روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

زمان

پنجشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۸:۱۶ ق.ظ
قرار بود ساعت 7.30 بیاد که منو ببینه ...وقتی یه ربع به هشت شد و نه زنگ زد و نه اومده بود...به داداش گفتم من لباسامو در میارم...گفت نکن...ولی من لباسامو عوض کردم و ارایشمم پاک کردم...ساعت بیست دقه به 8 بود که بابا گفت اومده و جلوی در منتظرته...به بابا گفتم بهش بگو من منتظر موندم دیدم خبری ازش نشده رفتم خونه دوستم...بابا گفت نکن...ولی وقتی بش گفتم اره واسه اجی هم وقتی فلانی یه ساعت دیر اومد گفتی اشکال نداره اونوقت دیدی اخرش چی شد...بابا هیچی نگفت و رفت بهش گفت که من خونه نیستم...گفته بود منتظر میمونم تا بیاد بابا زنگ زده بود من بش گفتم بگو امشب خونه دوستش میمونه...سه ماه بعد که قرار شده بود دوباره ببینمش ...سروقت اومد...وقتی بهش گفتم نه...گفت میدونم سر دیر اومدنم ناراحت شدید ولی توی ترافیک موندم...گفتم باشه قبول ولی میتونستید تماس بگیرید و خبر بدید موبایل که داشتید...شما حتی فکر نمیکنید وقت منم به اندازه وقت شما ارزش داره...از همه اینا گذشته اقای مهندس ادم روی مهمترین مسئله زندگیش خیلی بیشتر از این حرفا باید حساس باشهقرارمون طرفای 6 بود...من بعد از 6 ساعت اتوبوس سواری رسیده بودم و گفته بود که ممکنه دیر برسه...بعد از مدتها داشتم میدیدمش...وقتی رسیدم ترمینال و نبودش بهش زنگ زدم که کجایی گفت نمیرسم...شاید اصلا نرسم...تو بیا فلان جا...یا میخوای برو خونه...منم که جایی رو نمیشناختم و بلد نبودم برم...انقدر از لحن ارومش عصبانی شدم که داشت از مغزم اتیش میزد بیرون...ولی دلمم نمیخواست بفهمه انقدر باعث عصبانیتم شده یا دیدنش چقدر برام مهمه...درحالی که دندون قروچه میکردم و اخمام تو هم بود و از مغزم اتیش میزد بیرون...با لحن ارومی مثل خودش گفتم...باشه پس من میرم خونه...خدافظقرار بود سه تایی بعد از کلی دور هم جمع بشم منو خانم ابرو بالاانداز و جیغ جیغو...من خیلی گرفتار بودم و جیغ جیغو فقط خبر داد که فلان ساعت در خونه شما...منم از اونجایی که میدونستم این دو نفر چقدر بد قول هستند روی نیم ساعت بعدش حساب کرده بودم...جیغ جیغو به موقع رسید و زنگ زد...سریع حاضر شدم و رفتم پایین...گفتم ابرو بالا انداز کو؟دوباره پیچوند؟گفت نه بابا الان زنگ زدم گفت دارم راه میوفتم اصلا خودش این قرار رو گذاشته...ابرو بالا انداز تا دوساعت بعدش نه خبری ازش شد نه جواب تلفن هامون رو داد...بعد از دو ساعت یه پیام داد که دارم میام...انقدر عصبانی بودم که به جیغ جیغو گفتم جوابشو نده حداقل یه زنگ میزد...نمیگه ما نگرانش میشیم...وقتی اومد گفت دل پیچه گرفته بوده.....بهش گفتم الکی نگو...میگفت و میخندید و با ما غذا خورد...ادمی که انقدر دلپیچه داشته که حتی نمیتونسته جواب موبایلشو بده یا یه پیام بده!!!!!!!!!!!حساسیت زیاد من به خوش قولی و سر وقت بودن نمیدونم از کجا اومده....شاید از ان تایم بودن زیاد بابام یا استرس زیاد مامانم که وقتی جایی میخواستیم بریم از کلی قبل حاضرمون میکرد...ولی الان واسم شده یه ارزش توی ادم ها...ادم هایی که به وقت و انرژی که من براشون میذارم به اندازه خودشون اهمیت بدن...و فکر نکنن خونشون از من رنگین تره...یا حداقل تاخیر کوتاهشون رو با یه دلیل قانع کننده و یه معذرت خواهی توضیح بدن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۲۳
زیرزمینی

نظرات  (۴)

سلام خوبین؟!؟
وب زیبایی دارید،ایشالا که همیشه موفق باشید.
میشه ازتون خواهش کنم از وب منم دیدن کنید
ممنونم و منتظرتونم
بازدید وبلاگت رو نمیخوای زیاد کنی؟ همین حالا وبلاگت رو توی لیست دوستانم ثبت کن تا بازدیدت روزانه بیشتر از همیشه شه
منم جزو اون دسته آدمام ک تاخیر دارم همیشه! البته گاهی هم بسیار آن تایم! نمدونم...هردو مدلش هستم.
من از تاخیر اینا ناراحت نمیشم اصلا..و لی اینکه طرف بعدش خبر نده ولی بعدا راحت بگه نشد اتیش می گیرم.:)
پاسخ:
ولی من هم ناراحت میشم هم اتیش میگیرم