روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

سفرنامه تهران

شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۴۳ ق.ظ
دلم میخواست برم جایی...سال اخر رو میخوام حداکثر استفاده رو بکنم...تا خانم دماغ عملی پیشنهاد داد که بریم تهران قبول کردم...بدون چون و چرا...برای اولین جمعه برنامه ریختیم...شب با اتوبوس راه افتادیم...هوا ابری بود و اخبار گفته بود که بارون میاد...چند ساعتی تو اتوبوس حرف زدیم...خوشحال بودیم...صبح خیلی زود رسیدیم تهران...با میل خانم دماغ عملی رفتیم ترمینال جنوب...طبق معمول یه ساعتی موندیم توی ترمینال تا خانم ارایش کنه...بعد از خوردن صبحونه راه افتادیم به سمت جمعه بازاری که برای خرید قرار بود بریم...از 7.30 صبح تا 1 ظهر داشتیم خرید میکردیم...هرچی اصرار کردم به خانم دماغ عملی که بمونه بریم تئاتر و پل طبیعت راضی نشد...1 با مترو رفتیم سمت پل طبیعت...با عجله ناهار خوردیم و توی پارک نشستیم...از خرید زیادمون از کت و کول افتاده بودیم...دیگه نای راه رفتن نداشتیم...وقتم نبود که بریم روی پل...خانم دماغ عملی باید برمیگشت ترمینال...باهم برگشتیم به سمت مترو...خانم دماغ عملی که رفت من راه افتادم سمت پل...من عاشق پارکم...توی اون هوای ابری...درختای صد رنگ پارک برای من بهشت بود...رفتم روی پل...منظره خیلی قشنگ...درختای زیاد...ادمای زیادتر...همه شاد...پر انرژی...از روی پل رد شدم...اونور پل توی یه سراشیبی نشستم...منظرش فوق العاده بود...عاشق شدم...درختای بلند صد رنگ...ابرای بین کوه ها...چمن و باد های سرد...اهنگ خدا زمزمه میشد...میتونستم تموم عمرم اونجا بشینم و تکون نخورم...نگاه کنم و لذت ببرم...تنهایی سخته ولی گاهی میتونی خودتو نجات بدی...گاهی میتونی تا سر حد مرگ بترسی از ادمها...از تنهاییت...از زیباییرفتم کافی شاپی که نزدیک پل بود...پای سیب و قهوه سفارش دادم...ادمای اطرافم انگار شاد ترین ادمای دنیا بودن...بارون گرفت...عاشق شدم...عاشق بارون...زدم به دل بارون...برگشتم روی پل...سمت مترو...مدتی پیاده روی کردم...خوشی کل وجودم رو گرفته بود...بلیط تئاتر توی کیفم بود...سوار مترو شدم و راه افتادم به سمت محل تئاتر...پرسون پرسون رسیدم ...اسمون خونی بود . خیابون ها تاریک...بارون شدیدی میبارید...مامانم اینا فکر میکردن با خانم دماغ عملی هستم ولی حالا من تنها وسط این شهر درندشت...جای سرپوشیده برای ایستادن پیدا نکردم...رفتم داخل کافی شاپ...گشنم بود...گارسون به سمتم اومد-خوش اومدید...چند نفرید؟-تنهام-این طرف سیگار ازاده اون طرف نه...-میخوام سیگار بکشمنشستم...بارون قشنگی میبارید...هوا وهم الود بود...غذا سفارش دادم...نشستم به سیگار کشیدن...نمیدونم خوشحال بودم یا ناراحت...دوس داشتم تلخی سیگارو توی دهنمغذامو خوردم و رفتم به سمت سالن تئاتر...چند تا بازیگر توی سالن دیدم...کارت شناسایی رو نشون دادم و بلیطمو گرفتم...نشستم...تئاتر قشنگی بود...یعنی بد نبود...هتلی هاتا تئاتر تموم بشه شده بود نه و نیم...از سالن زدم بیرون...بارون نمیبارید ولی خیابون تاریک... اسمون خونی...وهم تنهایی و تاریکی...از سرما میلرزیدم...با عجله راه افتادم به سمت مترو...خدا خدا میکردم تو این تاریکی فقط دیگه کسی مزاحمم نشه وگرنه از ترس سکته میکنم...شلوارم تا زانو خیس شده بود...تو کفشام پر اب بود...تا برسم به ایستگاه مترو ده بار سکته کردم...ایستگاه خلوت مترو ترسناک بود...اصلا نمیدونستم تو این ساعت مترو هم میاد یا نه...خداخدا میکردم یه پلیس بیاد تا ازش بپرسم...قبض روح شدم تا قطار رسید...راه افتادم به سمت ارژانتین...توی مترو فقط مرد بود...ترسناک...یه دختر تنها...چکار میکردم وسط اینهمه مرد؟...رسیدم ...پیاده شدم...با عجله پله ها رو رفتم بالا...اولین تاکسی که دیدم دربست گرفتم به سمت ارژانتین...چشمم به مسیر بود و دستم روی دستگیره...رسیدم به ارژانتین خیالم راحت شد...بلیط گرفتم و برگشتم...تا نشستم از خستگی تو اتوبوس خوابم برد...تا چند روزی پا درد داشتم...شلوار و کفش و جورابم خیس اب بودتا صبح که رسیدم شهر غریب
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۶
زیرزمینی

نظرات  (۲۱)

بعضی وقتا تنهایی هم خووبه یکم هیجانش زیاد بود
پاسخ:
اره زیاد بود
منم واقعا از لمس کردن طبیعت لذت میبرم... از اینکه با خودم تنها برم بگردم وبهم خوش خوش بگذره ... از نگاه کردن به آسمونو درختای سر به فلک کشیده در حالی ک قطره های بارون صورتمو نوازش میکنن لذت میبرم :) حستو واقعا میتونم لمس کنم
او البته همچنین اون حس سکته کردن !! :D
پاسخ:
ادم گاهی مجبوره دیگه
سلام ببخشید شما مگه سیگار میکشید؟فکرکنم اشتباه نوشتید
پاسخ:
سلام بله میکشم
مثل همیشه عالی..امیدوارم منم بزودی انقدر جسارت پیدا کنم تا با تنهاییم کنار بیام و ازش لذت ببرم..
پاسخ:
اگه جسارت نکنی ارزوی خیلی چیزا به دلت میمونه
سلام.
چون من پسرم,این فرصت رو داشتم که صدها بار این خاطره رو تجربه کنم. همیشه فکر میکنم هیشکس مثل من وقت برای طبیعت نمیزاره.کافیه بارون بیاد و خصوصا شب باشه,دیگه من و بارون و دریاچه ی خودم.خصوصا بعد از نیمه شب.
بازهم خاطره شما برام مثل یه اجرای زنده بود و انگار همه ی اون حس های مختلف رو من تجربه میکردم,بس ک قشنگ روایت کردین.
البته بجز سکانس سیگار(گرچه انگار سیگار و بارون اثر سینرژیک دارن)
ایشالا سفر بعدی.
پاسخ:
سلام منم عاشق بارون و طبیعتم...ولی خب دختر بودنم امکان خیلی کارارو ازم گرفته...دلم میخواست بهتر بنویسم ولی انقدر باعجله نوشتم که اش شله قلمکاری شد...بله ایشالا سفرای بعدی دوستان بیشتر استقبال کنن
سلام خانم دکتر
من از خوانندگان خاموش وبلاگ شما هستم. این بار رو جسارت کردم کامنت گذاشتم واسه شما. مثل همیشه عالی بود. موفق باشید
پاسخ:
سلام خوشحالم کردید که نظرگذاشتید
۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۱:۳۳ س(یه خانم دماغ عملی دیگه )
سلام
چقدر زیبا مینویسین. دوست داشتم باهاتون همراه میشدم. خوشحال میشم اومدین تهران ببینمتون.
پاسخ:
سلام لطف شماست
۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۳:۰۸ حالا یه بنده خدا
میگم ایول!

دمت گرم!

منم خیلی دلم میخواد سیگار بکشم ولی حیف هم از مامانم میترسم و هم از نگاه بد جامعه به خانمهای سیگاری!
ولی باید یه حس عالی باشه.

کاش این امکان برای منم بود که راحت سیگار میکشیدم و تنهایی سفر میکردم!

پاسخ:
سیگار کشیدن چیزی خوبی نیس...بهتر دلت نخواد...خب سنت شکنی و تابو شکنی شاید گاهی بد نباشه...مخصوصا برای ما زنا
شما هم رو دست خانوم دماغ علمی نگاه می کردید..ارایش کردن یاد بگیرید
پاسخ:
اخه من با ارایش زشت میشم
درخت ها و بارون کنار هم ادم رو عاشق می کنه

خوش به حال شمالی ها
پاسخ:
واقعا...یا حداقل کسایی که شمال رفتن
سلام
داشتم تو نت میچرخیدم وبتونو دیدم
جالب بود به نظرم
نوشته ها رو که میخوندم انگار پستای خودم بود،خیلی شبیه به هم مینویسیم حس میکنم
دوس داشتین یه سر به وبم بزنین،نظرتونو بگین
راسی،خوش بحالتون دانشجویین،من در تکاپو و تلاش روزهای قبل از کنکور به سر میبرم و کلللللی استرس
اصن یه وضی
پاسخ:
سلام...ممنون از لطفتون...موفق باشید
۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۲:۲۷ معلوم الحال
سلام
ما باز مزاحم شدیم
سفر که خوش گذشته ایشالا! چرا برای شما خانوما خرید جزء لاینفک سفر و کلا بیرون رفتنه؟
راستی مگه شما سیگار میکشین؟

امشب اومدیم حالتون رو بپرسیم که گویا "سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی ..." ؛ایششالا هر چه زودتر خوب اوضاع بر وفق مراد میشه حالا غصه نخورین، پسته بخورین
پاسخ:
سلام...من فکر میکردم شماهم خانمید اره من سیگار میکشم اوضاع بروفق مراده من میزون نیستم
۲۰ آبان ۹۴ ، ۱۵:۴۶ معلوم الحال
بازم سلام
بابا سرتای اسم من مذکره! چرا شماها فکر میکنین خانوم
بالاخره هرکسی یه دردایی توی زندگیش داره که باید یجوری تسکینشون بده! ببخشید قصد قضاوت و جسارت نداشتم راجع به قضیه ی سیگار.
ایشالا اوضاع شماهم بروفق مراد خواهد شد
پاسخ:
سلام...شما که اسمتونو نمینویسین که مذکر یا مونث باشه
امیدواریم میزون شی هرچه سریعتر
پاسخ:
ممنون
سلام
پل طبیعت واقعا زیباست و کلا اون یه تیکه از اتوبان مدرس فوق العادست و من همیشه یاد شمال میفتم، به خصوص تو فصل بهار و از روی اتوبان همت دیدن داره...
مترو آخر شب واسه مردا هم ترسناکه چه برسه به زنها :))
در مورد پست بعدی هم با خوندنش شعر " به دیدارم بیا هر شب" اخوان رو برام تداعی کرد...
پاسخ:
سلام...همت و مدرس و اینا که گفتین بلد نیستم خب مترو از تاکسی کمتر ترس داشت
قسمت اول سفرنامه ت خوشایند بود( خرید ) قسمت دومش رویایی بود( پارک طبیعت) قسمت سومش دلگیر بود( تنهایی در تیاتر) قسمت آخرش ترسناک بود( شب و تاریکی و تنهایی در تهران) ... من تا قسمت دومشو دوس داشتم و حاضرم انجام بدم.
پاسخ:
خب وقتی ادم تنهاست چکار دیگه ای ازش برمیاد
سلام مهربون امیدوارم خوب باشی من خیلی تنها سفر کردم یه حس و حال مخصوص به خودش رو داره که درکل خوبه مخصوصا اگه پایان راه کسی منتظرت باشه که میدونی واقعا دوستت داره
پاسخ:
خب اون تیکه اخرشو تجربه نکردم
در ادامه کامنت زهره باید بگم انشالله اون تیکه آخرشم تجربه کنی ;)
خوش به حالت
منم میخوام سیگار بکشم
پاسخ:
سیگار کشیدن چیز خوبی نیس دخترم
حالم خوب نیست دکتر
حالم شبیه پست جدیدیه که گذاشتی
از تنهایی حالم بده
پاسخ:
کاش کاری از دستم برمیومد
سیگار نکش. حیفت نیست؟
پاسخ:
نه حیفم نیس

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی