روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

ت مثل تنهایی

پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۲۰ ق.ظ
نشستم به کتاب خوندن تو اورژانس...اعصاب خوردیایی که تغیر بخش و کشیکای پشت سر هم به وجوداورده...به همراه مریضای زیاد نفسمو واسه درس خوندن بریده... _خااااانم دکتر!!! _بله؟؟؟ _چی میخونی؟ کتابمو میگیرم بالاومیگم رمانه _رماااااان؟؟بایددددد درس بخونی عذاب وجدان به همه حس های گندم اضافه میشه _چی شدع؟ _پاش درد میکنه...صبحم خورده زمین اورژانس اومده گفته چیزی نیس مریض پیرمردی بود که حال نداشت حرف بزنه _حاج اقا بیماری خاصی دا؟ _.... _دارو چی مصرف میکنه؟ نمیدونم _مگه شما پسرش نیستی؟ _نه من همسایشم امروز رفته بودم بهش سربزنم دیدم افتاده توخونه _کسیو نداره؟ _نه تنها زندگی میکنه یه خواهرداره که خارجه _زن؟بچه؟ _نه نداره تودلم میگم خدا خیرش بده...توی معایناتش نکته مثبتی پیدا نمیکنم...گریه میکنه...علایم به سایکولوژی بیشتر میخوره...تودلم میگم خدا خیر بده ادمایی که هنوزم به بقیه کمک میکنن...مرد همراهش قیافه هپلی و قلچماقی داره...ازاین ادمایی که وقتی توخیابون از کنارم رد میشن خودمو میکشم کناروازشون میترسم. . موقع تعویض شیفته و من تایم استراحت شروع میشه اورژانس خیلی شلوغه و چنددقه بیشتر به تایم من نمونده مرد رنگ پریده ای با التماس پرونده رو میگیره سمتم...نگاهی بهاطرافم میکنم و کسی از اینترنارو نمیبینم که مریضو بهش بسپارم...میگم بخوابه تابیام ویزیتش کنه...معاینه میکنم علایم انسدادرودس ولی معاینات منفیه.. مرد به گریه میوفته و از درد گریه میکنه _بیماری خاصی ندارید؟سابقه سرطان پوست و و بیضه دارم...بهم گفتن هپاتیت بی هم دارم _مواد هم مصرف میکنی؟ _تریاک میخورم _الکل هم میخوری _بله _همراهت کجاس؟ _همراه ندارم _زنگ بزن بیان بستری میشی _کسو ندارم همه خونوادم مردن ماتم میبره...فشارشو میگیرم نگاهمو میدزدم...چجوری مردن؟ _سه تا برادرام شهید شدن...دوتاخواهرام سرطان گرفتن...ننه بابامم سکته کردن... حالا اشکاش سرازیر میشه...منم دلم میخواد گریه کنم...تنهایی یعنی درد درد درد... مریض رو از روی ویلچربلند میکنن و میذارن روی تخت _چی شده؟ _ادرارم بوی ماهی مرده میده...بیضه هام ورم کردن...میخنده...زن رو میگیره و لب به دندون میگیره...پسرای جوونشم میخندن _بخاطرهمینم نمیتونی راه بری؟ _نه ضایعه نخاعی هستم _جوونه...چشمای زیباوپراز شادی و زندگی داره... _ازکی؟چطوری؟ _7سال پیش...رفتم رو درخت توت بچینم افتادم زمین...میخنده...پسراش میخندن... _دیگه رفتی تو 8سال بابا... _عجت توتی بوده پس عاشق روحیش میشم... توضیح نوشت:اینجا ایران است...شهرغریب...اورژانس بیمارستان...این متن یه عکس و توضیح هم داره که بعد اپ میکنم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۲۶
زیرزمینی

نظرات  (۱۰)

هــــــــــــــــــــــــــــی

امان از تنهایی ... توی شب آرزوهاتون دعا کنید. شاید بالاخره مشکلاتتون حل شد خانم دکتر. غصه این هم اتاقی ها و دوستای ... تون رو هم نخورین
پاسخ:
مشکلی نیس یعنی من مشکل ندارم با تنهایی...شب ارزوهاوسط اورژانس نفهمیدیم چجوری گذشت از دست همخونه خونه هم فقط حرص میخوذم
یه دستی هم به سر من بکش

یه رمانه یه ساله میخوام بخونم حوصلم نشده..

پاسخ:
تورو باید بزنم تو سرت
هر ادمی یه داستانی داره

خدا رو چه دیدی یه روز شاید نویسنده شدی و داستان یکی از این ادم ها رو نوشتی
پاسخ:
ارههههه خودمم دوس دارم
تنهایی خیلی تلخه.. خیلی. داشتن اول از همه خانواده و بعد دوستان (طبعا خوب) هم نعمتی هست.
پی نوشت: این که این سه نفرو کنار هم گذاشتی و مقایسه اون دو نفر اول با نفر سوم هم خیلی هم جالب و خوب بود.
پاسخ:
تنهایی البته که تلخ و سخته شغل ما همینه...دیدن مداوم تضادها
منم مشکلی ندارم باهاش. بهش میگن solitude. هر چند این روزا یخورده فک میکنم باید از لونم بیام بیرون اما ترحیح میدم باز هم تنها باشم تا دروغ بشنوم و ساده لوح انگاشته بشم. ما هم شب آرزوهامون غرق در مطالب درهم برهمی شد که قراره شنبه ارایه کنیم.
پاسخ:
دروغ بشنوم و ساده لوح انگاشته بشم خیلی بدبینانه نیست؟
وای خدا.چقدر دردناکه..
پاسخ:
بله متاسفانه
بدبیانه؟
براتون پیش نیومده که طرف صاف صاف تو چشات زل بزنه و بهت یه چیزی رو بگه! انگار نه انگار که خودت میدونی حرفاش دروغ محضه ... پشت سرت کلی حرف بزنه اما جلوی روت یجوری دیگه رفتار کنه (این رفتار بین خانما خیلی شایع هسستش)
پاسخ:
بله حرفتون قبول ولی شما که نباید بخوای بخاطراین چیزا تنها بمونی.. حرفت بدبینانس بامنم بحث نکن
سلام
به نظرم تنهایی تو سنای بالا خیلی سخت تر از تنهایی تو سنای پایین تره
درمورد اون که گفتین عاشق روحیش شدین ... فکر میکنم این روحیه ی خوب در اصل ظاهر باشه ... چون یه پدر یا یه مادر دوست نداره بچه هاش بخاطر اون غصه بخورن ... شایدم واقعن روحیش خیلی خوب بوده و قابل تحسینه :)
درمورد کامنت معلوم الحال هم باید بگم که منم امسال دقیقن به همین دلیل خیلی شدید منزوی شدم و واقعن تنهایی رو ترجیح دادم ... البته من سال کنکورمه و اینجور بدجنسیا یهو زیاد میشه ... تو جامعه که خیلیییی بیشتره آدم باید قوی باشه و بدون اهمیت روابط اجتماعیشو حفظ کنه
پاسخ:
اگه کنکوری هستی که هنوز خیلی کوچیکی...به این معلومم توجه نکن یه چی میگه...به هیچ صراطیم مستقیم نمیشه ولی شما مستقیم شووازتنهایی دربیا... نمیدونم ولی مریضم هم خودش هم خونوادش ادمای شادی بودن
میگم نکه پزشکی و مریضی و طرح هم همش کشکه مثل اون عاشقانه ها! ها؟
میگم نکه پزشکی و مریضی و طرح هم همش کشکه مثل اون عاشقانه ها! ها؟
پاسخ:
اره اینم یه حدسه. قبل از شما هم یکی دیگه از خواننده ها به همین شک کرده بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی