احمقانه شاید
چیزی که میخوام بنویسم به نظر خودمم هم میتونه احمقانه باشه و غیر قابل باور و اگه کسی این حرفا رو ۶ماه قبل این حرفا رو بهم میزد میگفتم هرموناش بهم ریخته یا دیوونه است یا رمان عاشقانه زیاد خونده و مغزش معیوب شده...برای من ایدا و شاملو هیچ وقت یه عشق واقعی نبود...برای من دوست داشتن شاملو یا عشق عمیق به ایدا غیر قابل باور بود...ولی حالا خودم دارم همین حس رو تجربه میکنم...دوست دارم هیچ کاری نکنم فقط کنار دندون موشی باشم...فقط بغلش کنم و ببوسمش...فقط کنارم باشه و دستمو بگیره...هرلحظه دلتنگشم...حتی وقتی کنارمه...بنظرم همین حسه که به طرز عجیبی گاهی ضعیفم میکنه و بی قرارم میکنه و همون لحظه میتونه قویم کنه که هر کاری رو برای دندون موشی بکنم...حس عجیبی که باور دارم هیچ کس دیگه ای توی دنیا جز من حسش نکرده...
سال نو مبارک دخملی من :)
با عرض پوزش : غلط کردی که فکر کردی خودت فقط این حس رو تجربه کردی :))
ما هم بله :))