روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

بیمار سالم یا ادمی که مریضه

سه شنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۰، ۰۹:۴۳ ب.ظ

رخساره اون شب بستری شد به اصرار باباش رفت تو بخش خودش...معمولا تو بیمارستانای ما بیماری که توی بخش خودش بستری نشه به هزار یک دلیل کاراش دیر و زود میشه...واسه همین ما بیمارای مهم یا بدحال رو تاکیید میکنیم که تو بخش خودشون بستری بشن...دوم ابان تعطیل بود یه  سری از بچه های خودمون متاهلی و مجردی با فلوی همون رشته که رخساره تو سرویسشون بستری شده بود برای ناهار رفتیم بیرون...گفتیم و خندیدیم...اما حالا میدونم که شاید من اون چند ماه میخندیدم ولی از هر لحاظ داغون بودم و افسردگی شدیدی داشتم...کیس های مورنینگ فردا رو براش گفتیم ...به من گفت این مریضتو میشناسم این که اصلا کیس داخلی نیستهمه کاری هم براش کردن و اینا ارزش معرفی نداره...فردا وقتی اینترنمون گفت پرونده این مریضو بیارم گفتم نه بری تا طبقه سوم و بیار که چی این مریض عفونیه اصلا داخلی نیست من یه کیس دیگه دارم که خیلی چالشیه برام و میخوام اونو معرفی کنم...رفتیم سر مورنینگ کیس های دو روز گذشته رو داشتیم بحث میکردیم مختصر معرفی کردیم و هر ارشدی کیس جالبی که انتخاب کرده بود رو گفت...وقتی استادا داشتن بحث درباره انتخاب بیمار میکردن...استاد مالی <همون استادی که گفتم خیلی مذهبی بود و دوست بابای رخساره بود وارد شد> اسم رخساره رو که دید کفت معرفی بشه ...اول ترسیدم چون مریضی نبود که امادش کرده باشیم ولی بعد پاشدم و گفتم پرونده این بیمارو نیاوردیم اگه صلاح میدونن بریم بخش و بیاریمش با غضب نگاهم کرد و گفت چرا نیوردینش؟ گفتم استاد بیمار شب خیلی دیر اومده بود و توی کشیک ما تقریبا فقط کارای اولیه براش انجام شد و بیمار از نظر من بیشتر کیس عفونی بود تا داخلی...از مغزش اتیش دراومد...میخواست منو ببلعه...برام مهم نبود و برعکس خندم گرفته بود و شانس اوردم ماسک داشتم...بعد از مورنیگ رفتم پیشش برای معذرت خواهی چون جراتم نداشتم بگم بابا حرف فلوی خودتون بوده و اون بابای خیلی باسوادش هیچ شرحالی نمیتونست بده حتی یه دارو های دخترشم بلد نبوده...عذر خواستم و گفتم چون اشنای شما بود من خوابوندمش داخلی وگرنه قطعا میفرستادمش عفونی...با چشماعی عصبانیگاهم کرد و گفت برای هفته بعد امادش کن و منم گفتم چشم

هفته بعد نه اینترن نه رزیدنت سال دو تو بیمارستان نبودن وصفر تا صد مورنینگ با من سال سه بود...اینم برام مهم نبود چون از ۱۵ همین ماه یعنی ده روز بعد میرفتم مرخصی پس خوشحال بودم و تو این سه سال اعتقاد داشتم چون دکتر مالی کلا اموزشی برای ما نداشته پس هر حرفی سر مورنینگا بزنه مهم نیست...پس برخلافه بقیه رزیدنتا اصلا استرس نداشتم هیچ وقت تو مورنینگای دکتر مالی...فردای اون روز رفتم تا برم مریضو ببینم وشاید خودش بتونه شرح حال بده ولی پرستارا گفتم رفته مرخصی موقت ...اون هفته رو هرروز رفتم سر زدم ولی کل هفته و مرخصی بود...کسی که میره مرخصی  موقت تهش چند ساعت میتونه بره چون باز بودن پرونده بیمار باعث میشه مریض دیگه ای نتونه روی اون تخت بخوابه پس برای بیمار وبیمارستان وبقیه بیمارا ضرر جانی و الی داره چون ممکنه یه مریض بدحال بیاد بیمارستان ولی تختی برای بستریش نباشه...اما صد البته که رخساره از تمام این موارد مستثنی بود و پرداخت مالی هم که نداشت...خلاصه تاروز قبل از مورنینگ کذایی من هیچ مدرک و شرحالی از بیمار نداشتم...فلو بهم گفت که مدارک قدیمی مریض رو از بستری قبلیش تو گوشیش داره و برام میفرسته...یکی دیگه از استادا وقتی اسم رخساره رو شنید گفت اصلا بیمار داخلی نیس این و بیمار عفونیه و دکتر مالی فقط واسه اینکه کم نیاره اینو هر بار میخوابونه تو سرویس خودش و حالا واسه اینکه کم نیاره میخواد معرفی بشه تا فالت های خودش رو بفهمه...رزیدنتی که تمام ماه قبلش ویزیتش میکرد گفت که یبار تو ای سی یو بین استاد عفونی و دکتر مالی دعوای بدی اتفاق افتاده که استاده عفونی گفته چرا انقدر انتی بیوتیک و ضد قارچ و ضد ویروس بدون نیاز به مریض میدین و هی مشاوره عفونی میدید و من میگم قطع کنید و شما قطع نمیکنید و استاد مالی گفته تو مشورت خودتو انجام بده من اونایی که میدونم درسته رو انجام میدم واستاد عفونی عصبانی میشه و برگه مشاوره رو پاره میکنه...

با همه این اوصاف من خوشحال بودم که به خاطر اینکه مدرکی وجود نداره پس نمیتو نن خیلی بهم گیر بدن و البته نزدیک بودن مرخصی هم بی تاثیر نبود...مورنینگ شروع شد و دکتر مالی بهم گفت برم بالا و بیمارو معرفی کنن...از شانس بد ما گوشی هیچ کدوممون به سیستم کلاس مورنینگ وصل نمیشد و مسیول کامپیوتر هم هنوز نیومده بود...شرح حال رو گفتم  و توی تارخچه بیمار وقتی به دکتر مالی گفتم مدرک و شرح حال دقیقی نداریم گفت مگه میشه این باباش دکتره و مدارک بچشو نداشته باشه و گفتم بله پدر مادر و همسر بیمار اصرار داشتن که به جز یه برگه خلاصه پرونده چیز دیگه ای ندارن...و بیمار فقط چند ساعتی توی بیمارستان بوده وبعد از مشورت عفونی که تب دارویی رو برای بیمار مطرح کرده و دارو های بیمار رو قطع کرده  تب بیمار قطع شده و بیمار رفته مرخصی موقت وبا وجودی که پرونه بازه ولی بیماری وجود نداره...با اون چشماش باز نگاهم کرد و گفت ادامه بده...ادامه دادم و در انتها گفتم داکیومنت بیمارو فقط میتونم بخونم چون گوشیم که مدارک توشه به کامپیوتر وصل نمیشه و باید مسیول کامپیوتر بیاد که دکتر مالی قاطی کرد و هر چیزی از دهنش در اومد گفت و در اخرم هم اضافه کرد که من به همه استادای داخلی توهین کردم!!!و یکی دیگه از استادا برگشت و گفت اینجوری که شما میگید بیمار فقط پرونده بوده و روح بوده!!!

اینکه بیمار رفته مرخصی موقت یعنی کم کاری من؟این که بیمار بیسواده یعنی فالت من؟اینکه سیستم کلاس مورنینگ مشکل داره یعنی توهین من به استاد؟

استاد خیلی بیرحمانه گفت پس هفته بعد دوباره مریضو معرفی میکنی...خون دویید تو صورتم و گفتم من هفته بعد مرخصی ام...از از نهادم بلند شد منی که تو هرپیک کویید انقدر جون کنده بودم...واسه بیمارا واسه پولی که بره تو جیب استادا واسه بیگاری ها واسه مرخصی قانونی که حقم بود و نرفته بودم واسه همه مریضایی که کاری ازم برنیومده بود و براشون اشک ریخته بودم...

این ظلم بود ...ظلم مطلق و نا عادلانه...بریدم تموم شدم...ضربه کاری بود...چیزی ازم باقی نموند..نابود شدم...تمام شدم...ظلم بود ظلم ظلم ظلم ومن دستم به هیچ جا بند نبود ...زورم به هیچ کس وهیچ چیز نمیرسید...زورم به دنیا نمیرسید...زورم به این دانشگاه و این استادا نمیرسید

استاد مالی گفت مرخصیت کنسه و میمونی برای معرفی مریض...

ضربه محکم و کاری بود وسط قلبم...امیدم که این دوهفته بود تمام شد...این دوهفته برای من امید زندگی بود فقط مرخصی نبود...حنکا براتون همه اینا عجیبه...میگید به درک دو هفته چیه...ولی ما تمام سال رو بیگاری میکنیم بیخوابی میکشیم توهین میشنویم درد میکشیم و این دوهفته تمام امیدمونه...تمام زندگیمون...که شاید بخندیم شاید بخوابیم شاید زندگی عادی داشته باشیم و کنار خونواده و عشقمون باشیم...

و حالا همه چی تموم شده بود

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۱/۲۶
زیرزمینی

نظرات  (۳)

دکتر مالی عوضیییی بی همه چیییززز 

منم حرصم گرفت!!!!

حق داری ....

پاسخ:
مرسی که برام نظرتو میذاری

واقعا حیف که اینطوری ریشه امید آدم ها رو می برند.من واقعا با نوشته هاتون گریه کردم. گریه برای بلایی که بی کفایتی و حماقت آدمهای عوضی بر سر آدم ها میاره و واقعا از خودم خجالت کشیدم که فقط ویترین مطب های پول ساز رو می دیدم و یادم نمی موند که این آدمها برای رسیدن به این نقطه خیلی سختی کشیدند.

پاسخ:
زندگی خیلی سختتر از تصور ماست

دلم مچاله شد 

شاید بگم یک دهم چیزی که اون لحظه حس کردی رو حس کردم با بند بند وجودم 

اونجایی که گفتی تنها امیدتون دو هفته هست .....اونم ازت گرفت٫ دلم مچاله شد 

 

راستش من تمام هفته به امید آخر هفته ها کار می کنم 

بعد اکثرا پنج شنبه ها مون هم شلوغه .... آنقدر که من دلم میخواد یکم زودتر تعطیل شم بعد از قرنی برم ببینم قبل از غروب آفتاب ٫ بیرون چه شکلیه :( بعد بین هیاهوی مریض ها و شلوغی اونم نمیتونم ....مسخره اس... ولی من هم هر غروب پنج شنبه به غروب پنج شنبه اشک میریزم و با دلخوری میرم خونه .... پنج شنبه ها مرده ها هم آزادند :/ اونوقت چرا ما باید شلوغ تر از روزهای دیگه باشیم ...

 

دلخوشی آدمی هر چقدرم کوچیک باشه ٫ حتی یک ساعت در سال ٫ وقتی ازش بگیرن٫ می می‌ره :( 

اینا رو با اشک تایپ می کنم ...

پاسخ:
عزیز دلم ببخشید که اشکتو دراوردم...انقدر خودم بایاداوری اون خاطرات اشک ریختم که میخواستم زودتر تموم بشه نوشتنم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی