روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

رخساره

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۰، ۰۹:۴۷ ب.ظ

اسم مریضو میزارم رخساره چون اولین ادمی که ازش متنفر بودم اسمش رخساره بود...اسمشو گذاشتم روی اسم مجازی خودم سالها پیش تا دیگه ازش متنفر نباشم...چون فکر میکردم تنفر روح ادمو ازار میده

رخساره یه دختر همسن و سال من بود...m.sداشت...پدرش اتند یکی از رشته های لوکس دانشگاه خودمون بود...از اینای ی که تو ۴۰ سالگی معلوم نیس با کدوم سهمیه اول رفتن پزشکی بعد با یه سهمیه خفن تر رفتن رشته پولساز...بعد چون انقدر بیسواد بودن که نتونسته بودن از مطب پول دربیارن استاد دانشگاه شده بودن...این مرد از این ادمایی بود که جای مهر رو پیششونی دارن و دوست یکی از استادای بسیار مذهبی و بسیار بیسواد ما...خلاصه رخساره با این بیماری زمینه ای که داشت کووید گرفت...از اون مریضایی که امید به زنده بودنش نبود ۲یا۳ماه تو ای سی یو کووید بشتری بود...من چند بار تو کشیکام دیده بودمش...تا دختره میگفت اخ پدره کار نداشت تو الان بالا سره کدوم ننه مرده ای هستی زنگ میزد با توهین و تحقیر و تهدید تورو میکشوند بالا سر دخترش.انگار که تنها بیمار یه ببمارستان بزرگه...تمام پرستارایی که میشناختنش، تمام رزیدنتا و فلو هایی که دیده بودنش انقدر اذیت شده بودن که همه ارزوی مرگشو داشتن...سال دو زنگ زد و گفت گفتن ارشد ببینه مریضو...منم فکر کردم حتما خیلی بیمار بدحال و کامپلیکه ای هست...وقتی تو اتاق سی پی ار باز دیدم خودشه...خودمو اروم کردم...گفتم اون مریضه نباید گذاشتش پای پدره که...خودم ویزیتش کردم ...خودم شرح حال گرفتم خودم اوردر گذاشتم...اینا عجیب نیست برای یه دکتر ولی تو بیمارستانی که رزیدنت داره تمام این کارا با رزیدنت سال یک یا تهش سال دو هست ولی من سال سه بودم...ولی فکر کردم اون یه دختر معصوم اسیب دیده همسن منه

شرح حال دارویی رو از پدرش خواستم...حتی اسم داروهاشو بلد نبود و فقط یه ازمایش چند روز پیشش رو نشونم میداد!!!!!بهش گفتم باشه پس خلاصه پرونده رو بدین تا خودم دارو هاشو ببینم...از خود راضی و طلبکار گفت من هیچ مدرکی ندارم بیمارستان چیزی بهم نداده...بهش گفتم مگه میشه دوماه ای سی یو باشه بعد خلاصه پرونده نداشته باشه؟طلبکار تر نگاهم کرد و شروع کرد تهدید که این چه طرز حرف زدنه...منم گفتم من نمیدونم چی گفتم به شما؟دارم میگم مدارک قبلیشو بدید ببینم یا دفتر چه رو بدید ببینم...گفت نمیدونم اسم قرصش گ داره توش!!!!

میدونید پزشکا خیلی ممکنه داروهایی که تو حیطه کاری خودشون نباشه رو نشناسن ولی وقتی یکی از عزیزانشون بستری میشه و مدت طولانی تحت درمان با داروی مهمی قرار میگیره قطعا اسم اون دارو یاد میگیرن چون همه ما یه روزی همه این دارو هارو به صورت تئوری خوندیم ولی تو بالین باهاشون کار نکردیم...پس شاید اسم دارو کمی برامون عجیب باشه ولی به خاطر سپردن و تلفظش نه... مگه از نظر ای کی یو مشکل داشته باشن

یکم بعد شوهر دختره اومد تو و خلاصه پرونده رو داد...گفتم بقیه اش ؟باز اصرار کردن که کلا همین بود...بیمار بخاطر عفونت های مکرری که به خاطر بیماری زمینه ایش گرفته بود همه مدل دارویی میخورد...ضد قارچ ضد ویروس انتی بیوتیک...و حالا یه هفته بعد از ترخصیش با تب دوباره برگشته بودو کراتینینش که پدره کلی روش اصرار داشت از ۰.۹ شده بود ۱.۱...خب کراتینین یکی از قسمتای کار اصلی ما داخلیاس مثل اینه که یه جراح بلد نباشه بخیه برنه یه داخلی ندونه با کراتینین باید چکار کنه...خلاصه گفتم بیمار خوشحاله بره اورژانس خودمون که پدر بیمار گفت من با دکتر مورچه(همون استاد ما که دوست باباهه بود) حرف زدم مستقیم بره بخش...خب من دستور بخش نذاشتم چون مریضی که انقدر خطرناکه وضیتش اصولا باید زیر چشم باشه...

پدرش اصرار داشت که الان که ساعت یک شبه زنگ بزنید به اتند مورچه...روز روزش ما جرات نداریم مستقیم به اتند زنگ بزنیم چه برسه به شبش...زنگ زدم فلو و اونم گفت با داروهای خودش بستریش کن فعلا کار بیشتری نمیخواد...ساعت ۲شد تازه رفته بودم پاوییون که از سی پی ار بهم زنگ زدن... گفتن پدر دختره میخواد باهات حرف بزنه...گفتم با سال دوه چرا به من زنگ زدید.؟..گفت باباش گفته من فقط یا ارشد حرف میزنم...گوشیو گرفت گفت کراتینینیش اینجوریه چکار براش کردی؟گفتم کاری نمیخواد فعلا گفت من میدونم کاری میخواد زنگ بزن به اتند تا بهت بگه کاری میخواد...پشت تلفن طلبکار و پررو باهام حرف میزد...بالاخره اتند و بچه اتند بودن...منم نامردی نکردم همون ساعت ۲ زنگ زدم به فلو...اونم عصبانی شد و گفت کاری نمیخواد بهش بگو تا فردا ،دیگه هم براش به من زنگ نزن ادم پررو رو.به اندازه کافی تو دوماه ای سی یو دهنمونو صاف کرد.من نمیدونم این جای این کارا چرا نمیره خدارو شکر کنه که بچش زندس...

با تمام وجودم ازت متنفرم رخساره...یه روز تقاص همه این کارایی که با من کردیو پس میدی...دنیا خیلی گرده

موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۰/۱۱/۲۳
زیرزمینی

نظرات  (۲)

آدم بیشعور که شاخ و دم نداره! مدام به فکر خودشه و فکر میکنه همه دنیا باید تو مدار اون بچرخن هیچ وقتم فکر نمیکنه که وجودش و کاراش چقدر دیگرانو عذاب میده !

خسته نباشی تا اینجاش هم خیلی زحمت کشیدی... خیلیا به خاطر تو زنده ان! زندگی خیلیارو قشنگ کردی از همه مهم ترینشون دندون موشیه ! هر زمان بهت سخت گذشت به اینا فکر کن...

چیزی نمونده تموم کنی تحمل کن فقط یه ذره اگرم سختته بیخیال همه چی شو بابا!!! 

پاسخ:
امیدوارم بهتر بشم...تنها امیدم فقط دندون موشیه

چه عرض کنم 

شما که هیچی ... 

منم ازش بدم اومد :/

کاش زودتر راحت شید ... 

اونم هر جوری که صلاحش هست ٫ راحت شه!

چرا آدمی که هیچ کار واسه سلامتی دیگران نتونسته بکنه و آنقدر بی دانشه ٫ آنقدر زیاد طلبکاره :/

پاسخ:
تا حالا فکر مسکردم شاید استادا حق داشتن و من مقصر بودم...مرسی که نظراتتون رو بهم میگید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی