روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۲۶ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۹تیر
همیشه فکر میکردم چرا مریضا به مریضی هایی که باید لانگ لایف دارو بخورن انقدر حساسن...چرا بعد از یه مدت دارو هاشون رو نمیخورن...تا اینکه بابا اول مشکل گوارشی پیدا کرد و بعد هم سکته کرد...هرکاری کردیم نتو نستیم راضیش کنیم دارو هاشو بخوره...البته همه میدونن پزشکا خودشون بدترین دارو خور های جهان هستن...اگه بدونن درمان نمیشن که اصلا نمیخورن...اگه هم بدونن درمان میشن همین که علامت ها برطرف بشه دیگه نمیخورن...اگه هم لانگ لایف باشه هی بخور نخور میکننحالا شده ماجرای من...وقتی میخواستم بابا رو راضی کنم بش میگفتم من که بچه تو ام بیشتر از تو دارو میخورم...بابا هیچوقت نپرسید چه دارویی میخوری یا چرا میخوری...فکر میکرد شوخی میکنم...بدبختی اینجاس که معدمم فوری بهم میریزه...دادش میره هوا و اشتها کور و استفراغ مداوم به همه اضافه میشه...فقط همه زورم رو میزنم تا دوساعت بعد از دارو ها استفراغ نکنم تا مجبور به تجدید دوز نشم...یه خریت دیگه هم خوردن همه دارو ها با همه...یا حداگثر دو نوبت...فقط خدارو شکر که الان حالم خوبه
زیرزمینی
۲۹تیر
همیشه فکر میکردم چرا مریضا به مریضی هایی که باید لانگ لایف دارو بخورن انقدر حساسن...چرا بعد از یه مدت دارو هاشون رو نمیخورن...تا اینکه بابا اول مشکل گوارشی پیدا کرد و بعد هم سکته کرد...هرکاری کردیم نتو نستیم راضیش کنیم دارو هاشو بخوره...البته همه میدونن پزشکا خودشون بدترین دارو خور های جهان هستن...اگه بدونن درمان نمیشن که اصلا نمیخورن...اگه هم بدونن درمان میشن همین که علامت ها برطرف بشه دیگه نمیخورن...اگه هم لانگ لایف باشه هی بخور نخور میکننحالا شده ماجرای من...وقتی میخواستم بابا رو راضی کنم بش میگفتم من که بچه تو ام بیشتر از تو دارو میخورم...بابا هیچوقت نپرسید چه دارویی میخوری یا چرا میخوری...فکر میکرد شوخی میکنم...بدبختی اینجاس که معدمم فوری بهم میریزه...دادش میره هوا و اشتها کور و استفراغ مداوم به همه اضافه میشه...فقط همه زورم رو میزنم تا دوساعت بعد از دارو ها استفراغ نکنم تا مجبور به تجدید دوز نشم...یه خریت دیگه هم خوردن همه دارو ها با همه...یا حداگثر دو نوبت...فقط خدارو شکر که الان حالم خوبه
زیرزمینی
۲۸تیر
این روزها فقط مدام و مدام کشیک دادن حالمو خوب میکنه ...سه روز پشت سر هم کشیک بودم...بخش جراحی اعصاب یکی از معروف رین دکترای مغز و اعصاب مشاوره قلب برای یکی از مریضاش گذاشته بود...رفتم تا مریضو ببینم...مریض مردی بود 5 ساله...تنگی کانال کردنش رو عمل کرده بود...گردنش با گردنبند بسته بود...تام موهاش سفید بود...خیلی مودب وبا احترام حرف میزد...چیزی که شاید ما اینترنا خیلی بهش عادت نداریم...شرح حال گرفتم یه توبت خلط خونی داشت با شک به امبولی مشاوره قلب درخواست شده بود...داشتم معاینه میکردم که خانم تقریبا 35 ساله ای وارد شد...اومد به سمت ما ...سلام کردو رفت بادبزن و برداشت و شروع کرد باد مرد-شما همسرش هستید؟-بلهباتعجب نگاهش میکنم و سرمو میندازم پایین...لبخند میزنم و میگم چند سالتونه-33 سال-چه خوب موندین من فکر کردم دخترشون هستیدمرد درحالی که به سقف خیره شده بود خانم دکتر شما که منو ضایع کردیدمیخندم و میگم نه حاج اقا باید از سن خانم ها همیشه تعریف کردسرمو خم میکنم رو پرونده و با گوشه چشم میبینم که دست زنشو گرفته و زن لبخند میزنهچند روز بعد زن رو دم سی سی یو میبینم...میگم چرا اینجاییدمیگه گفتن امبولیه اوردنش اینجا...میرم سری به مرد میزنم و میبینم که حالش خوبهمیپرسم شما بچه دارید؟میگه یه پسر بزرگدیدن این زن و شوهر جرقه ای تو دلم میزنه و دلم روشن میشه...شاید هنوز هم بشه عشق رو بین بعضی زن و شوهر ها دید...ولی کی میدونه پشت این لبخند ها و رفتار ها چه گذشته ای خوابیده
زیرزمینی
۲۸تیر
این روزها فقط مدام و مدام کشیک دادن حالمو خوب میکنه ...سه روز پشت سر هم کشیک بودم...بخش جراحی اعصاب یکی از معروف رین دکترای مغز و اعصاب مشاوره قلب برای یکی از مریضاش گذاشته بود...رفتم تا مریضو ببینم...مریض مردی بود 5 ساله...تنگی کانال کردنش رو عمل کرده بود...گردنش با گردنبند بسته بود...تام موهاش سفید بود...خیلی مودب وبا احترام حرف میزد...چیزی که شاید ما اینترنا خیلی بهش عادت نداریم...شرح حال گرفتم یه توبت خلط خونی داشت با شک به امبولی مشاوره قلب درخواست شده بود...داشتم معاینه میکردم که خانم تقریبا 35 ساله ای وارد شد...اومد به سمت ما ...سلام کردو رفت بادبزن و برداشت و شروع کرد باد مرد-شما همسرش هستید؟-بلهباتعجب نگاهش میکنم و سرمو میندازم پایین...لبخند میزنم و میگم چند سالتونه-33 سال-چه خوب موندین من فکر کردم دخترشون هستیدمرد درحالی که به سقف خیره شده بود خانم دکتر شما که منو ضایع کردیدمیخندم و میگم نه حاج اقا باید از سن خانم ها همیشه تعریف کردسرمو خم میکنم رو پرونده و با گوشه چشم میبینم که دست زنشو گرفته و زن لبخند میزنهچند روز بعد زن رو دم سی سی یو میبینم...میگم چرا اینجاییدمیگه گفتن امبولیه اوردنش اینجا...میرم سری به مرد میزنم و میبینم که حالش خوبهمیپرسم شما بچه دارید؟میگه یه پسر بزرگدیدن این زن و شوهر جرقه ای تو دلم میزنه و دلم روشن میشه...شاید هنوز هم بشه عشق رو بین بعضی زن و شوهر ها دید...ولی کی میدونه پشت این لبخند ها و رفتار ها چه گذشته ای خوابیده
زیرزمینی
۲۵تیر
از حادثه هسته ای چرنوبیل چقدر میدونید...انفجاری که چندین برابر بزرگتر از بمب اتی هیروشیما بوده...حادثه ای که کل زمین رو تحت تاثیر قرار داده...از مردمی که اونجا زندگی میکردن چی میدونید...شما هم مثل من فکر میکردین همه ادما در کسری از ثانیه مردن؟اگه یخواین اینا رو بدونید این کتابو بخونیدپی نوشت:وقتی زندگی سخت میگیره..وقتی صبرم تموم میشه...وقتی انقدر ناراحتم که هیچی ارومم نمیکنه...خوندن رنج انسان های دیگه باعث میشه خودمو فراموش کنم..سکوت همیشه هم بد نیست
زیرزمینی
۲۵تیر
از حادثه هسته ای چرنوبیل چقدر میدونید...انفجاری که چندین برابر بزرگتر از بمب اتی هیروشیما بوده...حادثه ای که کل زمین رو تحت تاثیر قرار داده...از مردمی که اونجا زندگی میکردن چی میدونید...شما هم مثل من فکر میکردین همه ادما در کسری از ثانیه مردن؟اگه یخواین اینا رو بدونید این کتابو بخونیدپی نوشت:وقتی زندگی سخت میگیره..وقتی صبرم تموم میشه...وقتی انقدر ناراحتم که هیچی ارومم نمیکنه...خوندن رنج انسان های دیگه باعث میشه خودمو فراموش کنم..سکوت همیشه هم بد نیست
زیرزمینی
۲۴تیر
اصلا دوسش نداشتم
زیرزمینی
۲۴تیر
اصلا دوسش نداشتم
زیرزمینی
۲۴تیر
این دوتا کتاب عالین
زیرزمینی
۲۴تیر
این دوتا کتاب عالین
زیرزمینی