روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

تاسف بار

پنجشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۴۰ ب.ظ
داشتم به یه مریض میرسیدم که پرستار داد زد که مریض جدید رو اورژانس اورده...برگه اورژانس رو مهر کردم و  رفتم بالای سر دختر...-چی شده؟-قرص خوردم؟-چه قرصی؟-پروپرانولول-چند تا؟-40 تا-دوزش چند بود؟-نمیدونموامصیبتا...حالا کی این مریض رو جمع میکنه...-کی خوردی؟-یه ساعت پیشای خدا...زود میگم پرستار رگش رو بگیره چون هر لحظه ممکنه مریض بد حال بشه...شروع میکنم کاراشو کردن و شرح حال رو کامل کردن...دختر 25 سالس و میگه خودش زنگ زده اورژانس...رگ دست چپشم زده...میخوام براش لوله بذارم که نمیذاره...یکی از پرستارا رو صدا کردم که بیاد کمکم...دختر قسم میخوره که 2-3 تا قرص بیشتر نخورده...مجبورم براش لوله بذارم چون هر لحظه ممکنه بد حال بشه...لوله رو به زور میذارم و شست و شو رو شروع میکنم...هیچی قرصی نمیاد...یکم دیگه ادامه میدم و وقتی مطمین میشم هیچ قرصی قرار نیست بیاد شارکول میدم و لوله رو که خیلی بیقرارش کرده در میارم....-کی همراهته-دارم زنگ میزنم بیاد...الو من مریضم...بیمارستانم...بخدا راست میگم...بیا...تورو خدا بیا...میشه شما به شوهرم بگین بیاد...-الو سلام...این خانم مریضه بدحاله...باید همراه داشته باشه...زودتر بیا...اقا بت میگم من پزشکم این خانم بیمارستان...بخش...بستری ایه...زودتر بیاگوشی رو میدم به دختر و بدم میاد از شوهرشچیزی نمیگذره که پرستار میگه شوهرش نیست و دوست پسرشه...توی شهر غریب کسی رو نداره و خونوادش اینجا نیستن...هیچ دوست دختری هم نداره که بیاد دنبالش...هرچی هم زنگ میزنه به پسره دیگه جوابش نمیده...میرم بالا سرش و دوباره باهاش دعوا میکنم که بذار اون موبایل رو کنار و انقدر پالست رو در نیار...کم کم داره ضربان قلبش میاد پایین...دارو هاشو استند بای براش میذارم و نوار قلبش نرماله...ولی هنوز نگرانمبا رزیدنت داخلی میرم بالای سر مریضی که باید اماده دیالیز بشه...صداهای جیغ دختر توی بخش میپیچه...یه یه ربعی داره جیغ میزنه ...از کنار مریض تکون نمیخورم که پرستار میاد داخل و میگه دختره یه نیدل برداشته و میگفته میخوام خودمو بزنم یا میذارید برم که دوسه تا از نگهبانا به زور میگیرنش و اخرش مجبور میشن ببندنش....میرم بالا سرش و التماس میکنه و گریه میکنه که بازم کنید...از پرستاری زنگ بزنید پسره بیاد دنبالم...پرستار زنگ میزنه که پسره بیاد دنبالش...میگه نیم ساعت دیگه میام....چندساعت میگذره و دختره با التماس از کمکی میخواد که بازش کنه...بازش میکنه...تقریبا با موبایل تمام همراه ها به پسره زنگ زده...هر چنددقه یبار میزنه زیر گریه و بخش رو میذاره رو سرش...دکتر رضایت به ارامبخش نمیده...اومده و دست دکتر رو میگیره و التماس میکنه...دکتر که از اون مذهبی هاشه داد میزنه سرش...دختر به پای دکتر میوفته روی زمین نشسته و یه نیم ساعتی گریه و قسم و الماس میکنه...دکتر میگه تا خونوادت نیان نمیتونم مرخصت کنم...باید یکی بیاد...دوستی اشنایی هرکی..بالاخره زنگ میزنه به خونه عموش و میان که ببرنش...دیگه شیفت من تموم شده...لباس پوشیدم و دم در منتظر تاکسی ام ...کنار نگهبانی ایستادم...مرد جوونی هم ایستاده...یه دفه یه پسر از این لات و لوت ها که یه لباس چسبون و زنجیر کلفت داره میاد داخل و به نگهبان اسم دختر رو میگه..میگه من همسایشونم به من زنگ زده...از حرفای نگهبان و مردی که کنارش ایستاده میفهمم این پسرعمو دختره است...نگهبان بهش میگه این لاتی که رفت داخل دوست پسر دخترعموته...از صبح تاحالا جیغ و داد میکنه که این بیاد دنبالش که نیومدهپسر میادبیرون...به پسرعموهه میگه که من همسایه دخترعموتم...زنگ زد بیاد دنبالش حالا من ماشین دارم برسونمتون...پسر عموهه فقط با تاسف سرتکون میده و میگه نهدلم خیلی میسوزه برای دختره و ناراحتشم و مدام خدا رو شکر میکنم که من توهمچین وضعیت اسفناکی گیر نکردم..اینترن بهم میگه چرا انقدر هم دردی میکنی باش؟...ین دختره خره..احمق ببین چه بلایی سر خودش اورده...میگم ما دخترا هممون خریمیاد خودم میوفتم...خیلی پیش نیس..شاید 4-5 سال پیش...منم بدحال بودم...منم زیر سرم بودم...منم تنها بودم...ولی غرور داشتم...گریه هامو برای خودم میکردم...وپدر و مادری داشتم و دارم که منو خوب بار اوردن و خدارو شکر همیشه مراقب و نگران من بودنخدای عزیزم شکرت...هیچ دختری رو به این وضعیت اسف ناک گرفتار نکن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۲۷
زیرزمینی

نظرات  (۲)

خوب وقتی خوب دخترا به فکر خودشون نیستن چی کار میشه کرد؟

نسل جدید دخترها هم غرورشون اجازه نمیده کسی مواظبشون باشه.
پاسخ:
الان اینو کنایه فرض کنم؟ادم خودش باید مراقب خودش باشه.بعدم به خونوادش تکیه کنه نه به یه لات بی سروپا
سلام

یه دختر ی بود تو دانشگاهمون قرص بنج خورد و تموم.دوست پسرش نرفت بیمارستان،پدرش برای تحویل گرفتن جنازه رسید...اون دختر زمان زنده بودنش هم جنازه بود.
من خیلی خوش شانسم که اینقدر تنها نیستم
شاد باشی و سلامت
پاسخ:
سلام...بارها خداروشکر کن که انقدرتنها نیستی...که کسی رو داری که مراقبت باشن...که نگرانت باشن... ما دخترا اینجوری عاشق میشیم دیگه...گاهی وقتا اشتباهی...البته این خریت ها توپسرا هم زیاد دیدیم