روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

دکتر دیووانه

جمعه, ۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ب.ظ
میگه شما به زور اینجا نشستی؟ میگم چی؟زور؟نه!چرا؟ میگه اخه انگار حوصله حرف زدن ندارین وای خدایا مرسی که سوژه رو دادی دستم... میگم راستش نه...اخه من تو همچین موقعیتی نبودم نمیدونم چی بگم... میگه منظورتون خواستگاریه سنتیه؟ میگم نه کلا منظورم خواستگاریه میگه یعنی چی؟ میگم میتونم راحت باشم؟ میگه حتما خودمو میزنم به خنگی و میگم به مامانم اینا نگید عصبانی میشن بهتون گفتم ولی من اعتقاد به صداقت دارم...من تاحالا هیچ کس ازم خواستگاری نکرده... میگه شوخی میکنی خانم دکتر؟ میگم نه میگه مگه میشه...تو دانشگاه؟جاهای دیگه خنگی رو ادامه میدم و میگم...جدی میگم...هیچ پسری از من خوشش نیومده...من یکم دعواییم سال اول دانشگاه با یکی از پسرا دعوام شد...منم وسط کوریدور دانشگاه پریدم روش و زدمش... با چشمای از حدقه در اومده میگه چرا؟ اصلا مغزم کار نمیکنه...یه جوری دارم گند میزنم که خودمم نمیتونم جمعش کنم...سرخ میشم و میگم یادم نیس بیچاره عرق میکنه و نمیدونه چی بگم...یکم بعد بلند میشیم و خداحافظی و اینا...به رفتارای خل و چلیم ادامه میدم تا میرن... خیالم راحتته پی ماجرا رو نمیگیرن که فردا میبینم بابا میگه زنگ زدن گفتن جوابتون چیه؟ .... پی نوشت:یه جوری شده وضع معدم که هر چیزی بخورم تا از دهنم خارج و وارد بقیه مسیر میشه من شروع میکنم عق زدن...قبلا با یه سری مواد غذایی بود و الان تقریبا هر چیزی به جز مواد گوشتی باعثش میشه...حداقل نیم تا یک ساعت طول میکشه ...رگورژیتیشن و ریفلاکس ندارم...کاهش وزن و استفراغم ندارم...دلپیچه دل درد و گلاب به روتون دارم...وهنوزم حال ندارم برم از یه متخصص داخلی نظرشو بپرسم.والا مریضا ما خوب حال داشتن هر روز تو بهداشت بودن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۰۱
زیرزمینی

نظرات  (۱۲)

عاشق همین صداقتت شده!!
پاسخ:
عاشق؟؟؟همچون پسری با اون قیافه عاشق من میشه اخه
خیلی دیوونه ای به خدا.
سنگ کیسه صفرا رو چک کردی؟
پاسخ:
نه ولی علایمشو ندارم
۰۲ تیر ۹۷ ، ۱۱:۳۷ ربولی حسن کور
سلام
وا
خب قشنگ میگفتین نه!
پاسخ:
سلام.اخه ماجرا داره وگرنه ازار که ندارم
اسکل میکنی مردمو ها
پاسخ:
جدی نگیر
بتا چک کن
هر فحشی بدی خودتی
پاسخ:
تازه 40 روزه زاییدم بنظرت احتمال بارداری دوباره هست؟
شایدم خاله شدیم از طریق گرده افشانی
پاسخ:
اینم حرفیه
اینکه رک و صریح بهش گفتید قابل تحسین هست اما یه سوال اگه پزشک نبودید باز هم این حرف را با صراحت دوباره می گفتید؟ به هر حال دنیای پزشکی هم یه امتیاز هست که خیلیا حسرتش رو می خورند!!!!
پاسخ:
منم مثل همون خیلیا فکر میکردم خبریه تو دکتر شدن...بعد دیدیم نه بابا فقط یه حبابه
من که نمی دونم چرا نمی خوای ازدواج کنی یا شاید با ایشون نمی خواستی ازدواج کنی.خودت بهتر می دونی ولی خوب اسکلشون کردی اما مثل اینکه موثر نیفتادخخخخ
درباره مریض هاتون که خوب حوصله دارن هرروز میومدن بهداشت حق با شماست منهم خیلی وقته می خوام برم پیش یه پزشک درمانگاه بگم برام دوتا آمپول پروژسترون بنویسه ولی حال ندارم که در مجموع شاید نیم ساعت هم زمان نبره
اما چون کورتون دوزبالا می خورم هورمون هام به هم ریخته و باعث دردهای و مشکلات زیادی شده
این هست که درکت می کنم عزیزم
پاسخ:
اگه کورتون میخورید و این مشکل رو دارید حتما تحت نظر یه دکتر غدد باشید.این مسیله خیلی مهمتر از اینه که ادم پشت گوش بندازه
دست بزنتون هم خوبه ها!!!!
پاسخ:
عالی
خانم دکتر جان تحت نظر متخصص هستم.
دیابت هم گرفتم .متفورمین روزی دوتا بهم داده که مصرف می کنم.به اضافه روپیکسون ۱۰ بعد از شام
اینا رو پشت گوش ننواختم.آزمایش میدم.فشار چشمم بالا رفته رفتم چشم پزشک قطره هم مصرف می کنم
اما این داروخانه ها پروژسترون رو آزاد نمیدن مثل آلپرازوبام
منم تنبلم واقعا نمیام درمانگاه که به دکتر شرح ماجرا بدم که برام بنویس.خیلی بده که هورومون های طبیعی به هم بریزم.
راستی من ۴۴ ساله هستم
واسه همین میگم شما خیلی جوونی.ماشالا.
ودر ۲۷ سالگی ازدواج کردم
۲۸ که الان واقعا سنی نیست اونم برای یه خانم دکتر
پاسخ:
اها پس خودتون دیگه وارد تر هستید
برام واقعا سواله چرا طرحتون رو تمدید نکردید؟ شما که امروزتون رو می دیدید دیگه چرا؟ بیکاری واقعااااا مزخرف است چون خودم هم بیکارممممم و می دانم دور واطرافتون چه خبر است؟ از نیش و کنایه ادمای باصطلاح دوست تا سرکوفت های خانواده! بابا شما هم زبادی خوش بودید که طرحتون رو ادامه ندادید!
پاسخ:
شایدم شما درست میگید و اشتباه کردم.این اولین باره که تو زندگیم دست به ریسک میزنم.ایشالا که خیر باشه
خانوم دکتر حرف خواستگاری شد یه خاطره بگم
پسر عموی پدرم که بهشون می گفتیم پسرعمو با ما رفت و آمد خانوادگی داشتند و یه روز تو همین رفت و آمدها رسما از من خواستگاری کردند و من هم گفتم ابدا آخه من اصلا قصد ازدواج ندارم فعلا .هفته بعد که دوباره اومدن تا مطرح کنند رو طاقچه خونه ی مامانم یه دسته گل بزرگ بود که اینها هم البته گل آورده بودن و من دوباره گفتم من اصلا به ازدواج فکر نمی کنم و اونها چپ چپ به دسته گل روی طاقچه نگاه کردند.دقیقا جمعه بعدش جشن نامزدی من بود با همون آورنده دسته گل بزرگه (همکارم) و همه هم فهمیدن و پسرعمو هم یه چندوقت با ما قهر الکی کرد البته تو جشنم خواهراش اومدن بعدش دوباره پسرعمو باهام آشتی کرد و الان هم خیلی با هم خوب یک و هیچ حرف نامتعارفی هم بینمشون زده نشده فقط تازگی ها یه بار تلگرام پیام داد دنیا دنیا دختر خوشکل ببینم طیبه یه چیز دیگه است دخترعموجان.خخخخخخخ
البته به چشم اون.وگرنه من هیچ تحفه ای نیستم
پاسخ:
داستان های منو زیاد حساب روش باز نکنید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی