روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

اورژانس

چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۴۵ ب.ظ
نمیدونم چرا یهو این وقت شب یاد اولین سی پی اری که از نزدیک دیدم افتام....بخش داخلی بودیم ومن تنها صبح جمعه کشیک وارد بودم...پزشک طب صبح نمیومد ومن فقط مجبور بودم یه گوشه بشینم تا  وقت رفتن بشه...درس میخوندم وهراز گاهی یکی از اینترن های ادمیت میومد ویکمی حال منه استاجر صفر کیلومتر رو میپرسید ومیرفت..طرفای 12.30 بود که باید میرفتم خونه ...پزشک ارشد ادمیت اومده بود وایستاده بود کنارم وداشت صحبت میکرد که بهش گفتن بیاد به مریضی که دوتا تخت اونورتر بود سر بزنه...مرد مسنی بود که ان جی تیوب داشت...همراهش میگفت حالش خوب بوده وداشته با سرنگ بهش شیر میداده که یهو حالش بد میشه...مریض ارست قلبی تنفسی میکنه سریع تخت مریض رو خوابوندن وزیرش تخته فلزی گداشتن اینتو بش کردن و اینترن های ادمیت ووارد اومدن واسه سی پی ار به ترتیپ  اینتر نها ماساژ قلبی میدادن ومدام نوار قلب میگرفتن ویکی از پرستار ها امبو میزداولین اینترنی که دست بکار شده بود یه اقای هیکلی بود که با هر ماساژ قلبی اعلام میکرد که یکی از دنده های پیرمرد رو شکونده...پرده های دور تخت مریض رو کشیدن و همه جمع شده بودن به کمک من فقط مات ومبهوت این صحنه رو از کنار نگاه میکردم...انقدر شوکه بودم که هیچ عکس العملی نمیتونستم نشون بدمبلوز پیرمرد رو باز کرده بودن وماساژ میدادن...وپیرمرد یه شلوار گشاد پاش بود که تا زیر شکمش اومده بود پیرمرد لاغر و نحیفی بود با هر بار ماساژ قلبی شکم مریض باد میشد وبرجسته میشد وهر بار بد تر از دفه قبل انقدر بد بود که فکر میکردم الانه که پوست نازک وشکننده  شکم پیر مرد پاره بشه ودل ورودش بریزه بیرون...هر بار وهر بار وهر بارتوی همین فاصله ناهار بقیه مریض و وهمراه ها رو اوردن .همراه این مریض غذای خودش رو گرفته بود وبا چنان ولعی میخورد که حد نداشت... مرد همراه ظاهری مناسبی نداشت یه مرد 40-50 ساله که لباس های کهنه وخاک الوده ای به تن وداشت و عوام بودن از ظاهرش میبارید...سی پی ار باید بیست دقیقه طول میکشید تا زمان مرگ اعلام بشه...وقتی که بیست دقه شد دکتر ارشد گوشی من رو گرفت وقلب پیر مرد رو چک کردو مرگ بیمار رو اعلام کردتوی این مدت که انترن ها داشتن سی پی ار میکردن ادمیت خیلی شلوغ شده بود ووقت تعویض شیفت اینترن ها رسیده بود...با اعلام مرگ همه از دور مریض پراکنده شدن و رفتن به ادمیت دکتر شروع کرد به نوشتن گواهی فوت...همون موقع یه مرد چهار شونه قد بلند که تقریبا سرش به تنش می ارزید اومد و گفت که پسر متوفیه...و معلوم شد مردی که همراه بیمار بوده از کارگرای پسره بوده...علت مرک هم اسپیره شدن مواد عذایی بوده که با وجودی که به همراه گفته بود حدود صد سیسی با سرنگ به بیمار مایعات بده بازم کل بسته امیوه و به سرعت به مریض داده واون هم اسپیره کردهوقتی به پسره گفتیم پدرش مرده هیچ عکس العملی نشون نداد فقط چند تا تماس گرفت بعد هم رفت دنبال کارای اداریش وکارگره رو هم مرخص کرددکتر به من گفت اولین بارت بود ومن گفتم اره گفت کم کم عادت میکنی و کمتر شوکه میشی بعد ها جایی خوندم که سی پی ار فقط بیست درصد موفقیت امیز میتونه باشه و کار بسیار دردناکیه برای مریضمن هنوزم به این فکر میکنم که قراره ماهم یه روزی بچه هامون این کارو باهامون بکنن؟روزی که پیر و از کارافتاده شدیم میذارن که بمیریم؟یا حتی کاری میکنن که زودتر بمیریم؟و ب.دن یا نبودنمون براشون فرقی ندارره؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۱۵
زیرزمینی

نظرات  (۶)

۱۶ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۶ بوسه ی زندگی
دکتر بودن رشته سختیه اما واقعا شغل شریفیه :)

هعی ... ما چه گلی به سر پدر مادر میزنیم که بچه هامون بزنن[مدل پیرزنی شد نه! ]

بی عاطفگی و بی احساسی که شاخ و دم نداره ...هعی
پاسخ:
بی عاطفگی خیلی بده...خصوصا توی ادمای مسن که تشنه یکم محبت هستن
درود بر شما
این روزگار وحشتناک تر از اون چیزیه که تصور میشه و ما خودمونو زدیم بخواب بودونه اینکه خودمون بدونیم هی روزگار
پاسخ:
سلام شاید بشه با روزگار کنار اومد...شاید ما بد شدیم و هی میندازیم گردن روزگار
وقتی که بچه بودم بادبودکهای فراغ ایسان نبودن
وقتی که بچه بودم غم بود اما کم بود
بستگی به تربیت ما و اخلاق ما داره که پس فردا بچه/بچه هامون باهامون چیکار کنند. ولی خودمون هم توقع زندگی ابدی نداریم
پس اونها را با چسبیدن به این دنیا زجر ندیم!!
پاسخ:
گاهی وقتا هم ذات بد نیکو نگردد انکه بنیادش بد است
درود بر شما.خسته نباشید.وبلاگ (بوسه ی زندگی)معرفی کردن شما رو.
ببخشید من غلظت خون دارم.آیا حجامت برای من خوب هست؟خواستم خون بدم ولی گفتن هم لاغری و هم وزنت کمه و نمیشه خون بدی.
بهترین راه حل چیه؟
پاسخ:
سلام.ممنون غلظت خون رو با ازمایش خون بهتون گفتن؟ یعنی مطمئنید؟توی حجامت بدن شما با از دست دادن خون وادار به خونسازی میشه ولی چون باسرعت سلول نمیتونه تولید کنه اول مایع جایگزین حجم از دست داده شما میکنه تا کم کم سلول هم جایگزین بشه.یعنی همون کار خون دادن.اما من خودم روشهای تهاجمی طب سنتی مثل حجامت رو مناسب نمیدونم ولی این بستگی به نظر خودتون داره.بهتره قبل از هر تصمیمی با دکتر قلب و عروق مشورت کنین.با دارو هم میشه وضعیت رو بهتر کرد...اگر واقعا غلظت خون شما به حدی رسیده باشه که نیازمند درمان باشه
وای چقدر دردناک. پزشکی بینهایت سخته. بینهایت.
پاسخ:
بیشتراز سختیه کار و درسش بیشتر همون دردناکه...البته خب گاهیم نه