روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

خلافکار

چهارشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۳۰ ب.ظ
همیشه با خودم فکر میکردم چرا من یه دوست خلافکار ندارم که اهل همه چی باشه پ.ارت.ی و م.شر.وب وسی..گار... نه بزرگتر... خب خانم گوش خرگوشی اهل همه این چیزا هست ولی هیچوقت نیازنداشته که بخواد منو با خودش ببره...اولین کشیکم بود و خیلی سخت داشت میگذشت تازه بعد از 10ساعت مدام سرپا بودن رفته بودم برای استراحت و نماز که خانم خوشگل پیام داد بیاواتس اپ....گفتم کشیکم نت ندارم اگه  چیزی شده بگو...گفت ح که یکی از دوستای دانشگاهش بوده و خیلی بهش اعتماد داره واسه فردا ما رو دعوت کرده خونش مهمونی و خاله پسره هم هست و مهمونی دورهمیه پار..تی نیست...انقدر خسته بودم که بدون بیشتر پرسیدن گفتم میام...با تمام خستگی که از کشیک داشتم فرداش به زور بیدار شدم و حاضر شدم و 5بعداز ظهر خانم خوشگل رو دیدم...مسیر رو گم کردیم و زنگ زدیم پسره اومد دنبالمون...رسیدیم خونشون و خاله پسره بایه لباس خواب راحت تا جاییی که میز اجازه میداد با دست رفته بود تو مواد سالاد الویه و هم میزد... منی که اصلا بد دل و وسواس نیستم وقتی این صحنه رو دیدم و بوی سالاد به دماغم خورد حالم بدشد و همش تو فکر این بودم که چجوری از زیر خوردنش در برم هرچند که نه ناهار خورده بودم نه صبحانه...چهارتایی نشستیم حرف زدیم...دوساعت بعد اولین دوست پسره که یه پسر فنچ دهه هفتادی بود اومد...دست داد و خودشو حسین معرفی کرد...به ح گفت خب کجا سفره بندازیم و بشینیم که گفت رو میز...من فکر کردم ورق یا تخته میخوان بازین کنن که یهو دیدم دور میز وسط سالن صندلی گذاشتن یه ابی اوردن شبیه اب انگور و پ.ی.ک و خالهه رفت لباس خفن پوشید و ارایش کرد و اومد... شستمون خبر دارشد...خوشگل خانم بهم پیام داد که من م.ش.روب نمیخورم تو چی...گفتم نمیدونمخالهه اومد نشست و سیگارشو گرفت و کشید...من هیچوقت تو جمع مخصوصا جمعی که پسر باشه سیگار نمیکشم ولی دیدم انگار اینا خلافشون سنگین تره... هوس کردم...گفتم میشه امتحان کنم و برداشتم که بکشم...خانم خوشگل گفت من تا حالا سی.گار کشیدن رخساره رو ندیدم...یه توضیح تو پرانتز درمورد خالهه، ازاون ادمای ادعای فضل بود و اخر فخر فروشی، میخواست بگه من خیلی خفنم خیلی حالیمه و قص علی هذا...چند دقه قبلش حرف رفته بود سر یه بیماری چنان با اعتماد بنفس سیر بیماری و درمانش رو میگفت که اگه دانشجو پزشکی نبودم میگفتم من اشتباه میکنم و خالهه حتما استاد دانشکده پزشکیه...خلاصه وسط سی.گار ما بود که دوتا دیگه از دوستای ح اومدن...یکیشون یه پسره همسن ما و یکی دیگشون یه مرد سیو چند ساله...از اون ادمای نچسبی که صفات منفور از، نگاهشون میباره...معرفی که شدیم تا فهمید من داشجو پزشکیم گیر داد به من و مخاطب تمام حرفاش من بودم...منم داشت از کار مسخرشون که یه مهمونی گرفتن واسه م.ش.روب خوری سیگار و حس میکنن خیلی باحالن و خوش میگذرونن حالم بهم میخورد... زنگ زدم روی گوشی خانم خوشگل و اونم رفت تو اتاق و اومد که مامامم زنگ زده و ما باید بریم... دیگه به اصرار قرار شد نیم ساعت بمونیم بعد بریم...کن.یاک م.ش.روبشون بود واسه همه ریختن با اب انگور رقیقش کردن...خالهه میگفت خیلی زود ادمو میگیره و منم دیدم حالا که تا پای خلاف اومدیم بذار امتحانشم بکنم...مونیدم و منم خوردم...برای خوشگل خانم که نمیتونست م.ش.روب بخوره قلیون اوردن...کن.ی.اکه سوزوند تمام مری و معده و همه رو...با معده خالی خورده بودم... بعد مجبور شدم کلی از اون چیزایی که خودشون به اسم مزه گذاشته بودن رومیز بخورم تا سوزشم کمتتر بشه...-خانم دکتر به سفارش شما قلیون پرتقال چاق کردیمامنم که دیگه میترسیدم واقعا سرم گرم بشه و حرکت بدی از خودم نشون بدم و فقط دیگه میخواستم زودتر برم...قلیون رو از خوشگل خانم گرفتم وپوک اول رو که زدم سرم گیج رفت...فکر کردم اشتباه میکنم...با پوک دوم انقدر سرم گیج میرفت که میترسیدم بیوفتم از روی صندلی...اشاره کردم به خوشگل خانم که بریم...بلند شدیم و عذر خواهی کردیم که ببخشی و ما باید بریم...اقای سی و چند ساله که خیلی احساس خوشمزگی میکرد گفت نه برید من ناراحت میشم...منم گفتم طوری نیس شما ناراحت بشی مهم نیست....(خیلی صریح تر از خود واقعیم)....اومدیم بیرون...من رفتم خونه و تا چند ساعت بعدش سرگیجه داشتم...خوشگل خانم هم سرگیجه داشت...پرسوجو که کردیم فهمیدیم تو این شهر توی قلیون حش.یش میریزن...حالا دیگه ما نمیدونم سر گیجه مال چی بود...خوشگل خانم میگفت من از قبل سرگیجه داشتم ولی تا جایی که منم میدونم م.ش.روب  بلافاصله بعد از خوردن مقدار کمش سر گیجه نمیده...رسیدم خونه خوشگل خانم پیام داد که ح گفته دوستام گفتن تو همچین دخترایی میشناختی و رو (اشکار)(اشتباه نخونید)نمیکردی...دمت گرم بابا دوباره بیارشون و با اصرارشماره منو از خوشگل خانم گرفته بابت اینکه عذر خواهی کنه...فرداش بدون معرفی یه پیام عذرخواهی داد که ببخشید مهمونا دیر اومدن و شما مجبور بودید زود برید...گفتم مسئله ای نیست...گفت من بیرونم دارم میچرخم...گفتم انگار اشتباه فرستادید...گفت نه ذکر موقعیت کردم...گفتم خوش بگذره...گفت کی کشیکی مزاحمت بشم بیمارستان به دلیل مسمومیت با ال.ک.ل...گفتم صبح گفت من صبح خوابم...گفتم شما بخواب اثرش میپره...خوشم نیومده بود که این دهه هفتادی به خودش اجازه میده هی شوخی کنه...گفت پس میرم بالا به سلامتی شما...دیگه مطمئن شدم که میشنگه و دیگه جوابش ندادمپی نوشت:این پست پر غلطه ولی چون با موبایلم سخته درست کردنش
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۱۲
زیرزمینی

نظرات  (۱۰)

خیلی عجیب بود :| من یکم توی کف این داستانتون موندم !
پاسخ:
چرا عجیب؟؟؟داستان نبود واقعی بود سال نو شما هم مبارک...زندگیه دیگه ذوزای بد دتره ادم غمگین میشه افسرده میشه...کار هست ادم خسته میشه از زندگی خسته میشه...اگه امیدوار نباشم که نمیتونم زندگی کنم
رخساره این داستان بود یا واقعیت؟!!!
پاسخ:
خخخخ...سودا واقعی بود...خودم اونجا بودم... بابا خیلیم خفن نبود دیگه
کاش سرتون گرم می شد یه کار بدی انجام می دادید تا ببینیم پای دیونه بازی میاد تا کجا میرید
مواظب اون معده باشید..اینجوری داغونش می کنید

سیزده خوبی داشته باشید
پاسخ:
نه دیگه هرچقدرم خلاف باشم خیلی پیش نمیرم...خدارو شکر مشکلی پیش نیومد...سیزده شماهم بدر و خوش بگذره
عاخه نماز!!! این جور جاها!!! من که خیلی یه جوری شدم! عاخه شما رشته به این خوبی میخونی افسردگی دیگه چرا؟ یه پسر خوب برا خودت انتخاب بوکون تا افسردگی نگیری!
واقعن خیلی واقعن بود!
پاسخ:
خب من اعتقادات خودمو دارم.نماز میخونم ولی هر کاری که میگن جز دینه ولی باعقل من نمیخونه رو انجام نمیدم...منم یه زمانی مثل شما فکر میکردم یکی که یه رشته به این خوبی میخونه دیگه غمی تو زندگیش نداره ولی زندگی خب بیشتراز یه رشته خوبه...اگه بشه به رشته من گفت خوب... جمله آخرتم چند تا مشکل داشت داشت...پسر خوب!!!!!!من انتخاب کنم!!!!!!!از افسردگی نگیرم!!!!!!
من اولش فهمیدم واقعیه ولی بعد که کامنت نفر قبل از خودمو دیدم شک کردم ک شاید داستانه...
هرچند یه حس متناقضی داشتم از خوندنش..
ولی بهرحال، هرکس اختیار دار زندگی خودشه...ما حق قضاوت نداریم.
شادباشی دخترم.
پاسخ:
اون حس متناقضی که گفتی خیلی چیزا رو توضیح میده....ولی نگران نباش همچینم خلافم سنگین نبود...یه دور همی بود دیگه...من که نمیدونستم اینجوری
سلام
آیکن دهان باز در حد اسب آبی
مهربان هستم یه بچه مثبت
اصن خیلی مثبتم اقا، خیلی مثبت
من فکر میکردم خلافکارم . دست ما رو هم بگیرین استاد
حش *یش در افراد مستعد ، سایکوز پایدار میده وگرنه شاید امتحانش کرده بودم
پاسخ:
سلام... نگفتم که حشیش داشته...گفتم بعداز کشیدن قلیون سرگیجه گرفتم که تاحالا اینجوری نشده بودم و میگن ممکنه حش.یش توش باشه...ای بابا....خب من نمیدونستم کجا دارم میرم و کیا هستن... ولی من دوست داشتم همچین جوی رو امتحان کنم...شماکه پسری که خیلی بیشتر موقعیت اینجوری برات پیش میاد و مثل ما دخترا که باترس و لرزم نمیری
خانوم دکتر ما که همیشه گفتیم شاد باشی..در این حد شادی هم که اشکال نداره تا جایی که کنترل دستته هیچ اشکالی نداره..
بالاخره هر کس یه خلافایی داره .من حقیقت جوونی هام خلاف داشتم که مثل خانوم دکتر جرات بیان کردنش ندارم
پاسخ:
دست شما درد نکنه
رمز گرفتنی ست یا دادنی؟!!
ضمن اینکه من خودم چون خیلی مثبتم و با خلاف رابطه ندارم و هیج وقت هوس هم نکردم برام عجیبه! ولی یادمه یه دوستم همیشه دوس داشت سیگار بکشه.ک البته در حد حرف بود ولی من حتی ارزوشو هم ندارم چ برسه ب امتحان کردنش! عاقا ما خلافمون در حد دلستر و آب نبات و چیپس و پفکه که همینا هم چندماهه ترک کردیم!!!
پاسخ:
باریکلابه این خانم دکتر خوووووب و نمونه
درسته که پسر هستم ولی متاسفانه رفیق خلافکار نداریم...یعنی نه که نداشته باشیما ،یکی دوتا داریم ولی مارو باخودشون اینجورجاها نمیبرن
پاسخ:
به یبار امتحانش می ارزه