روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

ادم ها

يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۴۴ ب.ظ

دیدین بعضی ادما هرچقدرم بداخلاقی کنن هرچقدرم ادمو اذیت کنن بازم ادم دوسشون داره...چرا واقعا...ادم همیشه یه جوری به این ادمها امیدواره...امیدواره که شاید مثلا اون روی خوبشون بیاد بالا...این ادما هرچقدر ازارت بدن هرچقدر باه.ات عصبانیت کنن هرچقدر به ادم بی محلی کنن ادم بازم دوسشون داره و براشون کلی ارزوهای خوب میکنه...

کاش یکم بیشتر همدیگه رو دوس داشتیم و باهام مهربونتر بودیم...کاش به چیزای بد فکر نمیکردیم و زندگی رو ساده تر میکردیم...اخبار بدو میذاشتیم کنار...کاش قبول میکردیم که حالمون بده و باید با کمک ادمایی که دوسمون دارن همه چیو بهتر کنیم...

من خودم هم اون ادم بداخلاقه بودم هم کسیو داشتم که برام بداخلاقی کنه...من هربار دیر یا زود خوش اخلاق شدم ولی بقیه....هنوز منتظرم شاید اون بداخلاقم باهام خوش اخلاق بشه...من همیشه کلی برات ارزوهای خوب میکنم و میخوام که حالت خوب باشه

موافقین ۲ مخالفین ۱ ۹۸/۰۲/۲۹
زیرزمینی

نظرات  (۳)

۲۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۴۷ فاطمه سادات داوری
عالی بود
پاسخ:
ممنون
خیلی برام راحت نیست اونی که تلخه رو دوست داشته باشم . ممکنه تحمل کنم ولی یه جایی که معمولا خیلی جای بدیه می برررم 
پاسخ:
خب زندگی یه جاهایی به همه فشار میاره
بین بازه ی 5_12 روز پیش خیلی حال جسمی و روحیم بد بود . یعنی هر روز ارزوی مرگ می کردم . اخلاقمم خیلی به تبع بد شده بود . 
بین همین باره ی بد حالیم یه روز سر کار داشتم کشوی میزم رو مرتب می کردم یه کتاب به چشمم خورد . اولش میخواستم بندازمش بازیافت چون مال من نبود قدیمی هم به نظر می رسید .  بعد گفتم حیفه! بذار بخونمش .کتاب از این کتاب هایی بود که جیبی هست و تو هر صفحه اش یکی دو جمله ی کوتاه و قشنگ بود . این کتاب بیش از یکسال تو کشوی میز من بود و نمیدونستم مال کیه ؟ قدیمی هم بود مثلا چاپ دهه هشتاد و پنج و اینا . 
خوندمش همون روز . جمله ی صفحه اخرشو یادم نمیره . نوشته بود لبخند و سلامی که به دیگران زمان زنده بودنشون هدیه کنیم ارزشمندتر از دسته گل بزرگی هست که برای مراسم تدفینشون بیارید (یا چیزی شبیه به این)
خیلی فکر کردم. به رییس که طفلی تو همون بازه ی بد خلقی من تصادف کرده بود و واقعا اوضاع جسمیش بد بود و من انقدر کم حوصله بودم که حالشو نپرسیده بودم و ....
به خیلی چیزا با این جمله فکر کردم
ای کاش قبل از دیر شدن ادم ها به خودشون بیان واسه خوش اخلاقی .... کاش دل کسی از ناامیدی واسه اخلاق خوب دیدن نشکنه ....
پاسخ:
اره منم امیدوارم ولی حال بد ناگزیره و ادما تا حال بد نداشته باشن که نمیفهمن حال خوب چیه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی