بی خوابی
چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۱۷ ق.ظ
متنفرم از وقتایی که بی حوصلگی تمام وجودمو میگیره و هیچ کاری نمیتونم بکنم...وقتایی که مثل دو هفته اخیر همش حالت تهوع دارم و بی خوابی و کابوس هایی که هی بدتر میشن...اینکه نمیدونم گاهی وقتا چی میشه که عین مار زخم خورده به خودم میپیچم یهو خودمو انقدر تنها میبینم و مدام تلاشای ناخواسته ای میکنم برای رنجوندن ادمای اطرافم و بیشتر تنها تر کردن خودمانگار قراره هر سال یلدا واسه ما همراه خبر های بد و اتفاقای بدتر باشه...یلدای 90 اصفهان بودم و با رفیق حرفم شده بود...یلدای 91 به محمد جواب رد داده بودم ...یلدای 92 بابا که بازم لجبازی کرده بود پروازشو اخرین وقت ممکن گرفته بود و با تاخیر چندین ساعته پروازش حتی نتونستم ببینمش چه برسه که دور هم مراسم بگیریم...و یلدای 93 اجی داره از ایران میره بدون اینکه حتی بتونم ببینمش...یلدای امسال همه میرن خونه و من مجبورم تنها تو این خونه با بی حوصلگی هام و بی خوابیام سر کنمخدایا این بی خوابی ها رو تموم کن...منو گاهی از این تنهایی مسخره در بیارخدایا شکرت
۹۳/۰۹/۲۶
دوما
خب خانم دکتر بالاخره به اول نوشته ها تون رسیدم. مطالبو تقریبا همه رو خوندم. خب حالا وقتشه من از خودم بگم. ها موافقین؟