خیال
پنجشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۵۹ ق.ظ
روی تختم دراز کشیدم و دارم از در بزرگ بالکون نور مهتاب رو میبینم...همیشه دلم میخواست زیر نور ماه وستاره ها توی یه جای سرسبز و اب روون شب رو صبح کنم...دختر بودنم این کارو خیلی سخت میکرد چون همیشه باید منتظر میموندم تا کسی منو با خودش به همچین جایی ببره...ولی من یه دخترم پر از ایده هایی که حداقل تا جایی که میتونم کارایی میکنم که جلوی عقده های اینجوریمو بگیرم...خونه قبلیم و این خونم هر دو بالکون هایی با اندازه یک متر در دوتی داشتن...دقیقا به اندازه یه تخت یه نفره یکم بزرگتر...گاهی که هوا خیلی سرد نبود یه زیر انداز توی بالکن پهن میکردم و یه دشک کوچولو و تا صبح میلرزیدم از سرما زیر پتو...ولی خیلی خوب بود...صبح طرفای پنج و شش از سرمای زیاد و نور افتاب بیدار میشدم میومدم روی تختم میخوابیدم...حالا هم دارم به همین فکر میکنم فردا صبح که امتحان پره انترنی رو دادم اگه خیلی سرد نبود شب رو تو بالکن با نپر مهتاب سر میکنم
۹۳/۱۲/۱۴
ایشالا ک خوب بدی...پره راحته! نگران نباش! البته وقتی اینا رو میخونی دیکه خودت فهمیدی چی به چی بوده!