روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

خاله بازی

يكشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۵:۲۷ ق.ظ
یکی از کارایی که من خیلی دوست دارم بافتنی کردنه.بیشتر رومیزی... دم دری...روتختی بافتم.لباسای بزرگسالی که بافتم اکثرا خوب نشدن.کلیم لباس برای خواهرزادم بافتم.حالا هم چند مدل لباس بچگونه پسرونه و دخترونه دارم میبافم... خواهرزاده هایی که تقریبا هرگز منو ندیدن و هرگز هیچ حسی بهم نداشتن و احتمالا نخواهند داشت...فقط بزرگتره میدونه خاله یعنی کسی که جایزه میخره...خب حالا که ما تو بغل خاله هامون بزرگ شدیم چه گلی به سرشون زدیم یا اونا چه گلی به سر ما زدن...که خواهرزاده های ما بخوان خاله داشته باشن... ولی یه چیزی که خیلی دلمو میسوزونه تمام لباس ها و پتو هاییه که برای خواهر زاده هام بافتم و خواهرم هیچوقت ازشون استفاده نکرد...هیچوقتم نفهمیدم چرا...لباسایی که مامانم بافته بود رو تن بچش کرد ولی لباسای منو نه...بخاطر همین حالا لباسایی که میبافم دیگه نمیفرستم برای خواهر زاده ها...خب من سعی کردم محبت کنم بیشتر از اون چیزی که از خاله هام دیدم...ولی خب خواهرم و شوهرش حتما نخواستن دیگه خلاصه اینکه خیلی دلم گرفت...این دفه هم براش یه کلاه شال بافتم شکل اسب تک شاخ با کلی جینگول مستان...بهش گفتم که بهش بده فیلم بگیر ببینم خوشش اومده سرش کن ببینم اندازه است...کلی غر زد که تو نمیفهمی الان تابستونه...گفتم نمیخواد یه ساعت تنش باشه که یه عکس میخوای بگیری...ولی انقدرغر زد که پشیمون شدم...حالا دیگه لباسایی که میبافم نگه میدارم برای خودم بالاخره یا خودم بچه دار میشم یا میرم یه بچه رو میارم به سرپرستی..اونوقت لباسایی که خودم بافتم تنشون میکنم و کلی ذوقشونو میکنم بچه تر که بودیم وقتی دلمون از روابط خاله ها گرفت به هم قول دادیم همیشه خاله های خوبی برای بچه های همدیگه باشیم.بچه های طرف مقابلو به بچه های خودمون ترجیح بدیم...ولی خب یا ما منفعت طلب تر شدیم یا روزگار نذاشت خاله های خوبی باقی بمونیم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۰۴
زیرزمینی

نظرات  (۱۰)

سلام...
عالیه که لباس میدوزید. خواهرت باید از خداش باشه هم.انشالله تن بچه های خودت کنی.
پایدار مجانبی جهانی باشید.
یاعلی
پاسخ:
سلام.نمیدوزم میبافم.ممنون
چلا پس انقدر سرد؟.
پاسخ:
خواهرم عقاید تربیتی خاص خودشو داره
سلام

جینگول مستان چیست؟!
پاسخ:
سلام.یعنی چیزای رنگی پنگی
سلام چقدر برخورد خواهرتون عجیبه.من اگه بودم کلی خوشحال میشدم
پاسخ:
خب شاید به نظرش اون لباسا خوشگل نبودن.یا جنسشون خوب نبود یا هرچی.شایدم من خیلی دارم سخت میگیرم بالخره بچه های اونن نه من
سلام شاید خواهرتون خارجند فقط لباس های اونور رو دوست دارن یا جسارتا از همون حسادت درونی به شما نشات می گیره
یا
....
اصلا ولش نگهدار برای بچه خوشگل خودت.بهترژن کار.
پاسخ:
سلام.نمیدونم شاید.شایدم بچه هاش مثلا نمیپوشن.ولی خودم بیشتر فکر میکنم از مدلشون خوشش نمیاد
من یه بار برای خواهرزاده ام(خواهرم چندسال هم از من کوچیک تره مثلا) یه کاپشن خریدم فوق العاده زیبا و قرمز رنگ
بدون مناسبت و از روی عشق.چون ژکی از همکارام از یه کشور اروپایی خریده بود برای خواهرزاده اش و اشتباها کوچیک خریده بود اما خیلی قشنگ بود خداییش.خونه ماددرم دختر خواهرم رو دیدم داذم بهش و گفتم هدیه(مامانش فردا صبح از محل کارش زنگ زد به محل کارم گفت این کاپشن دیثسن دوم رو از کجا خریدی من که همش برای بچه هام نو و شیک می خرم )یعنی انگار آب سرد رو ریختن روی سرم تو زمستون به خدا
خواهرم باز هم این حرفای چزت و پرت زیاد زده درعین اینکه خیلی مهربانه ولی مرفای تلخ و آزاردهنده اش هم ببخشید تا ماتحتت رو می سوزونه
اتفاقا دختر بزرگه عاشق کاپشن شد و وقتی بهش کوچیک شد ذختر کوچیه پوشید علیرغم کاپشن و لباس های خیلبی قشنگی که خودش به قول خودش برای بچه هاش می خره و نیاز هم واقعا ندارند
الان هم تولدی چیزی باشه هی میگه کادو نیارید ولی من کارت هدیه می گیرم اووقدر بی شعوره که نمی کیره کادو رو ولی یکسره پز میده دوستای بابای بچه اینو آوردن اونو آوردن
من که حوصله حرف و حدیث نداریم اصلا تولد نمی گیرم
پاسخ:
اره دیگه.چکار میشه کرد.ادم نمیتونه از خونوادش ببره دیگه.حتما ماهم گاهی کارایی میکنیم که اونا ناراحت میشن.شایدم مادرکشون نمیکنیم.شایدم کلا اشکال از ماست.شایدم فقط اونا یه جور دیگه فکر میکنن.حالا بگذریم.دوست داشتن خواهرو که نمیشه کنار گذاشت هرچقدرم از دستش حرص خورد.ولی ما بلاگرها این حرص خوردنو با نوشتن خالی میکنیم.مثل من شما رافائل.میدونی برادرم میگه اون سر زندگیه خودشه ولی تو مجردی واسه همین این دلخوریا پیش میاد.من درمورد رافائلم همین فکرو میکردم.ولی شما دیگه شرایطت مشابه
این پست رو که خوندم خداروشکر کردم که پسر کوچولوی برادرم رو میتونم چند وقت یکبار بیینم و محبت همدیگه رو لمس کنیم

پاسخ:
عمه که فامیل نمیشه اصلا...تلاش نکن
سلام خانوم دکتر , انقدر بچه های جیگولی و ناز تو پرورشگاها هستن که مطمئنن با گرفتن هدیه از شما بسیار خوشحال خواهند شد . دوست داشتی میتونی به اونا هدیه کنی ❤
پاسخ:
باورت میشه خودم روم نمیشه برم همچین جاهایی؟
اره منم قبل از این که عمه بشم همین حسو داشتم
ولی شاید باورت نشه پسر برادرم منو از همه بیشتر دوست داره انقدر غش و ضعف میره وقتی اسم منو صدا می کنه و انقدر دوستم داره که بارها شده خاله هاش و مادر بزرگ مادریش به من گفتن چرا انقدر شما رو دوست داره ؟ چقدرم پزت رو به ما میده
ازهمه مهم تر منو عمه صدا نمی کنه . بهم میگه هانی جون
پاسخ:
بابا با کلاس.بابا خفن.بابا عمه.مهمتر از خودش اینه که مامانش با تو خوب باشه تا روابط حسنه باقی بمونه. الان متوجه شدی یا لازمه بگم چقدر حسودیم شد؟
از ته دل امیدوارم این حس رو لمس کنی

خیلی حس قشنگیه .... یه حس ناب و قشنگ
پاسخ:
ان شاا...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی