روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

شنوا

دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۰۵ ق.ظ
وبلاگ عزیزم چه خوبه که تورو دارم.. هرچند با قلم نوشتن یه حس دیگه داره ولی نوشتن واسه تو انگار که یکی داره گوش میده به حرفام...ممنون که هستیاین حس مزخرف و قاطی پاتی من نمیدونم از کجا داره میاد...شاید بازم همش گردنه استروژنه... سردردهای تنشنی من دوباره برگشتن... نور داره چشممو کور میکنه وعین یه سیخ داغ میره تو مغزم...میخوام استراحت کنم18ماه یه بند استاجر بودن خیلی خستم کرده...نیاز دارم به یه مرخصیداداش زنگ زد چند دقیقه پیش هول و هراس دلم رو بیشتر کرد؟ماکه چندروز پیش باهم بودیم چرا باید زنگ میزد؟اصرارش روی جمله چه خبر؟؟؟زنگ نزدن این چند روز بابا...زنگ نزدن مامان و بیماری دایی و مدام ومدام خواب دیدنم داره کلافم میکنه...مغزم پراز فکره و پراز ادمایی که میشناسم ونمیشناسم...حتی حوصله ندارم از جام تکون بخورم و برم حمومحرفای دیشب طاها که نمیدونم باید ناراحتم کنه یاخوشحال...بی حوصلگیم از همه ادم هاکاش زودتر تمام بشن این وضعیت و روزای مزخرفموبلاگ عزیزم مرسی که هستی و نمیذاری واسه حرف زدن محتاج دوتا گوش باشممرسی که میشنوی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۱۳
زیرزمینی

نظرات  (۲)

نوشتن یک جور تخلیه نگرانی به همراه داره. بر تن سفید کاغذ یا روی رنگ بهاری وبلاگ
پاسخ:
بله صد درصد کاش اسمتونم مینوشتین
۱۴ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۱۹ بوسه ی زندگی
کلن گفتن و نوشتن و خالی شدن خوبه :)