روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

بودن یا نبودن

يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۴۶ ق.ظ

تاحالا چندبار تو زندگیتون ارزوی مرگ کردین؟چند بار دلتون خواسته همین الان بمیرید و همه چی تموم بشه؟

من خیلی خیلی زیاد بهش فکر میکنم و ارزوشو میکنم و اینکه بمیرم در حال حاضر شاید خیلی برام فرقی نداشته باشه...این حس بعد از ازدواجم کمتر شده البته...بودن دندون موشی یه جور نیروی محرکه است برای ادامه دادن...ولی این روزا که توی مرکز کووید کار میکنم و هر لحظه مرگ ناگهانی رو میبینم...وقتی خسته میشم از این شهرو  دانشگاهی که ازش متنفرم وقتی خستگی بدجوری بهم غلبه میکنه و قتی به نظرم همه چی بیهودس...با خودم فکر میکنم اگه من مثل این ادما روی این تختا بخوابم هیچ تلاشی برای زنده بودن نمیکنم...تلاشی برای ادامه دادن نمی کنم...شاید دیدن دندون موشی و نگرانی مادرم قلبمو بلرزونه و اشکمو دربیاره ولی بازم انگیزه کافی برای زنده بودن بهم نمیده...

من زیادی تو زندگی لوسم...مشکلات زندگی خیلی خیلی بهم فشار میاره...محکم بودن هر روز و هر روز برام سختتر میشه

ولی همه میگن وقتی مقابل مرگ قرار بگیری دیگه دلت نمیخواد بمیری...نمیدونم شایدم همینجوری باشه

افسرده نیستم ولی واقعا فکر نمیکنم فرقی بین زنده بودن یا مردنم وجود داشته باشه و هروقت هم خواستم بمیرم بمیرم...

دیروز وقتی بالای سر یه مریض ۹۴ ساله از مردن و زنده بودن حرف زدیم وقتی به استادم گفتم حداکثر ترجیح میدم دوسال دیگه زنده باشم...مدت طولانی مات نگاهم کرد و گفت یعنی چی این حرف؟خندیدم و حرف رو پیچوندم خلاصه و رومم نشد که بگم هنوز یه ماهم نیست که ازدواج کردم

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۳۰
زیرزمینی

نظرات  (۳)

بیشتر از 3 ساله که هرروز دارم بهش فکر میکنم 

یه روزایی فقط با فکر اینکه اگه نباشم مامانم چه عذابی میکشه تونستم جلوی خودم رو بگیرم که بلایی سر خودم نیارم 

اما این 3 ماه اخیر... هرروز و هرلحظه ش با فکر مرگ میگذره 

کاش میشد مرد ، بدون اینکه مادر بفهمه

 

نمیدونم چرا اینجا نوشتم اینارو 

شاید چون نمیشه به کسی گفت

باسلام و درود

مطالب متنوع و زیبا و خواندنی

سلام عزیزم.عروسیت مبارک.من کلا زیاد وبلاگ و کانال روزانه نویسی می خونم.یه چیزی که برام عجیب بود این بود که بین شون اکثر دکترها ناامیدن(شاید از شانس من نا امیدهاشون به پستم خورده)قبلا دوست داشتم دخترم پزشک بشه اما بعد از دیدن پست های پزشک ها،یه جورایی دوست ندارم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی