روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۷۱ مطلب با موضوع «دستیاری نوشت» ثبت شده است

۱۶فروردين
امروز اخرین روزیه که تا امتحان میرم سر کار...از شنبه مرخصیم شروع میشه...فردا ازمون ازمایشی دارم...ازمون ازمایشی قبل رو از 600 نمره با وجود اینکه بیشتر سوال ها تکراری و مربوط به سالهای قبل بود درحدی نزدیک به غیرمجاز شدم(زیر 150 نمره مجاز به انتخاب رشته نیستیم)...خستگی و ناراحتی و استرس برمن مستولی شده...حس میکنم مغزم مثل یه کاسه شده که دیگه هرچی میریزم توش داره سر ریز میشه... یه فامیل داریم که برای من اسطوره بچه درس خوندن بود...یادمه سالی که کنکور میداد نمیدونم چی شده بود مدرسه یه ازمون هوش ازشون گرفته بود...یه روانشناس میگرفت...بعد این فامیل ما ضریب هوشی که به دست اورده بود upper limit نرمال بود...خب به طبعش منم خیلی وسوسه شدم و رفتم همون ازمون هوش رو دادم و توی دسته بالاتر قرار گرفتم که از گروه همسنام بالا تر بود قرار گرفتم...نمیدونم باهوش بود تیز هوش بود...خلاصه از این دسته بندی که روانشناسا دارن...اینا رو گفتم که بگم من همیشه اعتقاد داشتم ادم خنگی هستم...بعدها یبار دیگه توی دانشگاه از مون ازمون هوش گرفتن...بازم من از همه همکلاسیام بالاتر شده بودم ولی بازم این اعتقاد راسخ روداشتم که خیلی خنگم...چون همیشه خیلی بیشتر از دوستانم درس میخوندم و خیلی کمتر نمره میوردم...تا جایی که یادمه توی اکثر برحه های زندگیم...کلا زندگی رو تعطیل کردم و فقط درس خوندم...ولی خب الان یکی دیگه پذیرش گرفته از این رفته...یکی دیگه رزیدنت شده...یکی دیگه به عنوان دکتر باسواد شناخته میشه خب هیچوقت نفهمیدم کجای راهو اشتباه رفتم...رشته ای که میخونم به هوشم ربطی نداشت یا حافظه ام ضعیفه...یا اینکه نمیدونم چی...البته بگم که رشته های دیگه رو هم امتحان کردم...بازم خنگم...مثلا بی استعدادترین ادمی که توی موسیقی میتونید ببینید منم...وابسته ترین ادم برای یاد گرفتن ریاضی به معلمی که درس میده منم...ولی خب نقاشیم بد نبود که هیچوقت دنبالش نرفتم...چند بارم از این تستای روابط اجتماعی و هوش اجتماعی دادم که همشون پایین تر از نرمال بود و مهارت ارتباط اجتماعی رو ندارم کلا خب اینا رو نوشتم که بعدها بخونم و گوشه هایی از زندگیم یادم بمونه... خدای من برای خیر تو توی روز ازمون منتظرم
زیرزمینی
۱۵فروردين
بعد از اینهمه مدت که صداشو شنیدم...پرت شدم به سال های خیلی دور...چقدر صداش مثل م بود...چقدر خنده هاش مثل م بود...چقدر برخلاف ظاهر عبوسش رفتار و فکر وخنده هاش بچگانه بود...انگار 5 سال پیش بود...در حینی که صداش منو 5 سال جوونتر میکرد حرفایی که بهش میزدم منو یاد 5 سال پیش مینداخت وکه به خواهرم گفتم پیرشدی محتاط شدی...حالا با اون محتاط حرف میزدم...ولی چقدر حرفام فرق داشت با اون زیرزمینی که از خودم میشناختم...اون زیرزمینی که ازاد و رها هر کاری میخواست میکرد و به فکر تنها چیزی که نبود عواقب کاراش بود...بعد از اینکه گوشیو قطع کردم...دیدم شاید حرفام منطقی بود...پخته بود...ولی این زیرزمینی برای من اصلا جذاب نبود...هرچند کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی یا من اگه بیل زن بودم باغچه خودمو بیل میزدم...و ضرب المثل هایی از این دست این مکالمه تلفی خوب یا بد...هرچی داشت یا نداشت...منو به شور هیجان جوونی برد...چیزی که خیلی وقته حسش نکردم پی نوشت:خواب میدیدم شدم رزیدنت گوش و حلق و بینی تو یه ده کوره...بعد استادم بهم میگفت با لارنگوسکوپ گلو مریض رو ببین!بعد روز اول بود من هی جا میموندم بخشا رو پیدا نمیکردم به درمونگاه دیر رسیدم و مورنینگ اصلا نمیدونستم با منه...بعد که استادم گفت اشکال نداره من میمونم تو برو بخش رو ویزیت کن رفتم تو بخش و دیدم برد تو استیشن با مریضا فرق داره و نمیتونم مریضا استادم رو پیدا کنم بعد نشسم وسط بخش با صدای بلند گریه میکردم که چرا این بیمارستان انقدر بی نظمه
زیرزمینی
۱۳فروردين
برای بیدار نگه داشتن خود دم امتحان چکار میکنید؟ به نام خدا 1.مقدار خیلییی زیاد قهوه مینوشیم به طوری که معده برام نمونده 2.ظرف اب میذارم کنارم به طور مداوم میپاشم تو صورتم 3.خزوخیل و بسیار قری با صدای بلند میچپونم تو گوشم 4.صدای مادرم به عنوان وجدان بیدار میاد تو گوشم و میگه:این خواب خواب مرگه...این خواب خواب بدبختیه...این خواب خواب بیچارگیه 5.چرت های یک ربعه میزنم 6.گاهیم دیگه انقدر خوابم میاد که میگم گور بابای دستیاری و میخوابم پی نوشت:کسی چی میدونه روز امتحان چی میشه...شاید یهو جواب 150 تا از سوالا بهم الهام شد پی نوشت:کاش یه عالمه پول داشتم یه عالمه چرت و پرتی رنگی میخریدم...هر وقت از درسا خسته میشم میرم و یه سایت فروش لوازم تحریر رو چک میکنم خدایا شکرت...خدایا کمکم کن دلم اروم بشه
زیرزمینی
۲۸اسفند
این چند روز کلمات توی مغزم رژه رفتن برای نوشته شدن و اتفاقاتی که این چند روز افتاده ولی خب مجالی برای نوشتن و سر و سامون دادن به تفکراتم ندارم امسال سومین ساله که به طور متوالی روز عید کشیک هستم...خب پارسالو امسال به دلیل نزدیکی محل کشیک به خونه لحظه سال تحویل خونه بودم ولی سال تحویل 95 بیمارستان بودم. و از صمیم قلبم میخوام که سال دیگه هم سال تحویل بیمارستان باشم...ولی انقدر وضعیت درسیم داغونه که دیگه همه چیو سپردم به به دست خدا و سرنوشت. امیدوارم سال 97 اوضاع معیشت مردم و کارشون بهتر بشه.بیشتر بارون بباره .بیشتر درختا رشد کنن.کمتر زلزله بیاد.دل مردم شادتر باشه.ادمها به ایندشون امیدوار باشن. فکر کنم تاحالا برای سال تحویل متنی ننوشتم و این اولیش باشه دلتون شاد و روز نوتون مبارک باشه پی نوشت:به مرحله ای از زندگیم رسیدم که دیگه هرکی میبنتم نمیپرسه شوهر کردی یا نه میپرسه طرحت تموم نشد؟کی شروع میکنی برا خوندن ؟
زیرزمینی
۲۲دی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۲۰آذر
درس خوندن فقط اونجاش که رفرنسو میزنی تو صورت همکارت و قهوه ایش میکنی پی نوشت:خوبه با اینهمه ادعا و زجر دادن خودم سال دیگه هم قبول نشم...خخخخ فکر میکنه چون من دانشگاه ازاد درس خوندم اون دولتی خبریه پی نوشت:بهش میگم چال لپمو دیدی؟ میگه تو که چال لپ نداشتی میگم ادمی که به اندازه من لپ داشته باشه نیاز به یه عضله فلج واسه چال دار شدن لپش نداره همینجوری کامل بخنده اون حجم از لپ چال ایجاد میکنه میگه قربون چاقیت و چال لپت
زیرزمینی
۲۰مهر
وقتی فکر میکنم دوباره برم تو اورژانس استرس مریض اورژانسی شب بیداری و غیره رو بکشم حالم بد میشه و دلم میخواد قید دستیاریو بزنم وقتی که دفه دومه که دارم نفرو رو میخونم یا حتی شایدم سوم ولی بازم نمیفهممش و کلافه میشم میخوام قید دستیاریو بزنم نظرشما چیه؟چرا انقدر استرس و تحمل کنم؟...برم گلدوزی و خیاطی و اشپزی یاد بگیرم...ساز بزنم و نقاشی کنم...کلی لذت زندگیمو با چیزای قشنگ و رنگی ببرم...چیه تخصص پی نوشت:یه جوری دوستام دارن پشت سر هم از ایران میرن که احساس حماقت میکنم دارم درس میخونم واسه دستیاری پی نوشت2:یکی از فانتزیام اینه الان حامله بودم بعد با اون شکم گنده و اون حجم از پروژسترون کلی بداخلاق بودم دم به ساعت میزدم زیرگریه و هی برای بچم عروسک میبافتم لباس میبافتم...خیاطی میکردم یا کارای اینجوری...مسخره است ولی خب باحاله
زیرزمینی
۲۰مهر
از اول امسال که شروع کردم به درس خوندن اولین باره که طبق برنامم پیش میرم...قرار بود این سه هفته رادیو جراحی و ای ان تی خونده بشه که خدارو شکر خونده شد...جراحی که دور قبل چند فصلش باقی مونده بود کامل شد...خیلی تست جراحی زدم...البته خیلی یعنی احتمالا300_400تا در کل...ولی خب رادیو و ای ان تی هیچی...رادیو چند فصل از کتاب باقی موند که مهم نیس توی دور بعد اگه وقت کردم تکمیل میکنم...اوضاع خوب نیست بدم نیست ولی تست نمیرسم بزنم و این افتضاحه...بعضی روزا واقعا خستم و کم میخونم ...ولی این هفته تمام 5 روز رو رفتم کتابخونه هرچند چهارشنبه کلافه شدم و دوساعتی زود برگشتم ولی بازم خوبه... حالا برنامم برای داخلیه...یه درس داخلی و یه مینور...چون نمیتونم پشت سر هم یه مبحث بخونم خسته و کلافه میشم...بتونم روزای پرتمم بهبود بدم خیلی خوب میشه...دارم تموم زور خودمو میزنم...بتونم روی روزی6 ساعت نگه دارم خوبه... امروز که کتابای داخلیو در اوردم میبینم که یه سری کتابام سفبد سفیدن و انگار اصلا خونده نشدن...ولی من مطمینم داخلیو خوندم...هرچند نه بلدم نه چیزی یادمه... میریم به جنگ داخلی و خدا بزرگه... من میتونم...من میخونم...نتیجه اش با خدا...هر چی خیر باشه
زیرزمینی
۰۷مهر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۳۱شهریور
_دکتر نمیشدی چکاره میشدی؟ _نوازنده _نمیخوای سازتو ادمه بدی؟ _تو فکرش بودم یه پنج شش سال به خودم استراحت بدم و کارایی که دوست دارمو بکنم...مثلا فقط کار کنم و تمرکزمو بذارم روی زبان و سازم ولی دیدم وزارتخونه محترم داره هرروز اوضاعو بدتر میکنه...بهتره زودتر برم دستیاری پی نوشت:هوراااا رکورد زدم 130 ساعت مطالعه توی شهریور...نمیگم خوبه نمیگمهمش مفید بود...ولی دارم زور خودمو میزنم...اولین باری که فهمیدم انقدر خنگم پیش دانشگاهی بودم...ولی اولین باری که فهمیدم حافظه ام مثل ماهی کوتاهه وقتی بود که ترم 5 پاتو عمومی میخوندم
زیرزمینی