روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

فرح

يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۷:۵۰ ب.ظ

سرطان پانکراس که به خیلی جاهای بدن پخش شده...

من میگم مرگ جز زیبایی از زندگیه که ما پزشکا خیلی زشتش میکنیم...مریضی که میدونیم حتما به زودی منظورم طی چند روز اینده اس میمیره رو به زور هزار دارو و خون و لوله و دستگاه زنده نگه میداریم برای چی؟چرا خونواده ها نباید بفهمن که مرگ برای عزیزشون راحتترین قسمته...

فرح زنی میانسال با سرطان پانکراس...متنفرم از تمام سال بالایی ها و استاد هایی که مدام بهش خون و دارو میدن و مجبورش میکنن زنده بمونه...متنفرماز برادراش که مرگ خواهرشونو قبول کردن اما نمیذارن بچه های مریض بیان و کنار مادرشون باشن...ما ادما چقدر گاهی بی رحمیم...من میگم این مادر روحش سرگردون مونده تو بدنش فقط برای اینکه لحظه ای بتونه بچه هاشو ببینه...لحظه ای دختراش بیان و دستشو بگیرن و ببوسنش و براش اشک بریزن...مراقبش باشن و بهش عشق بدن...کاش ما دکتر ها انقدر نفرت انگیز نبودیم...کاش قوانین کشور انقدر نفرت انگیز نبود...کاش ما ادمها مرگو جز زیبای زندگی میدیدیم...دوست داشتم فرح توی این 5 روز تو اورژانس زیر دست خودم میمردتا میذاشتم با ارامش بمیره...ولی منتقل شد به ای سی یو...

فرح مادر عزیز و جوون...برات ارامش و مرگ راحت میخوام بیش از هر چیز دیگه ای

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۱۴
زیرزمینی

نظرات  (۴)

جز اشک چشم چیزی ندارم که بنویسم 

خواستم بگم؛

منم کلی از احساساتِ شبیه به تو دارم و نوشته هات حسی خوبی رو برام دارن :)

 

چقدر دوست دارم خانم دکتر تمام وقت، چقدر خوبه که مهربونی

کاش همه بیمارا یه فرشته مهربون مثل تو کنارشون داشتن.

به نظرم این یه خودخواهی هستش زیرزمینی جان،. آدمی تا زنده هست و نفس میکشه دوست داره باشه پیش عزیزانش،. حتی اونایی هم که میگن خدایا مارو بکش از دلشون نیست واقعا!!!

چند روز پیش تو مطب خانوم دکتر فوق تخصص انکولوژی بودم که خانومی با صدای گریه هاش همه رو متوجه خودش گرده بود اول فکر کردیم که خودش بیماره ولی بعد متوجه شدیم پسر جوون سی ساله شاید یکی دوسال بیشتر یا کمتر بوده و وقتی مامان پسره رفت تا دست و صورتشو بشوره یکی از مریضا به پسره گفت که باید نترسی و روحیه اتو حفظ کنی، پسره گفت نه اصلن مشکلی نیست آخرش مرگه دیگه!!! ببین میخوام بگم شاید خیلی راحت این حرفو زد اما من متوجه لرزش صداش شدم، متوجه ترسش شدم دیگران رو نمیدونم. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی