روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

Bloody business

دوشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۸ ق.ظ
به سمت پاویون به راه میوفتم...از حیاط بیمارستان عبور میکنم...ساعت 2صبح است...2صبح اول ابان...حالا مهر به پایان رسیده است...حالا من دیگر اینترن زنان نیستم...هوا سرد است...باران میبارد...خودم را جمع میکنم و به اسمان خونی رنگ خیره میشوم...مغزم درد میکند و قلبم ارام است...هنوز صدای چیغ زن زایو در گوشم است...حسن ختام بخش زنان شامل همه چیز بود...زایشگاه شلوغ...مریض های اورژانسی....زنی که دست از جیغ زدن بر نمیداشت...زنی که توی صورتم استفراغ کرد...دختری که همسن من بود و فرزند دومش برای اولین بار دراغوش من ارام گرفت....و من مسیولیت حمل جنین را برعهده داشتم...زنی که انقدر جیغ زدکه احساس میکنم کر شده ام....واز همه مهتر متخصص زنانی که تمام مدت بالای سز زایوها ایستاد....از کودکانش صحبت کرد....ازاینکه پسر ده ساله اش هربار بعداز کشیک مادرش تب میکند...از دختر 9ماهه اش که مدام گریه میکندو پدرتوان ارام کردن را ندارد و محتاج مادراست....این زن قد بلند که کنارم ایستاده است در پس تمام نگرانی هایش....درپس تمام بیماران بد حالش...یک مادر است....مادری که نیاز دارد فرزندش را دراغوش بکشد....ارام کند....کمی بخوابد....میمانم در کنار دکتر که در حالی که از نیمه شب گذشته است در حال وکیوم بچه بیمار اخر است.. درحال کمک کردن به مادر تا فرزندی سالم داشته باشد...مریضی که توی صورتم استفراغ کرد.... صدای زنگی میان فریادهای مادر و صدای دستگاه وکیوم میپیچد... -خانم دکتر گوشیرو از تو جیبم بردارببین کیه خجالت زده و عذرخواهانه دست درجیب دکتر میکنم....صدار مرد هراسان را از پشت تلفن میشنوم -من اینترن خانم دکترم...سر زایمان هستن...باهاتون تماس میگیرن صدای خسته و نگران مرد را میشنوم در پس زمینه صدای گریه کودکی را میشنوم حالا در پس این دکتر یک مادر میبینم...یک همسر... بعد از زایمان اصرار میکنم که دکتر زودتر برود...اصرارمیکنم که پرونده را مهر بزند و برود...اصرار میکنم که کارها را انجام میدهم...حالا که میداند کارها را درست انجام میدهم مهر میزند و با عجله بخش را ترک میکند... اسمان خونی رنگ است و من دیگر اینترن زنان نیستم...دلم نمیخواهد بخوابم...دوست دارم زیر باران قدم بزنم...عاشق بشوم و دوست بدارم این bloody business را اول ابان 94/شب تاسوعا/ساعت 2:30بامداد د
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۰۴
زیرزمینی

نظرات  (۱۴)

قشنگ بود این متن ک نوشته بودین
من زنان زایمانو خیلی دوست دارم ولی خب البته استفراغ کردن رو صورت ... یکم سخته باش کنار اومدن!
من بعضی وقتا با خودم فکر میکنم ک اگه پزشک شدم (که ایشالا میشم) چجوری میخوام علاوه بر کار کردن به خانوادم برسم... ؟ الان با خودم میگم هیچی مهم تر از هدفم نیست ولی میترسم اون موقع نظرم عوض شه و خانوادمو به شغلم ترجیح بدم ... خب این یکی از کابوسامه! دست کشیدن از تلاش رسیدن به هدف بخاطر شوهر و بچه! زوده فک کردن بهش ولی می ترسم اتفاق بیفته :/
پاسخ:
کابوس نیست فقط ادم با گذشت زمان هدف هاش تغییر میکنه
کسب و کار خونی! تا حالا از این جنبه به قضیه نگاه نکرده بودم! جالب بود و خب به نظر به بخش کوچیکی از مصائب یک پزشک متخصص زنات اشاره کرده بودی. این بخش آخرشو بیشتر دوس دارم:"دوست دارم زیر باران قدم بزنم...عاشق بشوم و دوست بدارم این bloody business را"
پاسخ:
این اسمیه که توی کتابای زنان به این رشته داده شده
سلام
فقط چند روزه وبلاگم رو راه اندازی کردم ، موضوع وبلاگ من یکم اختصاصیه ، یعنی فقط با وبلاگ های پر محتوا مثل وبلاگ تو تبادل لینک می کنم . اینجوری هم بازدید تو زیاد میشه و هم بازدید من.

ممنون میشم یه سر بزنی و باهام تبادل لینک کنی
خیلی از وبلاگ پزشکی هارو خوندم هیچ کدوم مث تو آه و فغان نمی کنم! حس می کنم خیلی گندش کردی، رشتتم اصلا دوس نداری انگار! اصن انگار تو سلاخ خونه ای...
پاسخ:
خب شرایط روحی ادم ها فرق میکنه...یه نفر میتونه کنار بیاد یکیم مثل من نمیتونه
اینجا فقط جواب من و نمیدی! :))))
پاسخ:
اگه جوابی داشته باشم حتما میدم
چه اسم جالبی.
در جواب ... باید بگم که خب اینکه وبلاگ بقیه پزشکا رو میخونی دلیل نمیشه که همه اونا بیانو پزشکیو بررسی کن، خیلیاشون در مورد چیزای دیگه مینویسن مثل کتاب، شعر و... ضمن این که من اصلا قبول نمی کنم که دکتر رخساره فقط از درد و... مینویسه شما یه نگاهی به نوشته هاش کنی متوجه میشی مثل معرفی کتابای مختلف، قهوه خوردن و...
۰۴ آبان ۹۴ ، ۱۴:۳۰ حالا یه نفر!!
عزیزم یه مدت کوتاه در زایشگاه رو به سختی تحمل کردی!
حالا ببین یه ماما که هر روز باید بیاد زایشگاه چی میکشه!!!
متخصص زنان با درامد گاها شبی 10 میلیون خستگیش در میره!
ولی اون مامایی که با بهترین رتبه وارد دانشگاه شده وحقوقش در حد یه لیسانس ادبیاته چی باید بگه؟

آره عزیزم!
کاش آدمهای منصف و مسئول چند روز در زایشگاه میموندن تا بدونند کار تو زایشگاه یعنی خون و درد و جیغ و گریه و...!
پاسخ:
بله میدونم مامایی کار سختیه
سلام خانوم دکتر عزیز
به جمع خواننده هاتون پیوستم.خیلی روان و جذاب می نویسید.
موفق باشبد
پاسخ:
سلام...ممنون...منم سر میزنم به شما
۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۶:۳۴ دکتر آقای ح
اخیش بخش زنان تموم شد.

البته شیرینی هایی هم برات داشت..
مثل توی فیلما شاید سال ها بعد یه روزی یه جایی یکی از بچه هایی که به دنیا اوردی ببیی
پاسخ:
بله خب...خوب و بد همیشه هست
۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۶:۳۷ دکتر آقای ح
چه قدر سخته هم دکتر بودن و هم مادر بودن و هم همسر بودن..

به نظرت می تونی از پسش بر بیای در اینده؟
پاسخ:
نمیدونم...شاید نتونم...بالاخره از یه طرف ادم باید بزنه تا همه چی باهم باشه
خانوم دکتر دوست داره چند تا بچه داشته باشه؟
پاسخ:
سه تا
اووووو باشه ایمان:))))))
سلام

هیچ وقت نتونستم درک کنم ... که چجوری یه خانم هم پزشک باشه هم زندگی رو اداره کنه ... مادر بودن که هیچی ....

ضمن این که با خستگی خانم تازه کار خونه هم دارن ...

مرسی که کمک کردی زودتر برگرده ...

پاسخ:
سلام...خب دیگه زن ها برای اثبات خودشون خیلی سختتر باید تلاش کنن... هم توی کارشون هم برای حفظ احساساتشون
منم قدم زدن زیر بارونونو دوست دارم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی