روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۱۰۶ مطلب با موضوع «زندگی یک پزشک» ثبت شده است

۰۵بهمن

گفت خوبی ها و بدیهاتو لیست کردم

گفتم چه کار خوبی...بگو ببینم

گفت نمیگم بهت

گفتم ولی خلی خوبه میشه راحتتر تصمیم گرفت ولی بهم بگو

گفت نمیگم...هنوز کاملش نکردم

گفتم باشه فکر خوبیه...بیا یه لیست بنویسیم

کاغذ و خودکار میارم شروع میکنیم یه خوبی یه بدی از هر کدوم رو مینویسیم...لیست جالبی میشه...من از نظر اون بی تفاوت و از نظر خودم منتطقی شروع میکنم به نوشتن

از نظر من اولین بدی اون بودنش تو شهر زادگاهه و از نظر اون بزرگترین بدی من اینه که دوسش ندارم...سوال نمیپرسه سعی نمیکنم قانعش کنم یا توضیح بدم...

میگه تو نبودیاز ایران میرفتم هرجوری قانونی یا غیر قانونی

میپرسه واقعا دوسم نداری؟

میگم دوست دارم ولی دلیل نمیشه باهات ازدواج کنم...من واقعا نمیخوام شهر زادگاه بمونم که تا اخر عمرم مجبور باشم با مردم اینجا و شهر طرح سرو کله بزنم ...با تو از نظر مالی واقعا نگران اینده خودم و بچه هامم...ماهی 4تومن کفاف خرج خودم به تنهایی هم نمیده...خونه نداری ماشین نداری من تا 4 سال درامد ندارم...ونمیتونم اینجور فکر کنم که در اینده وابسته به درامد من باشیم و بعد هم من یه ادم نصفه از نظر قانونی نسبت به تو باشم

میگه نیستی

میگم هر وقت به صورت قانونی حق طلاق و بقیه حق و حقوقمو دادی اونوقت با تو برابرم

میه نه...

میگم خب 1369 سکه مهریه بزنم خوبه؟

میگه بدم میاد از این ادما یعنی چی اخه...هروقت خواستی بری خودم میذارم بری

گفتم حرف که باد هواست...تو پول نداری...تو شهر زادگاهی...من قراره نصف ادم بشم...چرا باید زنت بشم خب

نگاهم میکنه طولانی...دستمو میگیره...میگه من لایق تو نیستم

لبخند میزنم و تو دلم میگم...اره اولین ادمی هستی که واقعا فکر میکنم لایق من نیستی هرچندخیلی ادم خوبی هستی

 

اگه بخوام مقایسه کنم با ادمای قبلی:

ف:خوش اخلاق بود دوسش داشتم خیلی ...شاد بود...خونواده شلوغی داشت که اونوقتا دوست داشتم ولی الان ندارم...اونم پول نداشت البته خب اون موقع اوضاع مالی انقدر بد نبود منم انقدر برام مهم نبود...اون دنبال پول بابام بود...اون موقع حرفی از حق و حقوق نبود...سر مسایل مالی نشد...اون کار نصفه داشت من دانشجو دانشگاه ازاد بودم و حاضر نبودم چیز اضافه تری از بابام بگیرم 

م:دوسم داشت دوسش داشتم...بالا پایین زیاد داشتیم...اختلاف نظر و فکر زیاد داشتیم قطع و وصل زیاد داشتیم...حقوقمو بهم نمیداد و باهاش احساس امنیت نداشتم و خونوادم دفه دوم به شدت مخالف بودن و خودمون هم به اختلاف نظر های زیادی خودیم تو 20 چندسالگی خواستمش ولی تو 30 سالگی نتونستم وایسم کنارش 

ر:پول داشت قیافه داشت کار خوب داشت...اون وقتا با زادگاه بودنش مشکلی نداشتم...خیلی گند اخلاق بود ولی خب برام مهم نبود...یعنی بی تفاوت بودم نسبت بهش...از این ادما که عصبانی نبشن ناجور و قهر کنن و برن تو قیافه...حقوقمو نداد و بابام بهمش زد هرچند الان پشیمون شده...هرچند منم عکس سفرهای خارجشو با زنش دیدم پشیمون شدم😂

ن:پولدار بود و خوش قیافه...خیلی کله گنده تو جامعه پزشکی شهر زادگاه...یه متحجر واقعی...چیزی به عنوان حق طلاق حتی در مخیله اش نمیگنجید...رفت و برگشت دوباره سراغم...ولی نمیتونستم قبولش کنم...کسی که مدام ادای ادمای مذهبی درمیاره و زن براش یعنی کار تو خونه و تو سری خور و احتمالا دنبال صدتا زن...کلا اخلاقی برام قابل تحمل نبود

زیرزمینی
۰۲بهمن

اینکه من یه شوهر پولدار دلم میخواد که دیگه کار نکنم و دغدغه مالی نداشته باشم خیلی بده؟

بعدا نوشت:با اکثریت ارا تصویب شد...خب حالا یه شوهر پولدار برام پیدا کنید...پولدار تو دست و بالم نیست...اینایی که هستن یکی از یکی بیشتر زیر خط فقرن...جوون بودم و جاهل همه پولدارو رد کردم

...سرما خوردم در حد مرگ و تب یه لحظه رهام نمیکنه و هرروز سرم میزنم تو بیمارستان...لعنت به این زندگی...چرا ما تا سر حد مرگم مرخصی نداریم

زیرزمینی
۱۳دی

میم سرپرستاره اورژانسمونه...یه خانمه 40 ساله خوش رو خوش برخورد و به روز....برخلاف همه سرپرستارا که بداخلاق و مجردن این همیشه خوش اخلاق بود انقدر که یه روز داشتیم حساب میکردیم گفتم همه سرپرستارامون مجرد جز میم که بعد گفتن نه بابا میم هم مجرده...یه روز پا پیش شدم گفتم چرا شوهر نکردی تو هم مثل من بابات نذاشت؟...خندید و گفت یه روز برات تعریف میکنم...یه روز بالاخره گیرش انداختم و گفتم بگو

بالاخره یا روز برام تعریف کرد...گفت تازه درسشو تموم کرده بود و اومده بود تو بیمارستان که یکی از رزیدنتای اطفال اشنا میشه...عاشق هم میشن...رزیدنت اطفال مال شهر غریب بوده و مادر شوهرای شهر غریب خیلی معروفن...خلاصه که مادر شوهر میگه من زن پرستار واسه پسرم نمیگیرم...پسره وایمسیه تو رو خونوادش به سرپرستار میگه منو بدون خونوادم بخواه و سرپرستار هم راضی نمیشه...سال ها میگذره و این دوتا باهم رابطشونو ادامه میدن ولی بعد از چند سال و کلی اتفاق که میوفته رابطه رو کمتر میکنن و قطع میکنن...حالا اون پسر ازدواج نکرده و سرپرستارم همچنان مجرده...شاید باورتون نشه...زن 40 ساله مثل ابر بهار جلوی من گریه میکرد واسه یه عشق قدیمی...گفت تو چرا شوهر نمیکنی

گفتم مال من یکم فرق داره...بابام مخالف بود من جلوش ایستادم بعد پسره پا پس کشید بعدم رفت زن گرفت بعدم جدا شد بعدم خونوادش همچنان مخالف بودن و بعدترش.من دیگه نمیتونستم بهش اعتماد کنم و اخر اخرش اینکه کلا خیلی فرق داشتیم و یه عشق جوونی بود فقط...بعدم بابام کلا زیاد ایراد میگیره و من کلا حال چونه زدن ندارم واسه همین کلا قید همه چیو زدم...اون گریه کرد و من بغلش کردم...گریه کرد و من غبطه خوردم به حالش...گریه کرد و من خندیدم...گریه کرد و من فهمیدم چقدر ضعیفم و خندیدم

زیرزمینی
۱۳دی

الان توی تایم رست هستم توی کشیکم ولی انقدر فکر کردم به این موضوع که دیگه حتما باید بنویسمش جای اینکه بخوابم

بعد از چند سال یکی از دوستامو چند وقت پیش دیدم ...شوهر کرده بود به برادر دوست سوممون...من و دوستم م و خواهرشوهر دوستم که دوست سوممون بشه الف

م یه دختر تپلی شده با کلی ناز و عشوه که هنر خونده و جویای وهر بوده

الف معلم شده

برادر الف که شوهر م باشه که دوست داداشمم هست شغلی داره که من خیلی دوست دارم و خیلی پولداره

چند سال پیشا اتفاقی ماهمو پیدا میکنیم...ولی من تو اوج خستگی و شلوغی اینترنی محل به اونا نمیذارم. داداشم درگیر امتحان تخصص بود و محلی به داداش الف نمیذاره...الف هم دنبال زن بوده برای داداشش...منو انتخاب میکنه...میم هم نامزد داشته...وقتی میبینه داداش الف انقدر پولداره نامزدیشو بهم میزنه و زن داداش الف میشه...با همون ترفند های زنونه و ناز و عشوه ای که داشته...کلا اندازه من خر نبوده و سیاست های زنونه داشته

حالا میم خانواده الف رو زده ترکونده با عروس بازی هاش...شوهرشم یه خونه 170 متری تو یه شهرای بزرگ ایران داره با ماشین خارجی کلی خرج که برای میم میکنه...میم هم که هنر خونده مسلما بیکاره...ولی همچنان کلی ناز و عشوه و سیایت زنونه داره

بعد همه این ماجرا ها رو من بعد از کلی فهمیدم...برامم مهم نبود...بعد الان نمیدونم چرا انقدر برام مهم شده پولدار بودن...فکر میکنم چقدر خر بودم اونوقتا...بالاخره پول مهمه...زندگی تو یه شهر بزرگ مهمه...دغدغه پول نداشتن مهمه...

همه اینا واسه این الان فکرمو درگیر کرده چون یه عکس جدید از میم دیدم که دارن حداقل سالی دوبار سفر خارج میره...خونش بزگه..ماشین داره...اونوقت من ماهی 12 تا کشیک میدم توهین میشنوم بدون حقوق...ایا من خر نیستم؟؟؟الان اگه خر نیستم پس چی هستم دقیقا؟؟؟لازمه بگم دارم از حسودی میترکم یا مشخصه؟؟؟

زیرزمینی
۱۴آذر

گاهی عشق نه تو یه نگاهه نه سوزانه نه شدید نه مثل قصه های پریانه

گاهی عشق مثل یه نسیم خنک وسط گرمای تابستون میره لای موهات گیر میکنه و نمیدونی کی و از کجا رسیده...گاهی عشق فقط یه منطق قشنگه

زیرزمینی
۱۰آذر

گزینه اول:خوش قیافه(بهتر از من)... پولدار... هم قد خودم...خانواده معروف...از نظر من زورگو...منو خرفرض میکنه...دورو...سیاستمدار...فقط میخواد زن بگیره...حراف...زبون باز...مدام سعی میکنه قانعم کنه اشتباه میکنم...ولی اگه زنش بشم کشیک دیگه لازم نیس بدم مستقیم میرم فوق...پارتی کلفت و پول زیاد داره...تفکر سنتی...میترسم ازش...

گزینه دوم:قیافه معمولی(یعنز من بهترم)...مهربون...ساده...خنده رو...درامد کم...فکر میکنم دکتر بودنم و وضع مالیم یکی از دلایلش باشه برای انتخاب من...بدون پارتی...ازاد اندیش...راحت...خانواده شلوغ و پرجمعیت...خیلی بی پول...قدبلندتر از خودم...سعی نمیکنه تو هرچیزی قانعم کنه...انگار تفاوت ها رو پذیرفته...میخندم باهاش خیلی

مشترکات:حرف هردو درباره دوست داشتن خودمو نمیتونم باور کنم...هردوتا از قومیتی هستن که من دوسش ندارم...مجردی به نظرم بهتره...حالا بعد از 10 سال خونوادم فهمیدن که درباره ادم های قبلی زندگیم اشتباه تصمیم گرفتن و نباید نه میگفتن و حالا اصرار دارن که من خیلی محکم به فکر ازدواج باشم و سخت نگیرم و نه نگم...وقتی دیروز مامان گفت فلان جایی ان بدن...تو اوج مریضی با صدای گرفته قاطی کردم و داد زدم جنوبی بده شمالی بده شرقی بده غربی بده تکلیف خودتونو اول مشخص کنید...خودمون چه گوهی مگه هستیم که بقیه بدن...بعد اسم دوتا خواستگارا قدیمی رو اورد که اونا خوب بودن...بدتر اتیش گرفتم که اون موقع خوب 4تایی نظر میدادین برای زندگی من یکیتون نپرسید خودت چی میخوای...حالا که طرف بچه دومشم داره یادتون افتاده خوب بوده...گفت من ایراد نگرفتم اون موقع که شوخی کردم...بدتر گر گرفتم و گفتم زندگی من مگه شوخی بود که راحت گوه بزنید بهش و بگید شوخی کردم...و دیگه امپرم چسبید به سقف و گفتم اصلا من گوه میخورم شوهر کنم که یه خر دیگه ای به خرایی که برای زندگیم نظر میدن اضافه بشه...

میدونم خیلی تند رفتم ولی واقعا گوه زدن به زندگیم...شاید من خیلی بغلی باشم شاید خیلی دلم بخواد کسی بار زندگیمو به دوش بکشه چون تو سختیا خیلی کم میارم شاید دلم نخواد تنها بمونم...ولی اخر اخر اخرش ادم یه سختیایی رو فقط تنهایی باید به دوش بکشه...پس تنهایی اصلا دلیل خوبی برای متاهل شدن نیست

 

زیرزمینی
۰۴آذر

اینو برای خودت مینویسم

سرما خوردم...خیلی احمقی...تو الان باید اینجا میبودی و بغلی ترین دختر دنیا رو بغل میکردی

زیرزمینی
۱۷آبان

باید بشینم برای 3ساعت اتعاقات دیشب ساعتها گریه کنم...توی یک لحظه تمام 30 سال زندگیو به باد دادم...توی یک لحظه تمام زندگیمو گفتم ....ابروم رفته یه جوری که جمع نمیشه

زیرزمینی
۰۸آبان

یه زمانی هر روز و هر لحظه دلم میخواست کسی در اغوشم بگیره و دوسم داشته باشه...ولی انقدر با این احساس جنگیدم که حالا هیچی ازش باقی نمونده...این خوبه یا بد نمیدونم

زیرزمینی
۱۹مهر

شاید باورتون نشه ولی یکی از انگیزه های من واسه انصراف ندادن اینه که برم تخصص بگیرم بعد برم کار کنم خوب پول در بیارم برم کلاس خیاطب و گلدوزی و چیزای هنری هی وقتا بیکاریمو بشینم تو خونه با وسایل قشنگم چیزای خوشگل بدوزم و بسازم...هی برم مسکو وسایل گلدوزی برا خودم بخرم...و البته اشپزی و شیرینی پزی

زیرزمینی