روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

پایان

پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۸، ۰۹:۲۵ ق.ظ

و بالاخره به خواستگار محترم گفتم نه...درحالی که خونواده خیلی اصرار داشتن که هنوز خیلی زوده و خودش میگفت که باید فرصت بدیم به خودمون و برخلاف من اون خیلی به این رابطه امیدواره ...ولی لنگه بابام بود و من نمیخواستم که زندگیمو با یکی مث بابام ادامه ادامه بدم

یه مرد سالار کامل...یه شلخته کامل که فکر میکرد حتی شخصی ترین کاراش وقتی قراره تو خونه انجام بشه فقط یه زن باید انجام بده و من دلم نمیخواد بقیه عمرم فکر کنم کلفت کسی هستم(هرچند کلفت بودن یکی از شغلای مورد علاقم بوده همیشه)

و بقیه اش که خیلی چیزای بزرگی ان ولی بخاطر اینکه منو خیلی ترسوند اینجا نمیتونم بنویسم

ولی وقتی بدون اینکه به خونه بگم رفتم و قاطعانه گفتم نه حس میکنم خیلی  کار درستی کردم

ولی یه چیز جالبی داشت اتفاق میوفتاد ...جواب منفی من به این ادم و نیومدن اون پسری که بابام برای من خواستگاری کرده بود باعث شد خونه خیلی نگران شوهر کردن من بشن و بحث ادمای قدیمی زندگیم دوباره بیاد بالا...بابا گفت که سه سال پیش خیلی سر حق طلاق سخت گرفته و منو ناراحت کرده و دیگه نمیخواد تو زندگیم دخالت کنه...منم تو دلم گفتم چرا همون سه سال پیش نفهمیدی ناراحت شدم...بعد حرف پسری شد که توی ۲۰ سالگی عاشقش شدم...البته اون دیگه خیلی ربطی به خونواده نداشت...من نمیخواستم انقدر زود ازدواج کنم و اون میخواست زودتر متاهل بشه و یه سری مسایل دیگه که باعث شد اون منو ول کنه.... و البته جناب میم...مهمترین ادم زندگی من تا حالا...چقدر خونوادم ازش متنفرن و من تازه فهمیدم

خلاصه اینکه زندگی بازی های عجیبی میکنه با ادم...وقتی عادت کردی به تنهایی کاری میکنه که یادت بیوفته چقدر تنهایی...وقتی دلت رفتن میخواد مجبورت میکنه بمونی...من به تقدیر خیلی اعتقاد دارن...ادمها تلاش میکنن زندگیشونو بسازن ولی اتفاقایی که از دست ما خارجن و مسیر ما رو تغییر میدن سرنوشتی هستن که از دستای ما خارجه

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۲۰
زیرزمینی

نظرات  (۳)

سلام خانوم دکتر خیلی خیلی دوست داشتنی خودم
من نه سه سال پیش رو درست می دونم و نه از  ۲۰ سالگیت خبر دارم  و نه از جناب میم چیزی می دونم اما این پستت به شدت غمگینم کرد
عزیزدلم تو خیلی خیلی جوانی و واقعا زیبایی ، هنوز زوده که اینقدر به تنها ادامه دادن فکر کنی.
به نظر من که تو آرزوی هر مردی می تونی باشی و هر مردی با تو خیلی خیلی خوشبخت میشه
خیلی کار خوبی کردی که جواب منفی دادی.تو و نیمه ی زندگی تو هنوز هم رو پیدا نکردید

پاسخ:
سلام عزیز دل خودم...میدونی هیچ کس دوس نداره تنها بمونه ولی من اینجوری فکر میکنم وقتی قسمت ادم باشه تنها زندگی کردن خیلی هم فاجعه فجیعی به حساب نمیاد ادم میتونه تنها هم خوشحال باشه...خب هنوز که 30 ساله ارزوی هیچمردی نبودم چکار کنم😂😂😂خرن دیگه وگرنه دختر به این خوبی😂😂😂خوبه وبم خواننده اقا نداره😂😂😂
۲۰ تیر ۹۸ ، ۱۴:۱۲ ربولی حسن کور
سلام
با توضیح گوشه وبلاگتون آدم نمیدونه حالا این پست واقعیه یا خیالی؟!
خواننده آقا ندارین؟ مطمئنین؟!
پاسخ:
سلام دکتر تقریبا واقعیه این پست .شما که به ما سر نمیزنی.سالی ماهی چی بشه وقت پیدا کنی گذرت بیوفته اینوری
میدونی چیه خانم دکتر،. کلا با اینکه سن ازدواج بالا رفته اما برای یه سری از افراد بخصوص مردم بعضی شهر ها قابل هضم نیست وقتی میگی هنوز ازدواج نکردم. تو همین سفر اخیرم آنقدر که مردم اونجا نگران بی شوهری من شده بودن، پدرم و مادرم نبودن. همه میپرسیدن چرا؟! منم یه جوابی مثل تو میدادم که هر چی قسمت باشه، نمیتونیم خودمون صرفا به خاطر اینکه اسم شوهر رومون باشه بدبخت کنیم!
تو هم خوب کاری کردی که جواب منفی دادی 😊
پاسخ:
من واقعا اعتقاد دارم که ازدواج قسمته یه بخش زیادیش

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی