نگران
پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۲۸ ق.ظ
اومد نشست لبه تخت... گفت بلند شو تنبل خانم... چشمامو باز نکردم گفتم دوتا قرص خواب خوردم... گفت میدونم چقدر ترسیدی... گفت میدونم دچار حمله پانیک شدی... گفت میدونم قلبت داشت از دهنت میزد بیرون... ولی دیگه بیدار شو... از سرکار اومدی خونه گرفتی خوابیدی... من دارم میرم سرکار... پاشو حداقل ببینمت بعد برم
با اخم و تخم سرمو اوردم بیرون گفتم نمیخوام پاشم... پاشیدنم نمیاد... خندید بوسیدم گفت تنبل خانم عمه منه میخواد تخصص قبول بشه؟ گفتم دلم نمیخواد درس بخونم... قیافه عصبانی به خودش گرفت... پتو رو پرت کرد کنار گفت پاشو دیگه... زن گرفتم یه چاییم دستم نمیده.... پاشو دیگه.... بلند شدم سریع اب گذاشتم با دوتا دم نوش نیم ساعته خوردیم و بوسیدیم همو بعد رفت سر کار... منم رفتم سر درس تا دباره لعنت بفرستم به خودم و رشتم...
خدارو شکر واسه داشتن ادمایی که نگرانم هستن
۹۶/۰۴/۰۱