سفر
خب بالاخره من رسیدم شهر غریب.،.اینجا کاملا تنها نبودم ولی خب اینطور هم نبود که کل روز کسی کنارم باشه...مثل تهران کاملا ازادی نداشتم ولی خب بدم نبود...ولی فهمیدم که من عاشق تهران شدم...وقعا دلم میخواد مدتی رو اونجا زندگی کنم...شهر غریب دیگه خیلی جذابیتی برام نداره...خلاصه که سه شنبه که رسیدم شهر غریب رفتم خونه خانم خوشگل و کلی با خونوادش خندیدیم و مسخره بازی در اوردیم...
چهارشنبه:صبح رو استراحت کردم و بعد از ناهار پاشنه هامو ورکشیدم و افتادم به پیاده روی...رفتمپیش دکتر روانپزشکم...بعد از سه سال منو یادش بود و خیلی گرم احوالپرسیکرد و گفم مگه منو یادتونه و گفت اره تو که مدام میای و اینا گفتم که نه من سه ساله برگشتم زادگاه... باور نمیکرد پرونده رو که چک کرد دید اخرین بار شهریور 95ویزیتم کرده ...کلی تعجبکرد...بهش گفتم تو این مدت چیا و شده و طرحم تموم شده تخصص شرکت کردم که خوب نشد...بهم از تجربیات خودش گفت...تشخیص و درمان خودمو تایید کرد و فقط یه دارو برای کمکی برام اضافه کرد...بهم پیشنهاد ورزش و یوگا داد...تفریح و تنوع...بعدش رفتم ارایشگاهی که اینجا میشناختم و کلی مدلا کوتاهیشو دوست داشتم موهامو مدل دادم و موخوره هاشو کوتاه کردم...و بالافاصله مامانم زنگ زد که وای بحالت اگه موهاتو کوتاه کرده باشی.....بعدم رفتم شهر کتاب دور زدم و چندتا کتابشعر گرفتم...16000قدم
پنجشنبه:دندانپزشک جان رو خفتش کردم گفتم بیا بریم بیرون...رفتیم کلی راه رفتیم...کلی استیک گرون خوردیم...البته خیلی خوشمزه بود...کلی راه رفتیم و کلی از کتاب حرف زدیم و روحمون تازه شد..یه کوچولو هم غیبت کردیم که خلاصه خیلی روحمون تازه شد...یکم پارک گردی کردیم...که اتفاقای بامزه تو پارک افتاد که بعد مفصل مینویسم...بعد رفتم سینما و مرکز خرید و خلاصه کلی تابیدم و حال کردم...تگزاس 2رو دیدم که از یکش خیلی بهتر بود...بعدم برگشتم خونه..ک.20000قدم
ک
تمام این روزا هر روز عصر توی یه که کافه قهوه میخوردم و چقدر میچسبید
جمعه :با دوستام و دوستاشون یه تور یه روزه رفتم و کلا از نظر فحش اپ دیت شدم...جمعه هم خوب بود و کلی دیر برگشتیم خونه