روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

فیلم

سه شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۷ ق.ظ
وقتی نشستم تو ماشین نگاهش کردم و گفتم چرا انقدر عرق کردی وسط زمستون؟ زد زیر خنده...سرخ شد و دستمو گرفت محکم گذاشت روسینه اش...گفت دارم سکته میکنم ...دستمو محکم فشار داد همونجوری که دستش میلرزید گفتم چی شده؟ گفت به مامانت گفتم عاشق دخترشم خندیدم و گفتم خاک بر سرم چجوری روت شد؟حالا مامانم میکشه منو خندید و گفت یه جوری مامانت بهم چشم غره رفت که خودم اونجا سکته کردم هر چند تو دلم میترسیدم از عواقبش ولی یه جوراییم هم قند تو دلم اب شد پی نوشت:این یک داستان واقعا خیالی است! تاحالا کسی اینجوری به پدر مادرتون گفته خاطر خواهتون شده؟حستون چی بوده؟واکنش بزرگترا چی بوده؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۳۰
زیرزمینی

نظرات  (۳)

نه
اصن کسی جرات نمی کنه مستقیم بیاد وسط
پاسخ:
ولی فکر کنم حس باحالی باشه نه؟
۳۱ مرداد ۹۷ ، ۰۶:۲۱ واگویه که قبلا وبلاگ داشته
إن شاء الله بزودی یه مورد خوب ا پیش بذاره و شما بپسندی
پاسخ:
من فکر کنم مجرد موندن خیرش برام بیشتر باشه
کلا از اولش تو تعجب خفن فرو رفته بودم..

بعد آخرش گفتم عه آهان خیال بووده.. :)

بعدشم.. به مامانتون گفتن که سکته نداره احتمالا.. به پدرتون اگر بگن.. الفاتحه.. :))
پاسخ:
ولی اوه اوه من از مامانم بیشتر میترسم.بابام بدش بیاد فوقش دوتا بدو بیراه میگه.ولی مامانم یه کاری میکنه ارزوی مرگ کنه ادم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی