یک زن مثل دیگران
جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۴:۵۴ ق.ظ
وایساد جلوی اینه و رژ قرمزشو محکمتر کشید... قرمز جگری پررنگ... نمیخندید... میدونستم این قرمز پررنگ یعنی چی... گفته بود بریم بیرون... گفت برم دنبالش چون خیلی وقته تفریح نرفته... حالا با ماشین راحتتر بود... برس رژ گونه رو برداشت دوتا سایه پررنگ روی گونه هاش زد... موهاشو ریخت توی صورتش... یه خط چشم کلفت و طولانی کشید... حالش خوب نیست... شاد نیست... معلومه... دختری که انقدر ارایش میکنه میخواد چیزی رو پشت لب های قرمزش و خط چشم سیاهش مخفی کنه... لباسشو عوض میکنه...
_بریم؟
_بریم
سوار اسانسور که میخوایم بشیم مرد جوان همسایه رو میبینیم...لبخند بزرگی میزنه و خیلی صمیمی تر از همیشه شروع به خوش و بش میکنه...مرد تعجب میکنه ولی جواب میده...مدام شال قرمزشو بازتر میکنه و موهای تازه رنگ کردش و گردنشو بیشتر در معرض دید میذاره...با لوندی خداحافظی میکنه و میریم سمت ماشین من..باز میشه همون ادم ساکت و اخمو-این کی بود میشناختیش؟-اره مردیه که خونه طبقه بالا رو اجاره کرده برای الواطی هاش -هوم...کجا برم؟-کافه لب اب خوبه؟میخوام سیگار بکشم...سر راهم یه جا وایسا سیگار بگیرم-باشه...یه جای تازه باز شده تو فضای ازاد...بد نیست...راحتم میشه سیگار کشیدمیدونم قبل ازدواج به شوهرش قول داده بود دیگه نکشه...ولی نمیپرسم چیزی و بسته سیگار خودم که تقریبا کامله بهش میدم...کافه دور نیست...تب دارم...دیدن اینهمه مریض ...روزانه داشتن چندتا دعوا...ترس من از مردهای مریض که مبادا کتکم بزنن و همکارایی که اذیتم میکنن...کنارش حرص خوردنای مداوم من باعث میشه مدام سرما بخورم و تب کنممیرسیم...ماشینو پارک میکنم...دورترین میز از بقیه رو انتخاب میکنه ...میشینیم...هنوز کامل ننشستیم که سیگارشو روشن میکنه...منو رو میارن...قهوه و وافل سفارش میدیم...داره چاق میشه...دیگه خیلی نگران هیکلش نیست...-تعریف میکنی؟حرفای دیشبت عجیب غریب بود...یه پک عمیق تا ته سیگار یه اه بلند و خاموش کردن سیگار و روشن کردن بعدی...-به بابام گفتم...گفتم تو خونه خودم تو تخت خودم با یه زن دیگه بوده...خبرشو ف بهم رسوند...دستش رو شده بود...جای انکار نداشت...با کارمند خودش...هزار جای دیگه هم اینکارو کرده بودن...باور میشه؟مثل حیوونا حتی توی راه پله...دختره 18 سالشه...احمق...هم دلم میسوزه که بخاطر کار این کارارورکرده هم احساس میکنم یه ادم هرزه است...خودمم نمیفهمم...-خب بابات چی گفت؟-یه دو روزی ناراحت بود....اومد معذرت خواست گفت منو دوس داره...گفت تقصیر منه که انقدر شیفت میدم...فکر کن...تقصیر من...صد بار اینا رو بهش گفته بودم...گفته بودم تا درسم تموم نشه کارم زیاده و چیزی دست خودم نیست...گفته بودم شاید خیلی وقتا نباشم...نتونم فعلا بچه دار شم...شاید خیلی وقتا خسته باشم...حالا اشکاش سرازیر میشه...-فکر کن...تقصیره منه که خسته میشم...تقصیر منه که اون میره سراغ یکی دیگه بدون اینکه حتی قبلش بهم بگه چی ازم میخواد...باورم نمیشه...منو چی فرض کرده یه ادم احمق...رخساره...چقدر احمق بودم...چرا انقدر راحت حرفاشو باور کردم...من که توی اینهمه سال حرف هیچ مردیو باور نکردم یهو چرا حرفاشو باور کردم...احمقانه باور کردم دوسم داره...من که دوسش نداشتم...چرا زنش شدم؟نمیدونم چی بگم...میشینم روی صندلی کنارش...دستشو میگیرم...اشکاشو پاک میکنه و سیگار بعدی رو روشن میکنه...-خب بابات چیگفت؟-حدس بزنحدسم اینه که گفته جدا شو هنوز بچه ای درکارنیست...تازه سی سالش شده و کار وزندگی موفقی داره مشکل مالی نداره و داره دوره تخصصش رو میگذرونه...حتما گفته جدا شو...ولی بازم چیزی ننمیگم و میگم نمیدونم-گفت بابا حالا یه اشتباهی کرد تو گذشت کن...دیگه تکرار نمیکنهچشمام چهار تا میشه...-خب داداشت چی گفت-گفت ادم باید یه جاهایی چشماشوببنده...زندگیو که نمیشه همینقدر راحت خراب کرد...فکر کن...خراب...انگار من این زندگیو خراب کردم...رخساره...باورم نمیشه...یعنی این ادم فقط س..ک..س تو زندگی ما براش مهمه؟...روز اول بهش گفتم کاری نکن که بشه پیرهن عثمون و ابروی منو ببری...مگه کم دیده بودم مردای اینجوری؟بهش گفتم ابرومو نبر...برد...تحقیرم کرد...چی میخواست ازاون دختر که من نداشتم؟فقط خوشگلی؟فقط هیکل خوب؟فقط س..ک..س؟من که هر سازی زد رقصیدم...گفتم فقط کارم...هیچی ازش نخواستم جر کارم...خودش گفت کار کن درس بخون...خودش بیشتر از همه اصرا داشت...حالا هم بهم میگن بمون و باهاش زندگی کن...از ف متنفرم...چرا به من گفت...حالا دونستنش چیو عوض کرد مگه؟جز اینکه این حجم تحقیرو به من داد؟چی میگن تو این فیلما که مردا رو از ابرو میترسونن ومیرن به زنشون میگن؟همش کشکه...-خب تو چکار کردی؟باز اشکاک سرازیر میشه و میگه هیچی عین احمقا برگشتم خونش...گفت دیگه از این غلطانمیکنه...بهش گفتم حتی نگاهمم حق نداری بکنی...دستت نباید به من بخوره...دیگه هم هیچوقت تو اتاق من نمیای...با تمام وجودم ازت متنفرم و هرگز این نفرت از دلم بیرون نمیره...بهش گفتم اگه من جای تو ازاین غلطا میکردم چی...بازم قصه همین بود؟گفت اره منم چشمامو میبستم و میگفتم اشتباه کردی...اره ارواح خیکش...خودشو جر وا جر میکردوا میرم...این اسمش متاهل بودنه؟تعهده؟زندگیه؟-خیلی احمقم نشستم اینجا و بخاطر اون احمق گریه میکنم...من چقدر خرم...سیگارشو خاموش میکنه...بسته خالی سیگار و له میکنه و فندکمو پس میده...-من میرم حساب کنم...هنوز بهت زدم...از پشت شیشه میبینمش که با پسر جوونی که پشت پیشخوان ایستاده چقدر خوش و بش میکنه و بلند بلند میخنده...یادم به اوایل اشناییشون میوفته...چقدرشوهرش کارای هیجان انگیز میکرد که بهش بگه خیلی دوسش داره...چقدر همه بهش میگفتن این پسر خیلی دوست داره...چقدر خود من بهش حسودی کردم...هنوز دوسالم نشده...چجوری اینهمه دروغ گفته؟چرا پدر وبرادرش بهش گفتن این کارو کنه؟البته با این وضعیت طلاق میگرفت چی به دست میوورد؟جز میشد یه زنه مطلقه تو این جامعه...حالا فوقش بعدشم باز گیر یه مرد دیگه میوفتاد اونم لنگه شوهرشمیاد سمتم...میگه بریم ارایشگاه؟-ارایشگاه!-اره میخوام موهاموپسرنو بزنمشوهرش عاشق موهاش بود...
۹۶/۰۱/۱۸