روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

من از فارما متنفرم یا عشق قدیمی

دوشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۱۷ ب.ظ

دارم دودستی میزنم تو سر خودم که سه روزه فقط یه فصل فارما خوندم و اخرم تستاشو بلد نیستم...که به فکر میوفتم کتاب قدیمی فارما رو بیارم و نوشته های خودمو بخونم شاید با اون دسته بندیا یکم فهمیدم...از روی فهرست دنبال صحفه مورد نظرم میگردم که به جای صحفه مورد نظر 4 تا عکس پیدا میکنم...شاید تنها تولد مفصل عمرم بود...با خونواده عشق اولم...4 نفر بودیم که متولد یه ماه بودیم و یه ماه دنیا اومده بودیم و یه دور همی گرفتیم که ساده ولی با ادمای زیادی برگذار شده بود...واسه قایم کردن ناراحتی اون روزام بهترین لباسمو پوشیده بودم و بهترین ارایشی که بلد بودم کرده بودم...

توی یکی از عکسا بی توجه به دوربین دارم از خنده منفجر میشم...مسلما هر کی این عکس رو ببینه فکر میکنه چقدر خوشحال بودم...فقط خودم میدونم...چقدر تو این عکس ناراحتم...کمتر از یک ماه قبلش بود که مردی که دوسش داشتم بهم گفت داره با زنی که تو همین عکس حضور داره...داره ازدواج میکنه حتی با وجود  مشکلی که هر دو دارن و ممکنه برای بچه دار شدنشون مشکل ایجاد بشه(میدونم بعد اینهمه سال هنوزم نتونستن بچه دار بشن و بچه سالمی دنیا بیارن)...و من اولین شکست عمرم رو داشتم میخوردم...عکسارو ورق میزنم تمام ادمای تو این عکسا الان خودشون بچه دارن بچه های توی عکسا بزرگ شدن و یکی دونفر که مسن بودن فوت شدن...من عاشق خانواده پر جمعیت مردی بودم که عاشقش شده بودم...

عکسارو گذاشتم سر جاش و باز کتاب رو ورق زدم و رسیدم اخرین صفحه که اینو نوشته بودم:

پرواز ایران ایر

22.15 پنجشنبه 10اسفند

بیا تمامش کنیم...

همه چیز را...

نگران نباش.

قول میدهم هیچوقت کسی جای تو را نگیرد.

اما فراموشم کن.

بی خیال من...

بیخیال همه خاطرات ریز و درشتی که جا گذاشتی...

بی خیال دفتر هایی که یکی بعد از دیگری پر می شدند از نوشته هایی که تو هرگز نخواندی...

بیخیال دلی که شکست...

بخند

توکه مقصر نبودی.

من این بازی را شروع کردم

خودم هم تمامش میکنم

گاهی نرسیدن زیباترین پایان یک عاشقانه است

بیا به هم نرسیم...


پی نوشت:دیروز مامانو بردم دکتر.توی اسانسور خانمی کیسه دارو دستش بود و داشت میگفت چقدر دارو گرون شده و از اونجایی که .دارویی بود که من گاهی مینویسم بحث قیمت دارو شد وبعد هم ازش پرسیدم دکتر خوبیه؟خوش اخلاقه؟ و اون هی داشت میگفت اینجور و اونجوره وسطشم یه چهارتا نفرین کرد که پول این دارو ها میره تو جیب دکترواسه همین مینویسه ومن گفتم میره تو جیب داروخونه و نه دکتر...گفت نکنه تو زنشی؟گفتم دکتر مگه مسن نیست؟(اخه رفته بودم توسایت نظام پزشکی عکسشو دیده بودم که ببینم جوونه یا پیره که میانسال بود)گفت از من که 40 سالمه بزرگتر میزنه...یهو مامانم اون وسط برگشت به خانمه گفت دختر من 30 سالشم نیست چجور زن دکتر باشه؟زنه گفت اخه خیلی طرف دکترو میگیری...که مامانم گفت اخه دختر من خودش دکتره...

خواهر این خانمه پارکینسون داشت و تمام دارو هایی که دکتر نوشته بود ایرانی بود ولی 300تومن شده بود...خب اگه دستش با داروخانه تو یه کاسه است چرا میری پیشش؟چون ادمی که بفکر اینه که دستش تو یه کاسه باشه که به فکر مریض نیست...این مردمم چه فکرایی میکنن

برادر م دندون پسر مستخدم مرکزشون رو مجانی درست کرده تا جایی که تونسته و بهش گفته برای بقیه کاراش باید بری متخصص...الان دندون کشیده نشده خرابم نشده...وکارشو متخصص تموم کرده...اونوقت رفته از داداش من شکایت کرده...یعنی انقدر تو تلویزیون از ما دکترا هیولا ساختن مردمم اینجوری شدن...نترسین بابا نظام پزشکی یه جوری گوش مارو میپیچونه اگه اتفاقی بیوفته که ما خودمون به اندازه کافی دست به عصا مریض میبینیم...

دیروز دوستام داشتن از اشتباهات پزشکی توی خارج که برای اشناهاش افتاده میگفتن که چند تا مورد منجر به مرگم بوده که میگفتن هیچ برخوردیم با پزشک یا پرستار صورت نگرفته...احتمالا اونها میدونن که پزشک و پرستارم ادمن و تمام تلاششون رو میکنن که اشتباه نداشته باشن ولی اشتباهات اجتناب ناپذیرند...بیشتر از اینکه نگران ویزیت ها و خطاها باشید نگران این باشید که ادمها بخاطر سهمیه ای که از پدر جنگ رفته اشون دارن با ای کیو پایین تر نرن درس هایی مهمیو  با زبون ریختن و دست های پشت پرده پاس کنن ...نرن دانشگاه و رشته های حساس مرتبط با جون شما رو نخونن...یا برن تو یه شهر کوچیک و دور افتاده مجارستان و هزارتا کشور عقب افتاده دیگه بعد برگردن و تو تابلوشون بزنن فارغ التحصیل از خارج و بیشتر مردم براشون سرودست بشکنن

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۰۹
زیرزمینی

نظرات  (۶)

سلام خانوم دکتر عزیز
نه از فارما و نه از عشق قدیمی، به نظر من  از هیچکدوم متنفر نیستی ولی  یه زخم تو روحت بوده که گاهی که بهش توجه می کنی  جاش اذیتت می کنه.
پاسخ:
سلام.نه این یه جور اسم گذاری برای عنوان مطلب که من تو کتابا دیدم.که وقتی دوتا ماجرا رو میخوای تعریف کنی با دوتا اسم اینجوری با یه یا وسطش هردوتا اسمو میذاری.یعنی متنفرم فقط مال فارماست.از فارما متنفرم چون هم سخته هم استاد مزخرفی داشت.من از معلم هایی که هوش ادم ها رو زیر سوال میبرن متنفرم
با تمام اتفاقایی که افتاد من هیچوقت از عشق قدیمی متنفر نشدم.ولی اون شد شوهر یه زن دیگه و خب مسلما ادم به شوهر یه زن دیگه هیچ حسی نداره.نه عشق نه تنفر
سلام خانوم دکتر عزیز
نه از فارما و نه از عشق قدیمی، به نظر من  از هیچکدوم متنفر نیستی ولی  یه زخم تو روحت بوده که گاهی که بهش توجه می کنی  جاش اذیتت می کنه.
سلام

این مطلب-مشخصا قسمتیش- بسیار بسیار ویران کننده بود 
پاسخ:
سلام.کدوم قسمتش؟
سلام و عرض ارادت
پاسخ:
سلام
قسمت عکس ها
گاهی نرسیدن زیبا ترین پایان عاشقانه است بیا به هم نرسیم
چقدر با این جمله ت ارتباط برقرار کردم
پاسخ:
اوهوم...هر چند عشق خیلی پیچیده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی