روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

خاطرات

دوشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۵:۵۹ ق.ظ
اتفاقی که امروز افتاد از نظر بچه های پزشکی یه چیز خیلی عادی و بی استرسه ولی خب من 2 ساله از بیمارستان فاصله گرفتم و فقط مریضای سرپایی میبینم بعد از دوسال این اتفاق یکم هیجان انگیز بود دختر 19 ساله با شرح حال استفراغ مکرر اومد.دوتا عق زد گفتم بخواب رو تخت.خوابید فشارشو نگرفته چشماشو بست.شرح حال سابقه بیماری نمیداد و فقط میگفت معده درد داره.با تحریک دردناک چشمشو باز کرد و دیدم که این دردسره به مادرش که از همون مردم روستای محل طرحم بود و من میبینمشون کلا کهیر میزنم بود.گفتم بلندش کن ببرش بیمارستان.زنه درست فارسی بلد نبود هیج شیون میکرد اون وسط اعصابمو خرد کرد تا مریضا بلند کردیم فینت کرد و افتاد وسط مطب .فشارشو گرفتم خوب بود.چشماشو باز میکرد ولی واقعا داشت دردسر میشد زنگ زدم 115.حالا میگم خودم دکترم مریض اینجوری.اون زن احمق پشت تلفن میگه میدونم دکتری اب زدی به صورتش؟بش میگم مریض هوشیاریش پایینه...حالا مرکز 115 تا محل مطب 3 دقه هم فاصله نداره...خلاصه زنه منو وصل کرد به دکتر 115...به دکتر که گفتم کجام و مریض چی شده گفت ااا دکتر نیستش؟گفتم من دخترشم خودمم دکترم.گفتم اااا خانم دکتر خوبی؟بابات خوبه؟داداشت چطوره.گفتم ممنون...گفت داداشت مطب زد؟ ...حالا مادر مریضم شیون اون طرف بقیه بیمارا هم وای دیدی تشنج کرد وای دیدی ال شد بل شد...گفتم اقاااااای دکتر میشه بگید ماشین بیاد...گفت خانم دکتر چیزیش نیس که...گفتم میدونمممممم ولی من اینو چکارش کنم وسط مطب جلو این همه ادمی که دارن زر زر میکنن...گفت باشه خانم دکتر ادرسو بگو میگم بفرستن... خلاصه 115 اومد...رگ نتونست بگیره با وجودی که فشار مریص 9 بود...هی میگفت خوبه که خانم دکتر...گفتم باو خودم میدونم هیچیش نیس خو نمیبینی چه کولی بازه در میاره؟بعدم مال روستای محل طرحه شره؟حالا شوهرشم باش نیس میاد منو له میکنه؟بعدم مریضی که فقط استفراغ میکنه که نباید اینجوری کاهش هوشیاری بشه...اصلا شرح حالش مشکوکه ببرش بابا...خلاصه یه دوتا دادم اون سر همراه مریض زد که خانم بس کن دیگه چقدر شیون میکنی چیزیش نیس که... برخلاف همیشه من هیچ استرسی بهم وارد نشد چون واقعا مریض بد نبود...میلرزید مریض ولی خب هوشیار بود تشنج نبود...خلاصه اینم شد استرس سر صبح ما...منشی مطب داشت غش میکرد...منشیای مطبای اطراف اومده بودن تماشا...بچه های داروخانه. اومده بودن...وای دلم میخواست کله همشونو بکنم اون وسط...هی به منشی میگفتن اخی اخی دکتر ندارین!!!! ولی واقعا حالا که دارم فکر میکنم اون قسمت خوش و بش کردن دکتر 115 واقعا خنده دار بود خدا امروزو بخیر بگذرونه و صبری جمیل به من عطا کنه استرس امروزم خواب بدی بود که دیشب دیدم و از نگرانی هر لحظه ممکن بود برنم زیر گریه تو تاکسی پی نوشت:اون مریضه هم که دستش درد میکرد میگفت سرطان دارم اومد دوباره.رفته بود پیش متخصص ...اقا من دوباره خندیدم به این.یعنی خودشم مرده بود از خنده.گفتم خانم دکتر رفتم پیش دکتره گفتم منو خانم دکتر فرستاده.دیگه من غش کردم(اخه اون متخصصه که منو نمیشناسه)بعد همون معاینه هایی که شما کردینو دوباره کرد و ام ار ای برام نوشت.حالا گفته زود بیار جوابشو.من ام ار ای رو بدون جواب براش ببرم طوری نیس؟اقا یعنی باز من مرده بودم از خنده (که این فکر میکرد ام ار ای یه کار اورژانسیه براش)خلاصه بهش گفتم نه ببر همونجوری اشکال نداره
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۰۵
زیرزمینی

نظرات  (۵)

سلام بهترین خوبین؟!؟
وب زیبایی دارید،ایشالا که همیشه موفق باشید.
میشه ازتون خواهش کنم از وب منم دیدن کنید و با هم تبادل لینک داشته باشیم
ممنونم و منتظرتونم
روش های به هوش اوردن بیمار
آمپول امریکایی . الکل تو دماغ و در مرحله ی اخر کتک زدن مریض
من امروز یه مریض 17 ساله رو سیر زدم . یعنی زدما
کره خر اوردوز کرده بود اینقدر زدمش که پرستارمون گفت دکتر ولش کن یه غلطی کرد
عاشق خوش و بش کردنت شدم با دکتر مرکز 115
پاسخ:
ببین تو رو میتونن به عنوان دکتر احمدی تو فیلمای زمان شاه استخدام کنن.من هیچوقت این کارا رو با مریضم نمیکنم.بعد میگم پادگان تاثیر بد روت گذاشته میگی نه من والا نمیشناختمش اصلا اون میشناخت.جالب برخلاف همیشه هم بیشتر از بابام داداشمو میشناخت
:(
خب یهو یه مریض بدحال داشتی یعنی چی این خوش و بش بیجا؟ :-))))
پاسخ:
اخه خوب بود مریضه واقعا.فقط نمیتونستیم بذاریمش تو ماشین که خودش بره
جای خالیش درد میکنه
چهارشنبه تولدش بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی