دنیاچشم از ما بر نمیدارد
سه شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۵:۵۷ ق.ظ
بگذار شب بیاید و خیابان راخلوت کند
تا تورا ذراغوش بگیرم
تو دیواری هستی که هیچ دری از غمگینی ات کم نمیکند
همیشه چای میخوری و شعر میخوانی
صدای تو دلتنگم نمیکند
تنهایم میکند
هرروز که میخواست خودش را بکشد
دلش فرار میکرد
قایم میشد زیرفرش
توی کشو
لای دفتر شعرش
دلش پرنده بازیگوشی بود که نمیخواست بمیرد
سفید میپوشم تا تظاهر کنم امیدوارم
به جهانی که هنوز میتواند تحمل کند چیزهایی راکه انشان نمیتواند
گاهی میخندم
گاهی گریه میکنم
گریه اما بیشتراتفاق می افتذ
به هر حال ادم
یکی از لباس هایش را بیشتر دوست دارد
۹۵/۱۱/۲۶