روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۴۸ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

۰۳تیر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۰۳تیر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۰۱تیر

1

دلم برای مامانش تنگ شده...
زیرزمینی
۰۱تیر

1

دلم برای مامانش تنگ شده...
زیرزمینی
۰۱تیر

1

دلم برای مامانش تنگ شده...
زیرزمینی
۰۱تیر

1

دلم برای مامانش تنگ شده...
زیرزمینی
۰۱تیر
گفتم تو یه بشقاب بکشم گفت اره بکش غذارو کشیدم گذاشتم رو میز عسلی جلو مبل نشستیم و شروع کردیم به خوردن خندید و گفت حالا من بیشتر از تو میخورم... خندیدم و گفتم انگار هیکل منو نمیبینیا یه لقمه گذاشت دهنش سریال داشت شروع میشد گفت همیشه فکر میکردم دکترا وسواسی یا حداقل خیلی تمییز باشن گفتم خب من نیستم گفت کمتر بخور چاق میشی گفتم باشه و دیگه نخوردم دستشو انداخت دور کمرم گفت توهم خیلی لوسیا گفتم فقط نمیخوام دوسم نداشته باشی اونم فقط بخاطر اینکه چاقم... گفت ولی من همه جوره دوست دارم ولی خب لاغر بیشتر دوست دارم لبخند زدم.... دلم لرزید... میترسم از این حرفش گفت پس منم دیگه نمیخورم بشقابو هل داد کنار و گفت لوس خودمی تو... پیشونیمو بوسید مچاله شدم تو بغلش... گفتم فقط مدت زیادی ادای ادمای قوی رو دراوردم... مدت زیادی محکم بودم... مدت زیادی فقط به خودم فکر کردم گفت هنوزم بیرون از خونههمون خانم دکتر قدرتمندی ولی تو خونه موش بغلی و لرزون منی
زیرزمینی
۰۱تیر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۰۱تیر
گفتم تو یه بشقاب بکشم گفت اره بکش غذارو کشیدم گذاشتم رو میز عسلی جلو مبل نشستیم و شروع کردیم به خوردن خندید و گفت حالا من بیشتر از تو میخورم... خندیدم و گفتم انگار هیکل منو نمیبینیا یه لقمه گذاشت دهنش سریال داشت شروع میشد گفت همیشه فکر میکردم دکترا وسواسی یا حداقل خیلی تمییز باشن گفتم خب من نیستم گفت کمتر بخور چاق میشی گفتم باشه و دیگه نخوردم دستشو انداخت دور کمرم گفت توهم خیلی لوسیا گفتم فقط نمیخوام دوسم نداشته باشی اونم فقط بخاطر اینکه چاقم... گفت ولی من همه جوره دوست دارم ولی خب لاغر بیشتر دوست دارم لبخند زدم.... دلم لرزید... میترسم از این حرفش گفت پس منم دیگه نمیخورم بشقابو هل داد کنار و گفت لوس خودمی تو... پیشونیمو بوسید مچاله شدم تو بغلش... گفتم فقط مدت زیادی ادای ادمای قوی رو دراوردم... مدت زیادی محکم بودم... مدت زیادی فقط به خودم فکر کردم گفت هنوزم بیرون از خونههمون خانم دکتر قدرتمندی ولی تو خونه موش بغلی و لرزون منی
زیرزمینی
۰۱تیر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی