روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۸خرداد

هر دفه با یک زوج همراه میشم یا از روابطشون برام میگن یا روابطشونو میبینم بیشتر میفهمم اصلا درک درستی از ازدواج ندارم...رفیق که دو شب پیشم بود و یار داره تقریبا یک سالو نیمع و خواهرش که به زودی قراره بشه اینترن من و تازدگی ازدواج کرده و از من کوچیکتره...اصلا نمیتونم درک کنم چطور ادما بعد از چند سال هنوز حرفای مشترک دارن و میتونن ساعت ها با هم باشن و با هم حرف بزنن...رفیق که اعتقاد داره من زیاد سینگل موندم و از سینگلی خل شدم

ولی همیشه برام عجیب بود...خواهرم که ۷ ساله ازدواج کرده و ۹ساله شوهرشو میشناسه...دوستم که ۱۴ساله ازدواج کرده...خواهر دوستم که ۴ساله شوهرشو میشناسه و تمام صبحا و کشیکای عصر با شوهرش با همن ...دوستم که ۹ ساله با دوست پسرشه...هنوز ساعت ها با هم میتونن تلفنی حرف بزنن وقتی با هم نیستن مثلا وقتایی که سر کارن یا جدا جدا رفتن خرید یا هر جایی...فکر کردک شاید من کلا ادم کم حرفی هستم ولی فکر نکنم اینجوری باشه...میتونم درک کنم تو ۶ ماه اولش اینجوری باشه ولی بعدش نه واقعا...

فکر میکنم باور و برداشت من از ازدواج یه جاییش بدجوری میلنگه

پی نوشت:دیشب داشتم درباره همین مطلب با خواهرم حرف میزدم و اون میگفت که حتی شوهرش بیشتر از خودش به این حرف زدنه اصرار داره و شاید یه چیزایی از نظر تو بی اهمیت یا بیمزه باشه ولی مردا واقعا بدشون نمیاد که بشنون...و اعتقاد داشت وقتی زن و شوهری حرفی برای گفتن ندارن یعنی دارن به سمت طلاق میرن....بعد از حرف زدنمون درباره این چیزا و بعد هم بچه هاش حرف رفت سر داستان سه سال پیش و من یهو چنان شدید واکنش نشون دادم که تلفنو قطع کردم...فهمیدم که اتفاقای سهسال پیش شاید واقعا اجتناب ناپذیر بودن ولی من هنوز خونوادمو مقصر میدونم و نمیتونم ببخشمشون و خودمو بیشتر یه قربانی میبینم این وسط یه قربانی که هیچ تقصیری اون وسط نداشت...من دوتا راه داشتم یکی پر از خار یکی پر از میخ و هردو راه منو زخمی میکرد و من حرکت نکردن رو انتخاب کردم چون نمیخواستم از منطقه امنم بیرون بیام و حالا در دوطرف این مسیر زندگیم منو مقصر میدونن و من دیگه توان شنیدن حرفای تکراری و توبیخ شدن رو ندارم هرچند از نظر اونا واقعیت و از نظر من نا عادلانه باشه

پی نوشت:احساسات من مثل یه دختر بچه ۱۵ ساله خام و هیجان زده است!

زیرزمینی
۱۸خرداد

هیچوقت فکر نمیکردم از قبول شدنم انقدر ناراحت بشم...داخلی.شهر زادگاه.سهمیه ازاد(یعنی سهمیه نداشتم)

در حالی که همه بهم تبریک میگن و خوشحالن ...من تو درلم اقیانوس اشک راه انداختم...چرا خر شدم و اینجوری انتخاب رشته کردم؟چرا شهرزادگاهو زدم?

پی نوشت:مشکل من داخلی نیست من عاشق رشته داخلی هستم ولی مشکلم شهر زادگاهه ...من درس خوندم فقط برای اینکه از زادگاه برم...ولی بازم خدا رو شکر

زیرزمینی
۱۷خرداد

سومین کتاب از یالوم و اصلا دوسش نداشتم...نوشته به همون شیوه یالوم بود ماجرای فیلسوف و شخصی متاثر از فیلسوف...روزنبرک یکی از سران المان نازی

نتیجه تصویری برای درمان شوپنهاور

زیرزمینی
۱۳خرداد

خانم دماغ عملی بد جوری اصرارداره همیشه در اولین فرصت خبرهای بد رو به من برسونه...هرچیم میگم بابا به من نگو من دلم نمیخواد بشنوم...میخنده میگه تو خیلی لوسی اینا خبر بد نیست.....بابا بکش بیرون از ما ...ول بده دیگه...قشنگ خوشحالی تولدمو به گند کشید

زیرزمینی
۱۱خرداد

خب برای اولین بار توی عمرم سوپرایز شدم برای تولدم...البته قبلا هم سوپرایز شدم ولی نه جشنی بوده نه دوستی نه من توی شرایتی بودم که از این سوپرایز کمال لذت رو ببرم تا پنجشنبه که توسط ساقی و خانمش سوپرایز شدم

کیک فوت کردم که اشتباهی به جای ۲۹ عدد ۳۰ گذاشته بودن روش

من تو اندرونی بودم و ساقی و دخترش تو بیرونی و من وقتی خواستم برم توی اتاقم دختر ساقی پرید جلوم که نرو تو  بیرونی بابام داره نماز میخونه...منم برگشتم تو اندرونی و به زنش گفتم نماز چه موقع بعدم مگه با شلوار کوتاه داره نماز میخونه که من نرم و زنشم هی میخندید و جواب سر بالا میداد تا یکم بعد بهم گفتن که برم تو بیرونی و دیدم بعله کیک وشمع و اینا...بعد چون کسی برام کل نمیکشید خودم کلی کل کشیدم و دست زدم و شعر خوندم واینگونه سوپرایز شدم....هرچند به زن ساقی گفته بودم یه وقت کاری نکنینا من اصلا تولد دوس ندارم و البته واقعا هم دوس ندارم

شروع دهه چهارم زندگی و وارد شدن به ۳۰ سالگی خیلی ترسناک و عجیبه ولی خب نمیشه کاریش کرد

ماجرای اموزنده:یه روز قبل از تولدم با عاشق دعوام شد ...ازم میخواست باهم بریم بیرون تا ببینیم همو و من سفت و سخت گفتم نه و واسه هزارمین بار گفت چرا و گفتم به همون دلیل که هزار بار گفتم که عصبانی شد و تند تند شروع کرد پیام دادن که بلاکم کن(اصلا این رفتار پسر بچه های ۲۰ ساله رو درک نمیکنم برای یه مرد سی و چند ساله)خب از اونجایی که سالهاس این مسخره بازی ادامه داره و من اصلا حال نداشتم اون روز اعصابم خرد بشه زدم بلاکش کردم تا تند تند پیامایی که میداد نره رو مخم...بعد از چند ساعت انبلاکش کردم زدم به شوخی...که کلا هرچی از دهنش دراومد بهم گفت...خلاصه اینکه فهمیدم عاشقی اینجوریه یا همونجوری میشی که من میگم و اونوقت من عاشقت میمونم یا دوپایی م.ی.ری.نم بهت...واقعا درک نمیکنم ...بعدشم با اتفاقات اخیر که گذاشتم کنار هم به این نتیجه رسیدم که من کلا اقایون رو درک نمیکنم وقتی بخوام از نظر یه دختر بهشون نگاه کنم...با یه دوستم که حرف میزدم میگفت ما مردا هممون همینجوریم باید همه چی به میلمون باشه و کلا هرچقدرم به ازادی اعتقاد داشته باشیم اخرش مرد سالاریم...نمیدونم والا...شایدم من سیاست زنونه ندارم


خلاصه اینکه ۱۰ خرداد ...تولد ۲۹ سالگیم مبارک

زیرزمینی
۰۷خرداد

مرد.55ساله.heavy smoker. الکلی. استفراغ مکرر. کم خونی.مدفوع تیره .ضعف. شروع دیابت .رایز انزیم های کبدی....من میگم سرطانه ولی کی بخواد بره اندوسکوپی خدا میدونه

من به این میگم افسردگی...پول داشته باشی وقت داشته باشی ولی دلیلی برای سلامتی یا ادامه زندگی نداشته باشی

زیرزمینی
۰۵خرداد

فانتزی این روزام اینه که تو یه کافه خیلی بزرگ با سبک باروک روی یه مبل بزرگ ولو بشم...یه جعبه بزرگ از نخای رنگاوارنگ و پارچه های متنوع گلدوزی و شماره دوزی با کلی مدل کنارم باشه بعد من هی دوخت و دوز کنم و وافل بخورم با لاته و ازدیوار شیشه ای کافه نگاه کنم به رودخونه و اسمون پر از ابر و برف ریزی که میباره

زیرزمینی
۰۴خرداد

من معمولا داستان کوتاه دوست نذارم ولی اینو دوس داشتم

Image result for ‫وینستون لایت‬‎

زیرزمینی
۰۱خرداد

یه کتاب فوق العاده...انقدر خوب که یه جاهاییش رو میخوام اینجا بنویسم...دیگه ببخشید اگه دوس ندارین

تنهایی:حس درد یا اندوه از جدا یا تنهاماندن و احساس عدم نزدیکی به دیگران

انچه درباره تنهایی مهم است شمار لفرادی نیست که دوروبر ادم هستند,بلکه احساسی است که فرد از رابطه اش با دیگران دارد

همه ما به یک معنا تنهاییم

ما تنها زاده میشویم ,تنها زندگی میکنیم,تنها میمیریم

ان کسانی که اصلا می توانند پی ببرند که زندگی بشری چیست لابد در مرحله ای از زندگی,تنهایی غریب خویش را درمیابند ,وبعد وقتی همان تنهایی را در دیگران کشف میکنند پیوندی نو جوانه میزند و شفقتی چنان گرم سر بر میاورد که جبران مافات میشود

شدیدترین احساس تنهایی در موقعیت هایی ظهور میکند که فرد در میان جمع است.تنهابودن وتنهایی چه از نظر منطقی و چه از نظر تجربی ربطی به هم ندارد

ما وقتی احساس تنهایی میکنیم که روابط رضایت بخشی با دیگران نداریم,حال چه به این دلیل که روابطمان اندک است چه به این دلیل که روابط فعلی مان عاری از ان نزدیکی مطلوبمان است

انهایی که در تنهایی بار امده اند هرگز یاد نمیگیرند خودشان را بشناسند.وانهایی که در تنهایی زندگی میکنند تصور درستی از خودشان ندارند و در داوری کارهایی که کرده اند به راه اغراق میرند و در داوری صدماتی که متحمل شده اند نیز به همچنین.

