روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

شرم اور

يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۴۹ ق.ظ
تاحالا شده از احساس خودتون شرم داشته باشید؟بعضی چیزا رو نمیشه گفت بعضی حس ها رو نمیشه به زبون اورد...سنگینیش میمونه رو قلب ادم که حتی ادم نمیفهمه چه حسیه...شرم؟نفرت؟حسادت؟شکست؟دوست داشتن؟ مگه میشه ادم حس خودشم درک نکنه؟مگه میشه اینهمه حرفت راست تو گوش یکی دیگه دروغ باشه؟مگه میشه اینهمه سنگینی رو قلب ادم باشه؟مگه میشه اینهمه بی تفاوت بود؟اینهمه عکس العمل نشون داد؟ یکی از بدترین حس هاست...که انقدر از حس های خودت احساس شرم کنی که حتی نخوای درموردش حرف بزنی یا بروزش بدی به درک که بقیه چه فکری میکنن...مگه مهمه؟هرچند دوست ندارم قضاوت بشم من دختر شادیم و چیزی برام مهم نیست...اینو مطمینم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۲۳
زیرزمینی

نظرات  (۲)

جواب سوال اول پست : اره زیاد شده مطمئنم هر کسی به نوبه خودش تجربه کرده
منتهاانقدر هر کدوممون ازین مدل فکرامون فرار کردیم و انکارش کردیم تودلمون که گاهی یادمون میره و تو ذهنمون ته نشین میشه
پاسخ:
گیر کرده بودم دیشب.بین چیزی که حس میکردم و چیزی که نمیخواستم حس کنم
تا دلت بخواد عزیزم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی