در سینه هزار و یک معما دارم
سه شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۴:۳۵ ب.ظ
نمیدونم چرا ولی از وقتی که امتحان دادم و وقتم ازادتر شده و به مسایلی غیر از درس فکر میکنم وحشتناک احساس تنهایی میکنم...انگار پرم از حرف هایی که میخوام بزنم ولی کسی نیس که باهاش حرف بزنم...منظورم کسیه که همسنم باشه...من توی شهر زادگاه دوستی ندارم تقریبا...چندتا دوست از دوران دبیرستان که انقدر ظرز فکرمون متفاوت شده که تقریبا سالی یه بار همو میبینیم و اونم حرفهایی دلچسب نمیزنیم...
نه اینکه چیز بد یا اتفاق خاصی باشه...دوست دارم از روزمرگی هام برای دوستام بگم...دوستام در حال حاضر همه مجازی و در استان های مختلف هستن...چندتایی که به جرگه متاهلین پیوستن و دیگه وقتی برای دوستای مجردی ندارن...چندتایی موندیم که میشینیم و حرف میزنیم...همه هم مجازی و فیلتر شدن تلگرامم تنها ترمون کرده...
خلاصه مقدمه رو گفتم که بیام بگم...شاید زیاد بنویسم و همه از چیزهای پیش پا افتاده...ولی خوشحال میشم اگه حالشو داشتین شما هم کامنتی بذارین تا بیشتر حس کنم این یه رابطه دوطرفه اس
یه ماجرای جالبم درمورد یه راننده تاکسی هست که بعد تعریف میکنم
تصمیم گرفتم هر روز یه دلیل برای شادی و یه دلیل برای شکر گذاری پیدا کنم و بیام اینجا بنویسم...خیلی شبیه پستای اینستاگرامی میشه ولی من از اینجا بیشتر خوشم میاد پس اینجا ثبتش میکنم...شاید یه دلیلم برای ناراحتی بنویسم...
شکرگزاری:چقدر خوبه که اب لوله کشی داریم و اب از دوش میاد و میتونیم زیر اب سرد یا گرم حموم کنیم و خدارو شکر که هنوز این اب تموم نشده هرچند خیلی در مصرف اب صرفه جویی میکنم
۹۷/۰۲/۲۵
وبلاگ خیلی خوبی داری، مطالبت عالین.
اگه دوست داشتی بیا تبادل لینک کنیم
فقط بیا و خودتو لینک کن ^_^
موفق باشی