روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

اشنای غریبه

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۶ ق.ظ
امروز بعد از مدتها رفتم دانشگاه شهر غریب واسه کارای فارغ التحصیلی...یه روز شلوغ...اول ترم...دانشجوهای پزشکی جدید که باشوق و ذوق درمورد جسد و اناتومی حرف میزدن...روز اولی هایی که خودشون رو بیشتر از هرکسی پزشک میدونن...ماهم این روزا رو گذروندیم...اون روزا خیلی بیشتر از الان فکر میکردم دکترم...فکر میکردم با اناتومی و فیزیولوژی و بیوشیمی دیگه دکتر شدم رفت...میتونم نسخه هر مریضی رو بپیچونم... اما حالا بعد از 7سال خودمو هر چی میدونم جز دکتر...ترسناکه که ادما بهت اعتماد کنن و جونشون رو دستت بسپارن...ترسناک که همه چیز زندگیت بشه مریضات...زندگی کنی باهاشون...بخندی...بمیری...زنده بشی...امروز فقط میخواستم از دانشگاه بزنم بیرون...دیگه نمیخواستم کسی بهم بگه خانم دکتر...ترسناک بود وقتی هرجا میرفتی همه بهت تبریک بگن و دکتر صدات کنن دکتر... بار این کلمه واسه خیلیا ممکنه فقط یه پز دادن باشه...نه وجدان...نه زندگی...دیگه رخساره ای نیست...دیگه فقط یه دکتر هست که نگران مریضاشه...یه ادم که مهمترین کار زندگیش کمک به ادماس...ادمی که دیگه براش زندگی خصوصی وجود نداره...فقط مریض و مریض و مریض...زندگی قشنگه وقتی بتونی به کسی کمک کنی و ترسناکه وقتی به کسی اسیب برسه بخاطر تصمیمات تو...حالا با هر حرف و توصیه ای قلبم به تپش میوفته...تمام عوارض و احتمالات میاد توذهنم...اعتمادمو از دست میدم...نگران میشم...فقط فکر میکنم به حرفی که به یه مریض زدم...ترسا هرروز بیشتر میشه...تنها کاری که میشه کرد اینه که به درس خوندن ادامه بدم...به خدا توکل کنم و بخوام کمکم کنه...از بابا و بقیه دوستای با تجربه کمک بگیرم...دوباره باید عضویمجله نوین پزشکی و بگیرم و خودمو به روز نگه دارم...خدایا کمک کن تا به کسی اسیب ترسونم حالا شهر غریب دیگه برام غریب نیس...دوست داشتنی و اشناست...شهر غریب پر از روزای جوونیه...روزایی که گذشته و دیگه برنمیگرده...حالا شهر غریب شهر من شده...از این به بعد محل طرحم میشه شهر غریب من...شهری که باید زودتر برام شهری دوست داشتنی بشه...برای من و ادمایی که کنارشون باید زندگی کنم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۱۳
زیرزمینی

نظرات  (۱۴)

سلام
دوست عزیز امیدوارم حال خوبی داشته باشید از وبلاگتون دیدن کردم.
ما یک محصول ویژه برای شما داریم که قسمتی از کار های روزانه رو براتون آسون و راحت میکنه
به سایتمون سر بزنید هر دیدی یه بازدید هم باید داشته باشه دیگه
مطمئنم پشیمون نمیشی
منتظرم
چه حس هایی داری البته از نوع پزشکی هست
ولی امیدوارم زیادی در کارت غرق نشی که زندگی که قرار انجام بدی هم فراموش کنی کمک خوبه ولی به اندازش
پس دوباره باید برگردی به شهری که تاز از اونجا دل کندی
پاسخ:
من دوس دارم این غرق شدن تو کارمو.بقیه چیزا چه اهمیتی داره
چرا اهمیت نداشته باشه
پاسخ:
چون نداره
سلام عزیزم
پاسخ:
سلام
۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۶:۰۳ معلوم الحال
چرا باز برگشتین شهر غریب؟ الان شما میشین یک دکتر آشنا؟
پاسخ:
دنبال کارای فارغ التحصیلی
بعد مدت ها سلااااااااااااام
مگه شما نگفتین آزاد می خونید یعنی باید طرح برین؟
پاسخ:
سلام بله ما ازادی ها هم طرح میریم
خیلی خوبه که اینفدر به فکر مریضهات هستی و اینهمه تعهد داری. کاش همه اینطوری بودن
پاسخ:
خداکنه که اینجوری باشم
منم ترم یکیم ولی اصصصصصصصصلا خودمو دکتر نمیدونم.هنوز مونده تا اونروز
پاسخ:
ایشالا که برای شماهم پیش بیاد
۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۱:۳۰ ربولی حسن کور
سلام
حق دارین واقعا ترسناکه
اما خیلی زود عادت میکنید
موفق باشید
پاسخ:
سلام خداکنه ممنون
دعوتم؟
پاسخ:
چشم.ولی دعوت واسه چی؟
عروسی دیگه
یعنی روت میشه منو دعوت نکنی؟
نچ نچ نچ نچ
سلام
این حس قشنگ کمک میکنه هیچ وقت مشکلی پیش نیاد
موفق باشید
پاسخ:
سلام.ممنونم
احتمالا منظور مهربان عروسیت هست
خوبه که دکتر با وجدانی هستی فقط با مریضات مهربون باش.
مشهده یا بجنورد؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی