ملاقات
جمعه, ۷ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۰۷ ق.ظ
اولین ملاقات افتضاح بود...تمام مدت فکر میکردم اگه یکی از اون ادمای قبلی اونجا بودن و اینهمه حرف بابام بهشون میزد...امکان نداشت انقدر متین و اروم بشینن و لبخند بزنن...اومد دنبالم و رفتیم بیرون...مامان گیر دادناش شروع شده...که بسه چقدر همو میبینین چقدر میرید بیرون...چی دیگه میخواید بفهمید...ومن هربار میگم شما که گفتید 6ماه دیگه جواب بده تا 6 ماه دیگه کهخب من اگه قرار باشه نبینمش پس دیگه جواب الان و اون وقتم چه فرقی میکنه همین الان جواب بدمخلاصه اجازه دادن بریم بیرون ولی به شرطی که زودتر از همیشه برگردیم...مامان گفت هوا خوبه ما میریم پارک تو هم بیا اونجا...دوساعتی که با هم بودیم راه افتادیم بریم سمت پارک...خیلی شلوغ بود و به زور جای پارک گیر اوردیم...بهش گفتم میتونه منو سر راه پیاده کنه و بره...ولی گفت نمیشه برسونم تو رو و خودم نیام سلام کنم(یه نکته مثبت)...پارک کردیم و با هم رفتیم پیش خونواده...بابا تعارف و اصرار زیادی کرد که بشینه...نشست...منم نشستم کنارش...حدس میزدم چی پیش میاد...میخواستم یکم هواشو داشته باشم هرچند از همون اول مامان داشت چشم غره میرفت...بابا تیر بارونو خیلی زود شروع کرد...-مهندس رخساره خیلی ازت تعریف کرده ولی خیلیم تعریفی به نظر نمیای-خیلی ساکتی-میدونی که من هیچی برای رخساره کم نذاشتم...پول تو جیبیش...تومن بوده-تو خونواده ما همه دکترن اطرافیانمونم دکترن همه...شرایط همو خوب درک میکنن...ولی خب شما که دکتر ندارین...دکتر... و دکتر ... و دکتر...میشناسی دیگه؟برج... و ساختمون...مال همین دکتراس میدونی که؟دوست صمیمی منن-انقدر اشنا دارم که رخساره برای طرحش هر جا خواست بره-من یه ساختمون 18 واحدی فلان جای شهر زادگاه دارم-فلان جا انقدر ضرر کردم ولی مهم نیس دیگه-من فقط ماهی 100 میلیون دارم قسط میدمتا اینجا هیچی نگفت...فقط دستاشو بهم میمالید...عرق میکرد و توی تاریکی میدیدم که سرخ شده-رخساره باید حق تحصیل و کار داشته باشه..خب البته خیلیا میگن ما زن دکتر میخوایم چون بالاخره میدونن یه زن دکتر درامد خیلی بالایی داره و دراینده شوهرشون راحته...باید یه روز بری بیمارستان بزرگ شهر تا ببینی چجوریه شرایط کاری ما...باید ببینی تخصص خوندن رخساره یعنی چیمنم دیگه دیدم خیلی داره تیر بارون میشه بیچاره گفتم بابا اتفاقا امروز داشتیم درمورد شرایط رزیدنتی من حرف میزدیم...براش کامل توضیح دادماونم برگشت گف:اقای دکتر رخساره اگه میخواد کار کنه برای خودشه چون خودش دوست داره وگرنه خرج زندگی و خرج زندگی رخساره همش به عهده منهکم کم سعی کردیم مسیر بحث رو عوض کنیم بریم به سمت حرفای چرت و پرت تا جو از سنگینی دربیار و لی هر از گاهی بابا یه تیری پرتاب میکرد اون وسط...غرورش له له شد...پسری که از 16 سالگی خودش مرد خونواده شده بود و همه چی تو دستش بوده و کار کرده و درس خونده حالا با ماهی 5-6 تایی که درمیاره احساس میکنه شق القمر کرده و از همسالای خودش جلو تره و واقعا هم هست...تریکیده بود جلو بابابعد که راه افتادیم که بریم غمزده نگاهم کرد و گفت من یه بازندم جلو بابا تو رو به من نمیدن...ومن خندیدم و گفتم خیلی بهتر از اون چیزی بود که من فکر میکردمواقعا انتظار یه برخورد بدتر از اینو داشتم...حتی نمیتونم تصور کنم اگه م اونجا بود و بابا این حرفا رو میزد چکار میکرد
۹۵/۰۸/۰۷
بابات لهش کرد که
دارم حالش رو تصور میکنم