روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

ارغوانی

پنجشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۲۰ ب.ظ

وسط اون همه سرو صدا حوصلم سر میره و اعصابم خرد میشه...ترجیح میدم نهار نخورم ولی نمیتونم از روی میز بلند شم...اون روی لوسم هی داره میاد بالا تر...از اینکه تکرار میکنه حرص میخورم از اینکه با عجله غذا میخوره حرص میخورم از اینکه غر میزنه حرص میخورم...میفهمه شدم همون دختر لوس...صدای کلنجار رفتن با خودم که مدام میگم این چیزا حرص خوردن و عصبانی شدن نداره رو میشنوه...میاد میشینه رو صندلیمو منو هل میده کنار

دستشو میذاره دور شونه هام...سرمو میبوسه...میگه توجه نکن با من حرف بزن

میگم اه خدارو شکر که هستی...دلم نمیخواد این حرفا رو بشنوم...نمیخوام حرص بخورم

قاه قاه میزنه زیر خنده میگه درسا به کجا رسید

ذوق میکنم و میگم چه خوبه که تو همیشه هستی...فکر کنم حالا بیشتر از ده سال شده

میگه اره...ده ساله که من دستامو دورت حلقه میکنم

میگم چقدر خوبه باتو حرف میزنم دیگه انگار اینجا نیستم...اصلا نمیشنوم چی میگن

میگه چیز مهمی نمیگن

میگم میدونم...منو نمیشناسی که خدای لوس بازیم؟!

بازم قاه قاه میخنده و میگه ولی خوشم میاد که نمیخوای دیگه لوس باشی

اینبار من قاه قاه میزنم زیرخنده میگم اره

میگه خب درسا چطوره

میگم یه جورایی دارم دنبال ساعت میدوم...ازهفته پیش که پنجشنبه رفتیم خونه خاله و جمعه صبح نتونستم بیدار شم و جمعه عصرم مهمون...ولی خب هنوز نرسیدم...ولی درکل حس میکنم اوضاع خوبه و میتونم خودمو برسونم

میگه این که خیلی خوبه

میگم دارم تمام سعیم رو میکنم...اونقدر که برگشتن به بهداشت برام عذاب اوره خود قبول نشدنه نیس

میگم تو چکار میکنی

میگه دارم اون میز گرد دونفره با چوب قهوه ای تیره و مبل ارغوانی و ابی رو میخرم

غش غش میزنم زیر خنده میگم واقعا مریضم نه؟اخه ارغوانی و ابی چه ربطی بهم دارن...

میگه اره دیگه خل و چلی منم افتادم گیر تو

میگم ولی باید بخرمش حتما...بعد بشینیم تو اون ظرفای سفالی ابی غذا بخوریم

میگه چی میپزی مثلا

میگم ته چین مرغ با حلیم بادمجون و دوغ

کر کر میزنه زیر خنده و میگه یعنی من به تو افتخار میکنم که سر 7 دقه ناهار میخوری...یعنی میتونی اسمتو تو گینس ثبت کنی

میگم اینکه چیزی نیس یه روز حساب کردم نهار و صبحانم رو هم شد 15 دقیقه البته 14 دقه ...دوتا هفت دقه

قاه قاه که میزنه زیر خنده بلند میشم و میرم تو اتاق

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۲۶
زیرزمینی

نظرات  (۱)

سلام خانوم دکتر دوست داشتنی
من فکر می کنم این پستت از دسته پست های مجازی یا خیالی باشه
پاسخ:
بله دقیقا درست حدس زدی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی