روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

برای لبخند گمشده ام

دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۳۶ ق.ظ
می دانی چند روز است که نیامده ای...میدانی چقدر دیگران سراغ تو را از من میگیرند...پنهان میکنم از دیگران که نیستی...پنهان میکنم که تنهایم گذاشته ای...من با تنهایی رشد کرده ام...با تنهایی روزهای پزشک شدن را یکی پس از دیگری طی کرده ام...هر روز تورا در کنارم داشتم وهمه مرا با وجود تو دوست داشتند...این روزها که سخت تنها مانده ام در نبود تو کسی مرا نمیخواهد...هر کس میبیند مرا گله میکند که تو کجایی و چرا نیستی...ومن با دروغ پنهان میکنم که مدتهاست نیستی...کشیک های زیاد و پشت سرهم بهانه هر روزه ام شده استحالا میفهمم چرا قرص های رنگارنگ ماا حال یماران را بهبود نمیبخشد...در تنهایی درمان شدن سخت است...درناامیدی درمانی وجود ندارد...قرص های مختلف فایده زیادی نخواهند داشت...تمام دلخوشی این روزهایم نوشتن شده است...اینجا نوشتن...اینجایی که رایم مهم نیست قوی نباشم...نمیترسم که از اشک هایم بنویسم...از افسردگی که هر روز با هجوم اشکها امانم را میبرد...اینجا ادمها می ایند ؛ میخوانند ؛ قضاوت میکنند و رد میشوند...اینجا مجبور نیستم نبود تورا از کسی پنهان کنم...مجبور نیستم باور کنم کسانی که باید حالم را بپرسند نمی پرسند...اینجا دروغی نیست...اینجا من مانده ام بی تو و هر روز دعا میکنم که برگردی...بیایی و باور کنم که هنوز هستی...روزی که درمانگاه را تنهایی چرخاندم فکر میکردم بازگشته ای...اما این شیرینی خیلی زود محو شد...روزی که یک زایمان را از ابتدا تا انتها گرفتم فکر کردم باز گشته ای...اما باز هم کسی پیدا شد تا با عقده هایش ؛ با عصبانیتش تو را از من بگیرد...انگار تمام دنیا دست به دست هم داده اند تا تو به من نرسی...اینجا تنها جایی است که بی هیچ نگرانی از خدا میخواهم تو را ه من بررساند...دعا میکنم که قرص های مختلف موثر واقع شود...لبخندم...توبازگرد...نگذار تنها بمانماینجا در اتاق لیر در احاطه صدای قلب جنین ها و مادر هایی که در خون و کثافت خودشان غرق شده اند....هرلحظه اشک هایم را فرو میدهم...به دختری که ارداری اولش است و هم سن من است التماس میکنم گریه نکند...میگویم خواهش میکنم وگرنه اشک های من هم سرازیر میشود...با سردردم کنار می ایم و مریض ها را معاینه میکنم و از خدا میخواهم چیزی یاد بگیرم...تا تو برگردی و دوباره بر روی لبانم بنشینی...بخندم و دیگر کسی سراغ لبخندهای گمشده ام را نگیرد...پی نوشت:این روزها تنها جای ارامش بخش من این وبلاگه...لطفا اگر تلخم اینجا رو نخونید...قضاوتم نکنید...موعظه نکنید...دعایم کنیدپی نوشت:لبخند تلخ و عصبانی مدیر گروه باعث شد نتونم چیزی از مرخصی بگم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۱۳
زیرزمینی

نظرات  (۱۶)

سلام و عصر بخیر :-)
ایشالا که خوبین و شرایط بر وفق مراد ، راستش نمیدونم چرا هر از چند گاهی از همه چی متنفر میشم ، شاید بایپولار دیزوردر دارم نمیدونم ، فقط میدونم باز از همه چی متنفر شدم حتی از زندگی
امیدوارم هر چه سریعتر و خیلی یهویی برگرده
پاسخ:
ممنون
دکتر جون اینقدر بی قراری نکن عزیزم دوران اینترنی برای همه سخته شما که تنها نیستی توکل بر خدا کن به این فکر کن که سال اینده این موقعه درست تموم شده وبی استرس داری کار میکنی خودت باید به خودت کمک کنی
پاسخ:
فکر نکنم دیگه تا اخرین روزی که پزشک باشم روز بدون استرس رو تجربه کنم
۱۳ مهر ۹۴ ، ۲۲:۱۳ معلوم الحال
ایشالا زودتر خوب میشین :((
یه جاهای اشک ریختن و نوشتن آدمو سیک میکنه. ما با راحتی شما راحتیم ...

شاد و موفق باشید
ا
پاسخ:
ممنون
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع

که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
نمیخواستم دیگه اینجا بیام اما یهویی اینجا اومدم
یه روزی میخندی، شاید دور اما بالاخره ی روزی میخندی،مطمئن باش.
پاسخ:
ایشالا
۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۲ دکتر آقای ح
خدایا زود خانوم دکتر رو سر حال بگردااان تا یکم از شیطونی هاش برای ما بنویسه
پاسخ:
من کجام شیطون بوده اخه
امیدواریم این آخر هفته لبخند به لبات بیاد.
پاسخ:
ممنون
سلام دکتر. خوبی؟
پاسخ:
سلام ممنون شماخوبی؟
سلام دکتر. خوبی؟
۱۷ مهر ۹۴ ، ۱۵:۲۶ نیکولای ایلیچ
امیدوارم حالت زودتر خوب بشه...برات دعا میکنم.
پاسخ:
ممنونم
ممنونم و خدا رو شکر. شما خوب باشی بهترم میشیم :)
پاسخ:
مرسی شما لطف داری
امیدواریم خوب اینجوری یا باشی و نه خوب
خدا جونم گم شده صاحب این وبلاگ رو بهش برگردون و برای همیشه تثبیتش کن ... لبخند
پاسخ:
ممنونم
سلام خیلی تلاش کردم پزشکی بخونم نتونستم مامایی قبول شدم ولی بعد از انتخاب اولم زمان ما انتخاب رشتخ خودمون باید میکردیم ولی با نوشته های شما فهمیدم اصلا این کاره نبودم وقتی دکتر میرم به دخترم میگم مامان زحمتش رو سالها پیش کشیده الان داره لذتش رو میبرهولی الان فهمیدم چقدر کار سختی دارید خدا قوت
پاسخ:
ممنون از اینکه درک کردید...امیدوارم شاد و خوشبخت باشید
سلام رخساره خانم غرغرو و نق نقو!
ما که خوندیمت قضاوتت هم کردیم در خط بالا! ینی ما کلا نمتونیم بدون قضاوت از وبلاگی بذاریم بریم!!
بهت هم نمیگم سخت نگیر چون بعضی وقتا همین جمله هم بیشتر به آدم استرس میده.
ولی امیدوارم برایت روزهای شادتر را پرلبخندتر را
پاسخ:
ممنون سودای عزیزم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی