روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

من کی هستم؟

يكشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۵۳ ق.ظ
سرما خوردم...یه سرماخوردگی ویروسی ...ترجیح میدم به جای استامینوفن وقرص سرما خوردگی داروهای گیاهی بخورم ...پس شال و کلاه میکنم به سمت عطاری...توی عطاری دوزن ویه مرد هست...زن جوونتر یه بچه توی بغلش داره که زیر چادرش قایم کرده و داره با لهجه لری از مرد عطار تشکر میکنه ...اینججوری که من میفهمم بیمار بچه توی بغل زنه...من صورت بچه رو نمیبینم ولی از حرفای عطار حدس میزن یه لکه توی صورتش داره...عطار مدام حرف میزنه یه دفه میگه از کبدشه یه دفه میگه تو حاملگی خودت چیزی خوردی یه دفه میگه از سموم توی کلیه  است...من منتظر روی صندلی میشینم...زنچاقی وارد میشه و با عجله مادر و بچه رو میبینه...عطار روغن های مختلف به مادر میده...زن دکتر های مختلف اطفال انواع لوسیون های بدن اطفال و صابون ها رو معرفی میکنه...مادر میگه که همه رو امتحان کرده و فایده نداشته...توی دلم فکر میکنم قدرت تفکر ادما بیشتر از قدرت دارو هاست ...این زن مدام همه دارو هایی که بهترین دکترا تجویز کردن رو رد میکنه ومیگه فقط دواهای عطاری مردی موثره که حتی نمیدونه بیماری این بچه چیه و از چی ناشی شدهزن دارو هارومیگره و عقب میاد...حالا من جلو میرم تا داروهامو بیگیرم...وقتی منتظرم برمیگردم ونگاهی به زن با بچه توی بغلش میکنم...اشک توی چشمام جمع شد...دست خودم نبود...یه نوزاد با اکتیوز شدید و کامل بدن...مادر بهم میگه که دختر بچه اولشه و تمام بدنش همینجوریه...بچه سه ماهست ومن نمیتونم خودمو کنترل کنم وبا بغض میگم...خدا زودتر شفا بده ایشالا...توی کتابای ما بعضی بیماری هارو اینجوری نوشته:علت نامشخص.....درمان قطعی ندارد.........اینا بدترین بیماریان مخصوصا اگه یه جایی اون وسطا نوشته باشه:مغایرت با حیات ندارداین یعنی تکمیل فاجعه یعنی بیماری با عمر طبیعی که میتونه تمام بدبختی های ممکن رو همراه داشته باشهاکتیوز مادر زادی یعنی خشکی شدید پوست بدن نوزاد که در بارداری قابل تشخیص با تست های روتین نیست.بچه زنده به دنیا میاد ولی خشکی شدید پوستش باعث میشه پوست چروک خورده شدیدی مثل ادمای پیر داشته باشه و کم کم بعضی از قسنت های بدنش مثل پلک ها و مفصل ها دچار دفرمیتی بشه...چون پوست این افراد قابلیت انعطاف ندارهاین نوزاد پلک هاش شروع کرده بود به ترک خوردن وتغییر کردن وچشماش پر از اشک بود...واین خانواده همه درمان ها رو کنار گذاشته بودن و به یه عطار دل سپرده بودن که حتی نمیدونست این بچه چه مشکلی داره...چند روز پیش از دختر دایی پرسیدم حال دایی چطوره؟بهتره؟کلی شکل تعجب برام فرستاده که مگه تو دکتر نیستی نمیدونی بهتر شدنی درکار نیس؟خواستم بهش بگم بله عزیز من منم میدونم بهتر شدنی در کار نیس ولی نمیتونم بگم که سلام دختر دایی جان دایی جان بالاخره عضلات حنجره اش از کار افتاد خفه بشه و فوت کنه؟خب منم باید مثل همه ادما امید به سلامتی و زندگی داشته باشماین روزها بیشتر از اینکه از زندگی نرمال و معمولی خودم لذت ببرم دارم غصه ادما و مشکلاتشون مخصوصا بیماریهاشون رو میخورم...کارایی که بابا کرده ...فتقش...احتمال کولکتومی قریب الوقوعش...احتمال فلج تنفسی دایی...افسردگی مامان...اینکه نمیدونم چرا داداش از روانپزشک وقت گرفته...و خیلی های دیگه که حتی به اسم نمیشناسمشون...بیمارهام....همه مشکلات اطرافیانم....همه باعث میشن بشم یه ادم دیگه که به فکر دیگرانه ولی کاری از دستش برنمیاد....این روزها کمتر خودمو میشناسم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۱۶
زیرزمینی

نظرات  (۵)

دکتر شدن و دانستن بیماری های فراوان بشر روح بزرگ می خواهد و دلی که همه ی غم ها توش جا بشه.
از خدا می خوام بهت آرامش بده که بتونی همه ی دردهای اطرافیان رو ببینی و مرهم دلشون باشی
پاسخ:
ممنونم
۲۱ آذر ۹۳ ، ۰۵:۱۶ بوسه ی زندگی
کل پستت یک طرف پاراگراف آخر یک طرف
سلام من یک بیمار اکتیوزی هستم نمیدونین چقدر خوشحال شدم که حداقل تو این دنیا یه فرد سالم حس ما رو درک کرده.
پاسخ:
امیدوارم همیشه حالتون خوب باشه...مرسی که سرزدید
سلام من ی بیمار اکتیوزی هستم اولا خوشحالم که درکمون میکنین بعدشم اینکه خیلی حس خوبی بهم دست میده وقتی اینجور متنا رو میخونم ی نفر هست که منو و همه امثال منو درک بکنه ازت ممنون ایشالله به هر چی که میخوایی برسی
پاسخ:
سلام ممنون که سر زدید...خوشحالم که میتونم کنارتون باشم و حداقل احساستون رو بفهمم...شاد باشید
فکر کنم فهمیدم دوران دانشجویی تون کجا بودین.