خداوند انسان را چنان خلق کرده کهانسان به دوستیو اخوت با دیگران رانده شود.تنهایی را میتونا حالت درد ناکی دانستکه در ان به اسانیاحساسات بر عقل چیره میشوند

میل به خلوت و تنهایی لزوما غیر طبیعی نیست یا گذراندن اوقات زیاد در تنهایی برای شخص لزوما بد باشد.اینها بستگی به نحوه ارتباط شخص با موقعیت هایش دارد.

بخش عمده معنا در زندگی ما ظاهرا وقتی نزدیک ترین وعزیزترن کسانمان را از دست میدهیم از میان میرود.متاسفانه اکثراوقات ما تازه \س از انکه انها را از دست میدهیم متوجه میشویم که چه میزان معنای زندگی ما به وابسته ی انان بوده است

غم هجران اتش عشق را تیزتر میکند جدایی؛لذت وصل کسانی را که دوست داریم دو چندان میکند.از سوی دیگر همانگونه که چارلی براون میگوید هجران اتش دل را تیزتر میکند اما بی گمان باقی وجود ادم را در تنهایی فرو میبرد.

در میان جوانان تنهایی اجتماعی غالب تر و در میان سالمندان تنهایی عاطفی اما غالبا این دو توامان بروز ‍‍\یدا میکنند.

ما برخی احساسات را شرم اور میدانیم و دلمان نمیخواهد \یش دیگران اعتراف کنیم که چنین احساسی داریم.غالبا این احساسات را حتی از خودمان هم \نهان میکنیم .تنهایی از جمله همین احساسات است که شرم اور دانسته میشود

تنهایی احساس است که ما \نهانش میکنیم ما میتوانیم این احساس را حتی از خودمان هم پنهان میکنیمدر واقع توانایی ما برای خود فریبی چنان نیرومند است که درک و دریافت ما از حالت های احساسیمان میتواند به هر سمت برود الا این سمت که گمان بریم خطا کاریم.

برای انکه فرد را بتوان در زمره افراد تنها به حساب اورد خود ان فرد باید تنهایی اش را که یک احساس معین است احساس کند این احساس نوعی احساس غم است

هایدگر میگوید این حرف چرندی است که عشق ما را کور میکند بلکه به عکس عشق ما را وا میدارد چیزهایی را ببنیم که وقتی عاشق نبودیم نمیتوانستیم ببینیم.

افراد تنها بیش از افراد غیر تنها محیط اطافشان را تهدید گر میدانند.

افرادی که گرفتار احساس تنهایی مزمن هستند از روابط شخصی شانتوقعاتی بسی فراتر از افراد غیر تنها دارند.اینگونه افراد را میتوان کمال طلبان اجتماعی دانست که توقعاتی بسیار فراتر از تعاملاتعادی اجتماعی را در ذهن میپرورانند چه برای خودشان چه برای دیگران.انها از رابطه درک و توقعی دارند که انقدر قوی است که هرگز امکان براورده شدنش وجود ندارد .هیچ تغییری در محیط اجتماعی انان مشکل احساس تنهایی شان را برطرف نمیکند.تنها راه حل ممکن اقدامی است که شخصی که احساس تنهایی میکند باید در قبال خودش انجام دهد.

هیچ کس مسیولیتی در قبال احساس تنهایی اش ندارد اما همه تنهایان در قبال مدیریت چنین احساسی مسیولند.

کسانی که احساس تنهایی میکنند بیشتر خودشان دلشان میخواهد که تنها باشند چون حاضر نیستند هزینه هتی روحی و روانی امیختن با بقیه ادم ها را بپردازند انها نوعی حساسیت به افراد دیگر دارند و بیش از اندازه از دیگران متاثر میشوند.

داشتن یک محرم راز برای گریز از احساس تنهایی بدان اندازه که ما گمان میبریم مهم نیست.میزان تماس با دوستان-بسیار زیاد یا بسیار کم- نیز تاثیر چندانی بر این تجربه احساس تنهایی ندارد.میزان احساس تنهایی در میان کسانی که در کناطق کم جمعیت تر زندگی میکنند بیشتر و در میان ساکنان شهرهای بزرگ اندکی کمتر است.

احساس تنهایی در میان افراد بیشتر بستگی به استعداد فردی خود انان  دارد تا شرایط بیرونی.

t6ja_۶۵۷.jpg



زیرزمینی