روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۴۸ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

۰۱تیر
گفت کافیه من خودم تورو بخوام همه هم بگن نه همه رو راضی میکنم... اونروز قند تو دلم اب شد... گفتم یعنی انقدر منو میخواد؟؟.. یعنی واقعا دوسم داره... یعنی قدرتمنده وقتی یه نفر گفت نه و اون واسه همیشه رفت... فهمیدم اون قدرتمنده... قدرتمند توی فراموش کردن تمام دوست دارم هایی که بهم گفته بود... قدرتمند در بهم زدن همه چی... فهمیدم حرف اون روزش بیشتر حرف نخواستن بود تا خواستن بعدها هیچوقت گریه نکردم بخاطر رفتنش... همیشه هم حق بهش دادم برای رفتنش... اونم به اندازه من حق انتخاب داشت... ولی یه چیزی ته ته دلم نبخشیدش... یه چیزی ته ته مغزم میگفت شاهزاده اسب سفید نبود شاهزاده اسب سفید وجود نداره... دروغ گفت
زیرزمینی
۰۱تیر
گفت کافیه من خودم تورو بخوام همه هم بگن نه همه رو راضی میکنم... اونروز قند تو دلم اب شد... گفتم یعنی انقدر منو میخواد؟؟.. یعنی واقعا دوسم داره... یعنی قدرتمنده وقتی یه نفر گفت نه و اون واسه همیشه رفت... فهمیدم اون قدرتمنده... قدرتمند توی فراموش کردن تمام دوست دارم هایی که بهم گفته بود... قدرتمند در بهم زدن همه چی... فهمیدم حرف اون روزش بیشتر حرف نخواستن بود تا خواستن بعدها هیچوقت گریه نکردم بخاطر رفتنش... همیشه هم حق بهش دادم برای رفتنش... اونم به اندازه من حق انتخاب داشت... ولی یه چیزی ته ته دلم نبخشیدش... یه چیزی ته ته مغزم میگفت شاهزاده اسب سفید نبود شاهزاده اسب سفید وجود نداره... دروغ گفت
زیرزمینی
۰۱تیر
گفت کافیه من خودم تورو بخوام همه هم بگن نه همه رو راضی میکنم... اونروز قند تو دلم اب شد... گفتم یعنی انقدر منو میخواد؟؟.. یعنی واقعا دوسم داره... یعنی قدرتمنده وقتی یه نفر گفت نه و اون واسه همیشه رفت... فهمیدم اون قدرتمنده... قدرتمند توی فراموش کردن تمام دوست دارم هایی که بهم گفته بود... قدرتمند در بهم زدن همه چی... فهمیدم حرف اون روزش بیشتر حرف نخواستن بود تا خواستن بعدها هیچوقت گریه نکردم بخاطر رفتنش... همیشه هم حق بهش دادم برای رفتنش... اونم به اندازه من حق انتخاب داشت... ولی یه چیزی ته ته دلم نبخشیدش... یه چیزی ته ته مغزم میگفت شاهزاده اسب سفید نبود شاهزاده اسب سفید وجود نداره... دروغ گفت
زیرزمینی
۰۱تیر
گفت کافیه من خودم تورو بخوام همه هم بگن نه همه رو راضی میکنم... اونروز قند تو دلم اب شد... گفتم یعنی انقدر منو میخواد؟؟.. یعنی واقعا دوسم داره... یعنی قدرتمنده وقتی یه نفر گفت نه و اون واسه همیشه رفت... فهمیدم اون قدرتمنده... قدرتمند توی فراموش کردن تمام دوست دارم هایی که بهم گفته بود... قدرتمند در بهم زدن همه چی... فهمیدم حرف اون روزش بیشتر حرف نخواستن بود تا خواستن بعدها هیچوقت گریه نکردم بخاطر رفتنش... همیشه هم حق بهش دادم برای رفتنش... اونم به اندازه من حق انتخاب داشت... ولی یه چیزی ته ته دلم نبخشیدش... یه چیزی ته ته مغزم میگفت شاهزاده اسب سفید نبود شاهزاده اسب سفید وجود نداره... دروغ گفت
زیرزمینی
۰۱تیر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۰۱تیر
اومد نشست لبه تخت... گفت بلند شو تنبل خانم... چشمامو باز نکردم گفتم دوتا قرص خواب خوردم... گفت میدونم چقدر ترسیدی... گفت میدونم دچار حمله پانیک شدی... گفت میدونم قلبت داشت از دهنت میزد بیرون... ولی دیگه بیدار شو... از سرکار اومدی خونه گرفتی خوابیدی... من دارم میرم سرکار... پاشو حداقل ببینمت بعد برم با اخم و تخم سرمو اوردم بیرون گفتم نمیخوام پاشم... پاشیدنم نمیاد... خندید بوسیدم گفت تنبل خانم عمه منه میخواد تخصص قبول بشه؟ گفتم دلم نمیخواد درس بخونم... قیافه عصبانی به خودش گرفت... پتو رو پرت کرد کنار گفت پاشو دیگه... زن گرفتم یه چاییم دستم نمیده.... پاشو دیگه.... بلند شدم سریع اب گذاشتم با دوتا دم نوش نیم ساعته خوردیم و بوسیدیم همو بعد رفت سر کار... منم رفتم سر درس تا دباره لعنت بفرستم به خودم و رشتم... خدارو شکر واسه داشتن ادمایی که نگرانم هستن
زیرزمینی
۰۱تیر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۰۱تیر
اومد نشست لبه تخت... گفت بلند شو تنبل خانم... چشمامو باز نکردم گفتم دوتا قرص خواب خوردم... گفت میدونم چقدر ترسیدی... گفت میدونم دچار حمله پانیک شدی... گفت میدونم قلبت داشت از دهنت میزد بیرون... ولی دیگه بیدار شو... از سرکار اومدی خونه گرفتی خوابیدی... من دارم میرم سرکار... پاشو حداقل ببینمت بعد برم با اخم و تخم سرمو اوردم بیرون گفتم نمیخوام پاشم... پاشیدنم نمیاد... خندید بوسیدم گفت تنبل خانم عمه منه میخواد تخصص قبول بشه؟ گفتم دلم نمیخواد درس بخونم... قیافه عصبانی به خودش گرفت... پتو رو پرت کرد کنار گفت پاشو دیگه... زن گرفتم یه چاییم دستم نمیده.... پاشو دیگه.... بلند شدم سریع اب گذاشتم با دوتا دم نوش نیم ساعته خوردیم و بوسیدیم همو بعد رفت سر کار... منم رفتم سر درس تا دباره لعنت بفرستم به خودم و رشتم... خدارو شکر واسه داشتن ادمایی که نگرانم هستن
زیرزمینی