روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

مورتالیته و جیغ سیاه

شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۱ ق.ظ
بعد از اون کشیک وحشتناک عزممو جزم کردم که اگه نتونستم دو روز مرخصی بگیرم حداقل سه ماه مرخصی بگیرم و برگردم خونه...زنگ زدم به داداش و خواستم تصمیمو بههش بگم ولی گریه امونم نمیداد...سعی میکردم اروم اروم گریه کنم و بگم دیگه نمیتونم این شرایطو تحمل کنم و میخوام چند ماهی مرخصی بگیرم...سعی کرد ارومم کنه و راضیم کنه که فرداش با مدیر گروه برای چند روز صحبت کنم...خدایی بود که مدیر گروه برگه 2 روز مرخصی رو امضا کردولی گفتن به داداش همانا و فهمیدن کل خونواده حتی اجی اون سر دنیا هم همانا...حالا کل خونواده میدونن که من مدتیه تحت نظر دکترم و دارم برای گریه کردنم و این افکار مسخره و بیخوابی هام قرص میخورم...بابا زنگ میزنه و میگه میخواد با اولین پرواز بیاد شهر غریب ...مامان به روی خودش نمیاره که میدونه ولی مدام زنگ میزنه...اجی از اون سر دنیا حداقل روزی نیم ساعت باهام حرف میزنه...حالا شرایط سختتر شده برای برگشتن به خونه...حالا میدونم که اگه برم خونه همه مدام حواسشون به من هست و من بخاطر اینکه از نگرانی درشون بیارم باید مدام بخندم...الان دیگه تردید دارم که برگشتن خونه بتونه ارومم کنه...میرسم شهر خودم و کل خونواده برخلاف همیشه میان دنبالم...همه چی از همون روز اول مشخصه...داداش مدام اصرار میکنه بریم بگردیم...بابا اصرار میکنه که برم بازار و برای خودم خرید کنم...مامان اصرار میکنه که دوستامو دعوت کنم خونه ویا یه قرار باهاشون بذارم...ولی جواب من به تمام این حرفا یه چیزه...یه دروغ...خستم این مدت کشیک زیاد دادم و ترجیح میدم بمونم خونه و استراحت کنم...مدام دلیل لاغر شدنم رو میپرسن و بازم هم من دروغ میگم...فعالیتمون توی کشیکا خیلی زیادهمدام دلیل اشتهای کمم پرسیده میشه...وباز هم دروغ...هله هوله زیاد خوردم و بازم به دروغ وای من که خیلی  خوردم دارم میترکم...همه چی روز اخر به نهایت خودش میرسه...بداخلاق تر و بی حوصله تر از همیشه شدم...با کوچکترین حرفی که میزنن داد میزنم...دلم نمیخواد هیچ کس باهام حرف بزنه یا حتی  نگاهم کنمافتضاح قضیه جایی در میاد که داد بلندی سر مامان میزنم...میخوام بمیرم از کار خودم...میدونم تحمل ادمای افسرده سختترین کار دنیاست...میدونم همه خیلی زود از ادمای افسرده خسته میشن...میبینم که مامانم بغض میکنه...میبینم که بادادی که سرش زدم چجوری دلشو شکوندم...تمام این چند روز هر کاری کردی که من خوشحال بشم...حالا مزدشو اینجوری دادم...مزد زنی که 25 سال تنهایی منو به نیش کشیده...به بهای جوونی و زندگیش من رشد کردم...حالا بهاشو خوب دادم...لعنت به من متنفرم از خودم...کاش برنگشته بودم...وقتی میبینم اینجوری شکستمش بغض میکنم و قبل از اینکه کسی هق هقمو ببینه میرم توی حموم...کریه میکنم و گریه میکنم...متنفرم از این اشک ها...از این گریه ها...متنفرم از خودم از این رفتارای احمقانم...چجوری تونستم دل مادرمو اینجوری بشکنم...میام بیرون و میبینم مامانم یه گوشه کز کرده...میرم بوسش میکنم و میگم ببخشید میدونی که من همیشه دم رفتن چه بداخلاق میشم...چشمای گود رفته و صورت لاغرش برق میزنه...میدونم منو بخشیده ولی خودم نمیتونم خودمو ببخشمپی نوشت:مورتالیته و جیغ سیاه...اسم کتابیه که یه متخصص زنان در مورد دوران رزیدنتی خودش نوشته...این چند روز که خونه بودم برای فرار از اطرافیانم مدام این کتاب دستم بود...مدام یاد روزهای خودم افتادم...که چقدر زود دارم میشکنم...که رشته ما اجینه با فشار های عصبی...اجینه با گریه و مدام رنج و افسردگی...اجین شده با ازار خودمون و ادمایی که عاشقشون هستیم...اجین شده با ارزوی خواب...این کتاب باهمه سانسورها و اصلاحات پزشکی که داره با همه توصیفاتی که از زندگی یه دانشجوی پزشکی داره شاید برای همه قابل درک یا فهم نباشه...ولی اون کشیک من در مقابل 4 سال این خاطرات هیچه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۴
زیرزمینی

نظرات  (۱۹)

واقعا همچنان باید لعنت کرد اون دکتره رو. مطمئن باش مامان از خوب بودنت خوب میشه و از ناراحتیت ناراحت پس سعی کن خوب باشی :)
پاسخ:
شاید خیلیم اون دکتره تاثیر نداشته...بله میدونم همه مادرا فرشته هستن...سعی میکنم
خانواده شما کم از خبرگزاری های

روز دنیا ندارن.
پاسخ:
بله واقعا
درسته افسرده شدی ولی دلیل خوبی نیست که با همه بد اخلاقی کنی..و دل بشکونی..حالا اونا به روت نمی یارن خودت یکم دقت کن تا بفهمی دل کی ازت گرفته.
پاسخ:
بله میدونم...حرف شما هم متینه...ولی چه انتظاری میشه داشت...گاهی رفتارام دست خودم نیست...گاهی باید به حال خودم گذاشته بشم
اون خانوم دکتر بچه هم داشت درسته؟
پاسخ:
یه جفت دوقلو
۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۱:۴۶ دکتر آقای ح
می دونستی اگه افسرده ها رو شوهر بدن حالشون خوب میشه؟
منم نمی دونستم..از خودم در اوردم.
اولن از بابت اینکه کسی مثل من بدون اینکه بطور واقعی ناراحتی و شرایط بسیار دشوار کاری شمارو لمس کرده باشه و خیلی راحت، پشت کامپیوترش نشسته و میخاد شما رو نصیحت کنه، از حضورتون صمیمانه عذر میخام ولی اجازه بدین پررویی کنم و بهرحال بگم،
در علم مکانیک، به نیرو و شتابی که بعلت عملکرد موتور جت حاصل میشه و هواپیما رو به جلو می رونه، تراست "Trust" میگن، یه جوان، سرشار از تراست هست، و شما جوان هستید و تحصیل کرده موتور خودتونو برای گامهای بعدی یعنی رزیدنتی و استاد یاری باید آماده کنید. و مهمتر از اون اینکه بتونین به سایرینیکه تردید دارن، تقویت روحی بدین. از سختی ها نترسید. اگه کوتا بیاین و عقب بنشینین مشتق حرکتتون صفر و بلافاصله منفی میشه و رو به عقب میرین و بتدریج همه آنچه رو بدست آوردین از دست میدین. پس کوتا نیاین و راهی برای غلبه بر سختیا پیدا کنین. اینطوری روح خود شما هم تمرین قوی بودن میکنه برای قوی ماندن. موفق باشید.
پاسخ:
ممنون از نظرتون...سعی میکنم
۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۲:۲۸ یه پیشنهاد خوب
ما الگوریتم جدید گوگل را کشف کردیم
.
.
.
لاین بلاگ اولین سیستم وبلاگ دهی رایگان و سازگار با الگوریتم جدید گوگل می باشد
تمام وبلاگ های ایجاد شده در لاین بلاگ در خطوط اول گوگل هستند
شما هم یک وبلاگ پربازدید داشته باشید
با ساخت وبلاگ در لاین بلاگ مطالب شما در صفحات اول گوگل خواهد بود
فقط یک بار امتحان کنید
ما وبلاگ شما را رایگان سئو می کنیم

http://lineblog.ir/
۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۳:۰۴ دوست داری بازدیدت زیاد شه؟
با ثبت وبلاگ خود در بزرگترین بانک وبلاگ های ایرانی بازدید خود را چندین برابر کنید..
سلام کاش منم میتونستم یکم از پزشکی متنفر بشم که سه سال نمونم پشت کنکور تا بهش برسم ک بهترین روزای زندگیما به خاطر یه چیزی ک همه ی فکر و ذهنم شده از دست ندم کاش میتونستم... من همه ی نوشته های شما را با عشق میخونم خوش ب حالتون...
پاسخ:
سلام...منم تا قبل از قبولی همین حس شما رو داشتم...امیدوارم شما به خواستت برسی یا بهتر بگم به چیزی که صلاحته برسی...مرسی که منو میخونی
شاید بعضی وقتا بهتره تنها باشی و در آرامش یکم به آنچه گذشت فکر کنی امیدوارم بهتر شده باشی.
پاسخ:
ممنون
حال 17 تا 24 سالگی من رو داری، برای من زیاد طول کشید، امیدوارم تو زودتر خوب بشی. از این دوره ها تو زندگی همه هست انگاری
اگه پزشکی ینی این ک گفتی، پس درک میکنم عقده ای بودن و بی ادبی خیلی از پزشکارو، بلا نسبت تو
پاسخ:
برای شما چه اتفاقی افتاد؟
۰۵ مهر ۹۴ ، ۰۹:۰۹ دکتر آقای ح
خووب خانوم دکتره با داشتن دو تا بچه دو قلوو قد تو افسرده نشد.تو که خدا رو شکررر بچه نداری.تازه شوهر هم نداری.نامزد هم نداری دوست پسر هم ندای.که ایشالاه البته خدا یه شوهر خوب نصیبت کنههه.الهی امین

پاسخ:
چرا اون حالش بدترازمن بود ولی خب مقاوم تر از منم بود
۰۵ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۶ دکتر آقای ح
اگه دختر خوبی باشی ..زود خوب بشی..شیطون بشی..از افسردگی در بیاد یه جایزه پیش من داری

البته جایزه رو کی داده کی گرفته مهم نفس عمل منه.
پاسخ:
یعنی من حتی حق ندارم افسرده بشم؟
۰۵ مهر ۹۴ ، ۰۹:۳۱ دکتر آقای ح
ای بابا دست از این اداها بردار
بد اخلاق
جون ما رو به لب رسونده کارات
کشته ما رو این ادا و اطفارات
- بد اخلاق
پاسخ:
برام خرس بخر تاخوب بشم...همون 150تومنیا
سلام

اگر شما تو این سن اینجوری شدی پس من ۶ سال از شما جلوترم ....

خسته شدم ...بیشتر از خودم ٬ دلم برای مادرم می سوزه راهی نداره بی دارو ؟
پاسخ:
سلام...متوجه نشدم 6 سال از چی جلو ترید بی دارم منظورتون افسردگیه؟خب دارو خیلی خوب مبتونه به درمان و کنترلش کمک کنه..چرا بیدارو؟
سلام من حال شما رودرک میکنم متاسفانه بعضی وقتها هست که ما حالمون خوب نیست اون وقت بعضی ادمها باکاراشون تریگر میشن برای ما.فکرکنم استادتون با اون کارها وبرخوردزشتش تریگر بوده.توی پزشکی همین طورکه پیش میری به مرحله ای میرسی که به همه چی میگی به درک.مثلا استاد جلوی همه به خاطرچیزی که اصلا تقصیرت نیست باخاک یکسانت میکنه ولی بعدش به جای اینکه عصبانی بشی می خندی ومیگی به درک.اتفاقا همه هم تاییدت میکنند وباهات می خندن.باورکنید این اتفاقها اونقدرمهم نیست که خودتونو به خاطرش ناراحت کنیدبزرگترین نعمت سلامتی وخانواده هست امیدوارم همیشه موفق باشید
پاسخ:
سلام...ممنون که درک کردید و کمک کردید کاش اسمتونم مینوشتید...من به مرحله به درک رسیدم اتفاقا عادت کردم بهش ولی باز همه چی بهم ریخت و طاقتم طاق شد
مهم نیست چه اتفاقی، مهم اینه خودم و خوب کردم بدون قرص و اینا
میدونی این جملم مث نمک رو زخم پاشیدن هست اما میگم، من ک نمیدونم دقیقا مشکلت چی هست؟ اینکه خسته ای یا مشکل بزرگ تری داری. اما شرایط من خیلی بدتر بود، تو الان 25 سالته و فکر نمیکنی این مدل حرکت تو یکم تو سنت بی معنی هست...
ببخشید رک گفتم...
پاسخ:
واقعا خیلی رک بود...ولی بهم خوردن ترکیبات مغز من شاید گاهیم دست خودم نباشه
سلام

شبتون به خیر

گفتم ۶ سال از شما جلوترم ... ۶ سال سن شناسنامه ایم از شما کمتره تازه شرایط سختی هم که شما دارید ندارم ولی علائمی که میگید رو دارم بی دلیل گریه کردن دیگه روزی دو بارش نرماله ...!

چقدر این توجه نفرت انگیز ِ .... وقتی آدم نیاز داره در کنارش باشن همه مشغول کار خودشونن ... حتما باید یه چیزی از دست داده شه تا محبت و توجهشون رو ببینی که این ترحم ِ خیلی ....

پاسخ:
سلام...خب هر کسی زندگی خودشو داره ...ما هم نسبت به خیلی از ادما همینجوری رفتار میکنیم... امیدوارم شما هم زودتر یه فرشته مهربون پیدا کنید
۰۶ مهر ۹۴ ، ۰۳:۴۸ معلوم الحال
با این پست شما داغون شدم. پزشکی چی به سرتون آورده؟ لاغر شدین! (بالاخره نفهمیدیم چاقین، خوبین، متناسبین - در هر صورت همه خانوما خوبن و متناسب حوصله دعوا ندارم)، اعصابتون بهم ریخته! خسته تر شدین و اندوهگین تر شدین.
ایشالا خوب میشین و این بدبختیا میشه خاطره
پاسخ:
همه چیزایی که گفتی درسته...ایشالا به خیر بگذره این روزا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی