روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

تو لاغری یا دستیاری کیلو چند

يكشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۴:۲۸ ب.ظ

الان توی اولین باروز پاییزی اینجا واقعا من باید بشینم تومو غدد بزاقی بخونم؟؟؟

نخیر باید عشقم بیاد دنبالم ببرم یه کافه خوشگل رو به بارون برام افاگاتو بخره با چیز کیک بگه بخور گوشت بشه به تنت تو اصلا چاق نیستی فقط زیادی واضحی...اخرشم برام یه استیک بخره ولی پولم نداشت به چیپس و پنیرم قانعم

پی نوشت:نمیدونم چرا یهو یاد این قضیه افتادم...یه روز یه مریض داشتم تو بخش که دفه دوم بود مریض من میشد یبار داخلی و حالا دوباره عفونی...مریض یه خانم مسن بود که با شوینده خودکشی کرده بود و زنده مونده بود و یه مدت بعدش سکته مغزی کرده بود....فکر کنید یه ادم مسن فلج و نتونه چیزی بخوره و بدنش هم پرعفونت باشه...روز اخر که دیگه میخواست ترخیص بشه موقع ویزیتش صداهایی از دهنش درمیورد چون نمیتونست صحبت کنه و من انقدر انقدرانقدر ناراحت شدم که با پرونده رفتم تو اتاق جفتی و های های های گریه کردم...حالا اتاق جفتی اتاق خصوصیمون بود که مادر یکی از استادامون بستری بود...اونم یه خانم مسنی بود...دید من حین گریه دارم پرونده مینویسم و دارم تمام زورمو میزنم اشکم نریزه...لبخند زد بهم یه دستمال کاغذی داد و گفت ناراحت نباش...همین...هیچ چیز دیگه نگفت و نپرسید...الان دارم فکر میکنم اگه من جای اون خانمه بودم حتما فکر میکردم من سرطان گرفتم و این اینترنه از غم من گریه میکنه...ولی هیچی نگفت...صبح موقع راند هم هیچی به استادم نگفت(نمیدونم چرا فکر میکردم به استادم میگه)اخه من از گریه خفه بشم و بمیرمم نه دماغم قرمز میشه نه چشمام...فقط اون زمان که تو بچگی شکست عشقی خورده بودم صبحا از زور گریه شب قبلش انقدر پلکام ورم میکرد که انگار پشه زده و به زور یخ و اب سرد یکم ورمشو میخوابوندم که تو دانشگاه ابروم نره

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۲۹
زیرزمینی

نظرات  (۴)

خانم دکتر به این قانعی خیلی دلبره ها
پاسخ:
میدونم.فقط نمیدونم چرا دل کسی تا حالا نرفته
سلام خانوم دکتر دوست داشتنی
اولا که شما خوش تیپی 
دومندش که قبول میشی
سومندش هنوز کسی تو دل تو نرفته .مرد می خوام جذاب و جسور که بلد باشه بره تو دلت وگرنه چیزی که زیاده کیس و گزینه است برای دلبر خانومی مثل شما
پاسخ:
سلام عزیزم لطف داری شما ولی خب یه چیزایی هست که نمیشه گفت و سنگینی میکنه رو زندگی ادم
من فکر می کنم مادر استادتون(خانوم مسن دومی) فکر کرده طفلی این دختر جوون حتما شکست عشقی خورده.و گفته همینه دیگه ...که ناراحت نباش که یعنی قبلا سر منهم اومده عزیزم

بعدشم منم  مثل شما هستم سه چار ساعت هم گریه کنم چشام قرمز نمیشه و دماغم هم اصلا قرمز نمیشه اما فوری سرم درد می گیره به حد انفجار و دیگه هیچ مسکنی اثر نمی کنه مگر اینکه چندتا آلپرازولام یه میل بخورم خوب بخوابم 
ولی حالت چشمام نشون میده گریه کردم.حالت صورتم هم نشون میده غمگینم
پاسخ:
اره شایدم اینجوری فکر کرده
منم سردرد میگیرم ولی خیلی شدید نه.کلا زیاد نمیذارم اشکم در بیاد بخاطر همین وقتی هم درمیاد صورتم هم چنان در حالت بی حالتیه و کسی نمیفهمه
سلام شما هم شکست عشقی خوردین؟راستش من تا حالا اصلا هیچ ارتباط دو نفره ای رو تجربه نکردم فقط یک زمانی به یک نفر خیلی علاقه داشتم که البته فقط خودم خبر داشتم اون نمیدونست هیچ وقت هم نفهمید هیچی هم بین ما نبود ولی هنوز که هنوزه نتونستم فراموشش کنم نمیدونم چرا با اینکه هیچی نبوده.شما چکار کردین؟چطوری حالتون خوب شد؟
پاسخ:
این نوشته که فقط یه خیاله.من 20 سالم که بود عاشق شدم.هیچی بعدش طرف گفت دارم زن میگیرم.منم یه دو سه سالی ناراحت بودم و اینا ولی خب دیگه گذشت.نمیدونم چجوری.خودش به مرور فراموش شد.بعدشم تقریبا هیچی.اخه من از اون دختر وحشیام که هیچ پسری سمتم نمیاد.خودمم کلا خیلی تمایلی به رابطه عاطفی ندارم .حداقل یه سالی هم هست که دیگه تصمیم گرفتم ازدواج نکنم وبا خودم کنار بیام.همین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی