روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

لنفون نان هوچکین

يكشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۸، ۰۸:۳۲ ق.ظ

چرا دیشب خواب میدیدم لنفوم نان هوچکین گرفتم؟؟؟بعد. رفتم شهر غریب زندگی کردم درسمم ول کردم و به هیچکسم نگفتم که لنفوم گرفتم بعد هم ناراحت بودم هم خوشحال که میدونستم کی قراره بمیرم...بعد درسو کارو گه ول کرده بودم گفتم اخر عمری خوش بگذرونم و گلدوزی کنم و خونه خودمو داشته باشم و ساز بزنم...خلاصه نمیدونم توخواب خوشحال بودم یا ناراحت...توخوابمم اخرش بابام فهمید که لنفوم گرفتم چون دکترم دوستش بود بهش گفته بود...شاید باورتون نشه من جوون که بودم فکر میکردم بهترین مرگ با لنفوم یا لوسمیه....هرچند الانم تقریبا همین فکرو دارم

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۸/۰۸/۱۲
زیرزمینی

نظرات  (۳)

من همیشه فکر میکنم که مرگم طوریه که از قبل به من خبر نمیده یه حادثه،. یه تصادف! از اونایی که خودمم نمی‌فهمم که مردم... 

سلام خانم دکتر خسته نباشید از کشیکهای طاقت فرسای رزیدنتی از بس که مریض میبینید و مطالعه میکنید خوابش رو میبینید  انشاالله همیشه سلامت باشید با شما موافق نیست مرگ با لوسمی و لنفوم خیلی بده خدا نصیب هیچکس نکنه

سلام خانم دکتر خسته نباشید از کشیکهای طاقت فرسای رزیدنتی از بس که مریض میبینید و مطالعه میکنید خوابش رو میبینید  انشاالله همیشه سلامت باشید با شما موافق نیست مرگ با لوسمی و لنفوم خیلی بده خدا نصیب هیچکس نکنه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی