روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

خواستگار یا خواستگاری

شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۸، ۰۷:۲۹ ب.ظ

بابام رفته یه پسری رو برای من خواستگاری کرده

جمله بالا رو باور کنید...بابام و دوستش وقتی هردو بهم درمورد این پسره که پزشکم هست حرف زدن گفتم چرا پسر بیچاره رو میخواین بذارید توی معذوریت و هرچی سعی کردن به من بقبولونن که واقعا خونواده پسر خواستگاری کردن نمیتونم قبول کنم...پسره همسن من و پسر همکلاسی دبیرستان بابامه...توی ازمون دستیاری امسال رشته وشهری که میخواسته نیورده و حالا میخواد درس بخونه دوباره و یه جای سبک کار کنه...بابام و واسطه این وسط میگن که خونواده پسر اول گفتن و اصرار کردن ولی چون پسرشون از نظر مالی ضعیف تره از پارسال پا پیش نذاشتن ولی من باور نمیکنم...یه پسر ۳۰ ساله که میخواد ازمون دستیاری بده عمرا به فکر زن گرفتن باشه...خب پدر من چرا دختر خودتو کوچیک میکنی؟

بابام کمر بسته منو قبل از شروع دوره دستیاری شوهر بده و نمیدونم چرا...بش میگم پدر من تو که انقدر تعریف این پسره رو میدی رفتی بش بگی حق طلاق میخوای برا من ببینی قبول میکنه یا نه؟میگه نه من ۳ سال خواستم برات حق طلاق بگیرم تو ناراحت شدی دیگه نمیخوام...این پسر انقدر خوبه که مهریه هم نمیخوام...واقعا اگه تحت تاثیر ارامبخش نبودم حتما از عصبانیت منفجر میشدم

شما راه حلی ندارین که اون پسر بیچاره تو امپاس قرار نگیره؟قراره خونوادش چند روز دیگه بیان خونمون ولی حرف جدی نزنن و فقط مثلا منو ببینن میپسندن یا نه پسرشون همراهشون نمیاد چون سر کاره

دلم برای اون پسره بیچاره میسوزه فکر کن به زور یه دختری رو بکنن تو پاچت...دلم برای خودمم میسوزه خیلی حس میکنم بابام داره کوچیکم میکنه

توی امسال این چهارمین نفریه که مثلا قراره درباره ازدواج باهاش فکر کنم...بابام و دوستاش نشستن دور هم بنگاه شادمانه باز کردن هی دختر پسرا همو وصل میکنن به هم...خب پدرای محترم بکشید بیرون از ما

من قبلا هم تو شرایطی بودم که طرفم گفته به زور اومده خواستگاری ولی هیچوقت انقدر احساس خاری نداشتم...فکر کن پسره بیاد بشینه جلوم بگه بابا من میخوام درس بخونم زن کیلو چند...اخه من سر خودمو نکوبونم تو دیوار

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۱۵
زیرزمینی

نظرات  (۵)

متاسفم😶
نمیتونی با پدرت منطقی صحبت کنی ؟ یا مادرت رو هم واسطه کنی ؟
پاسخ:
منطقی وجود نداره...منطق حرف خودشه
چه حس بدی بهت منتقل شده :|
پاسخ:
از بد یکم رد شده دیگه
بنگاه شادمانه خخخخخخخخ
من از اون قسمتش خوشم اومد که باباتون میگه این پسر اونقدر خوبه که مهریه هم نمی خواد
می خوام بدونم باباتون از کجا می دونه این پسر اونقدر پسر خوبیه؟؟؟یا مگه خودشون می خوان با پسره زندگی کنند که مهریه نمی خوان؟
حالا شایدم اینجوری ازدواج بهتری باشه ها
مگه بقیه خیلی موفق شدن تو زندگی ؟ یه بار هم این مدلی که تو نوشتی، البته اینا فکر توئه.آزمون دستیاری چه ربطی به ازدواج داره.من باور می کنم اول اونا پیشنهاد داده باشند.
کاش اول خودتون دوتایی(خودت و دوماد آینده) همدیگه رو می دیدید و حرف می زدید بعدش مادرشوهر  و مادرخانم همدیگه  و (عروس و داماد آینده) رو می دیدن
پاسخ:
طیبه طیبه دست رو دلم نذار که خونه...ول نمیکنه بابام
من میگم اول که اومدن بزار پسره سر صحبت باز کنه و اگه دیدی دوست نداره زیاد از خودش بگه و یه جورایی بی میله ازش عذرخواهی کن بابت اتفاق و خودتم بی میل نشون بده و بگو فقط به خاطر خانواده ها راضی شدی و یه سوءتفاهمی بیش نبوده!
به پدرت هم بگو انقدر نگران بی شوهریت نباشه بابا سنی نداری شاید دوره ی رزیدنتی با یه آدم خوب آشنا بشی، هر چی قسمته 😊 
پاسخ:
یعنی یه درصد فکر کن من همچین سیاستی داشته باشم...ولی سعی خودمو میکنم

آنان که امروز به بودنشان عادت کرده ایم

نبودشان را ثانیه ای تاب نمی آوریم

چه پیچیدگان ساده ای هستیم ما انسانها

بیایید یا عادت نکنیم

و یا اگر عادت کردیم، قدر عادتهایمان را بدانیم

چرا که از بودن تا نبودن فاصله ای نیست جز یک نگاه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی