روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۱۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

۰۴اسفند
دلم گرفت از دست مریضا...دلم تنهایی میخواد...گوشیو برمیدارم و زنگ میزنم بهش -ناهار باهم باشیم؟ -کی و کجا؟ -ساعت 3 کافه زیرزمین -دیر کردی خبرم کن تق دم کافه ایستادم ماشینو پارک میکنه و پیاده میشه میاد سمتم...میخندم -سلام -نخند بچه پررو...انقدر دلبری نکن با اون خندت به پهنای صورتم میخندم و میگم چرا همه همینو میگن؟ دوتا از همکارای اقام صبح به صبح میان میگن خانم دکتر کلی با خندت انرژی میگیریم ...یکی از مریضام بهم گف خانم دکتر چقدر ملوس میخندی...بعد جالبه بیشتر وقتا خنده هام ازخوشحالی نیس از حرصه دستمو محکم فشار میده و میگه...چشم و دلم روشن واسه همکارای اقا هم میخندی؟دلبری میکنی ؟ -لوس نشو دیگه اگه نخندم که انقدری که من تو اون داهات حرص میخورم که باید تاالان میمردم ناهار میخوریم و میزنیم بیرون ...داره میره سمت ماشین که دستشو میگیرم میکشم میگم نه یکم پیاده روی کنیم -دختر تو جون پیاده روی هم داری؟ -اتفاقا خیلی خستم ....سردرد وحشتناکیم دارم ...دل درد و حالت تهوعم دارم -تهوع؟عمه من بود همین الان 60 تومن خورد؟ -بدجنس یه غذا رو دوتایی خوردیم ولی تو مثل یه خرس گرسنه بودیا!! جدی میشه...این معده درد هات و تهوعت داره نگرانم میکنه...نمیخوای یه پیگیری کنی؟ میخندم و میگم...-حرف این دکترارو باور نکن...میخوان پول دربیارن میخنده -نگران نباش یه زخم ساده است فقط مجبوری بوی دهنمو تحمل کنی -یعنی درمان نداره زخم معده؟ -چرا باید یه مدت طولانی قرص بخورم کلی مراقب رژیمم باشم حرصم نخورم تا خوب بشه بعد دوباره عود کنه...از سرطان هم نترس مطمئن باش سرطان نیس نه بی اشتهام نه لاغر شدم نه سابقه سرطان تو خونواده داریم...اندوسکوپیم یه کار تشخصیشه نه درمانی...تو رو خدا تو واسه حرف من حداقل تره خرد کن... دستمو فشار میده و میگه مگه واسه خنده های به این شیرینی میشی تره خرد نکرد _خوابمو نشونت بدم؟ -ها؟؟؟ خوابتو نشونم بدی؟ -بریم محله قدیم شهر تا ببینیش؟ میریم سمت ماشین و راه میوفتیم به سمت کوچه پس کوچه های تنگ و پردرخت محله های قدیمی شهر... نزدیک دبیرستان سابقم میشیم. میگم همین جاها پارک کن پیاده میشیم میگم اینه یه خونه بزرگ و سنگ مرمر دوبلکس با یه دیوار بیرونی کوتاه یه بالکن بزرگ برای طبقه بالا... از این خونه قدیمی پولدارا... کلی درخت از بالای دیوار کوتاهش پیداس دستشو فشار میدم این خواب منه.... ارزوی این خونه رو دارم... مال یه ساواکی بوده که پولدار بوده... سنگ مرمر و درو پنجره آلومینیومی دقیقا شبک پولدارای قدیم.... - از کجا میدونی مال یه ساواکی بوده؟ -نمیدونم تخیل کردم میخنده دستممو فشار میده و میگه تخیلتم قویه... میدونی ادمای که بیشتر تخیل دارن باهوش ترن؟ همون موقع در خونه باز میشه و یه پیرزن از خونه میاد بیرون... میریم سمتش -سلام حاج خانم وقتتون بخیر شما صاحب این خونه هستین؟ پیرزن لاغر و قد کوتاه خوش رو و خمیده است -بفرمایید -شنیدم میخواین طبقه بالا رو کرایه بدین درسته؟ -بله ولی هنوز به بنگاه نگفتیم شما از کجا میدونین؟ -میشه یه نگاهی بندازم؟ -بله بفرمایید چرخ خریدشو که دستش بود رو میذاره کنار در و داخل میشیم.... یه حیاط بزرگ.... یه باغچه بزرگ با درختای محلی اینجا.... گل محمدی و یاس و گل کاغذی... ته حیاط هم مرغا تو لونشون صدا میکنن.... نه باغچه مرتبه نه حیاط -شما تنها زندگی میکنید؟ بله بچه هام از این شهر رفتن گفتن طبقه بالا رو به یه زوج جوون اجاره بده تا تنها نباشی به زور قفل در ورودی رو باز میکنه.... مثل خونه های تو فیلما یه سالن کوچیکه با یه راه پله عریض که به طبقه بالا راه داره... شما برو بالا ببین من نمیتونم بیام.... البته خرت و پرتای من هنوز اون بالان از پله ها میرم بالا.... -تو واقعا اینجا رو دوس داری؟ اینجا بیشتر مخروبه است -نه دوس ندارم... من عاشق اینجام. یه کوچولو میشه تعمیرش کرد اگه مجبور بشم تو این شهر زادگاه موندگار بشم دلم میخواد این خونه رو بخریم.... طبقه بالا یه سالن بزرگ داره که تمام دیوار جلویی درو پنجره است که رو به بالکن باز میشه.... یه سری مبل قدیمی و قهوه ای فکستنی... یه قالی پوسیده لاکی طرح شکارگاه.... برمیگردم به راه پله... یه در سمت راسته که بازش میکنم یه راهروی باریک که از یه در میخوره به یه اشپزخونه بزرگ با کابینتای فلزی درب و داغون یه قالی چروکیده کمدای چوبی پوسیده.... ته ته اشپزخونه دوتا پله هست با یه در.... حموم اونجاس... با کف سرامیک قهوه ای... یه دوش پر از رسوب.... به مدل حمومای قدیم هم رختکن داره.... -این خونه قدیمیا پر از سوسکه میتونی تحمل کنی؟ -اره بابا سوسکه دیگه... مگه چیه از اشپزخونه میام بیرون یه در سمت راستمه.... وارد میشم یه اتاق 18متری....با یه تخت جیر جیرو.... دو لایه قالی که معلومه یکی یا پوسیده یا تیکه تیکه شده که اینجوری چیدنش.... یه کمد دیواری بزرگ اون ته وباز هم کلی پنجره و در به سمت بالکن.... با این پرده تور چرکای قدیمی.... میرم به سمت بالکن.... یه بالکن بزرگ با یه میز صندلی دونفره فلزی.... وسط شاخ و برگ درختا که کلی صدای مرغ و پرنده میاد... می ایستم لبه بالکن یه لبخند میزنم چشمامو میبندم یه نفس محکم... دستاشو دورم حلقه میکنه...- - اینجا خیلی قدیمیه مطمینی دووم میاری؟ دستاشو که دورم حلقه شده محکم فشار میدم و میگم امتحانش مجانیه -مادر جان دیدی؟ صدای پیرزنه از پایین میاد میریم پایین. دم پله ها دوباره میگه پسندیدی -اره. حالا باید چکار کنیم،،؟ -پول پیش و کرایه رو شماره پسرمو میدم بهش زنگ بزن بپرس... شوهرت نباید بیاد خونه رو ببینه؟ بچه ندارین؟ دستشو محکم فشار میدم.... دستشو دور بازوهام حلقه میکنه و محکم منو به خودش فشار میده.... میخندم و میگم -من مجردم تنها زندگی میکنم.... پی نوشت:دلم گرفت که از مریضا...بلند شدم دست خودمو گرفتم و بردم یه چیکن استراگانف خودمو مهمون کردم...خدا رو شکر که من کار میکنم و پول در میارم
زیرزمینی
۰۴اسفند
دلم گرفت از دست مریضا...دلم تنهایی میخواد...گوشیو برمیدارم و زنگ میزنم بهش -ناهار باهم باشیم؟ -کی و کجا؟ -ساعت 3 کافه زیرزمین -دیر کردی خبرم کن تق دم کافه ایستادم ماشینو پارک میکنه و پیاده میشه میاد سمتم...میخندم -سلام -نخند بچه پررو...انقدر دلبری نکن با اون خندت به پهنای صورتم میخندم و میگم چرا همه همینو میگن؟ دوتا از همکارای اقام صبح به صبح میان میگن خانم دکتر کلی با خندت انرژی میگیریم ...یکی از مریضام بهم گف خانم دکتر چقدر ملوس میخندی...بعد جالبه بیشتر وقتا خنده هام ازخوشحالی نیس از حرصه دستمو محکم فشار میده و میگه...چشم و دلم روشن واسه همکارای اقا هم میخندی؟دلبری میکنی ؟ -لوس نشو دیگه اگه نخندم که انقدری که من تو اون داهات حرص میخورم که باید تاالان میمردم ناهار میخوریم و میزنیم بیرون ...داره میره سمت ماشین که دستشو میگیرم میکشم میگم نه یکم پیاده روی کنیم -دختر تو جون پیاده روی هم داری؟ -اتفاقا خیلی خستم ....سردرد وحشتناکیم دارم ...دل درد و حالت تهوعم دارم -تهوع؟عمه من بود همین الان 60 تومن خورد؟ -بدجنس یه غذا رو دوتایی خوردیم ولی تو مثل یه خرس گرسنه بودیا!! جدی میشه...این معده درد هات و تهوعت داره نگرانم میکنه...نمیخوای یه پیگیری کنی؟ میخندم و میگم...-حرف این دکترارو باور نکن...میخوان پول دربیارن میخنده -نگران نباش یه زخم ساده است فقط مجبوری بوی دهنمو تحمل کنی -یعنی درمان نداره زخم معده؟ -چرا باید یه مدت طولانی قرص بخورم کلی مراقب رژیمم باشم حرصم نخورم تا خوب بشه بعد دوباره عود کنه...از سرطان هم نترس مطمئن باش سرطان نیس نه بی اشتهام نه لاغر شدم نه سابقه سرطان تو خونواده داریم...اندوسکوپیم یه کار تشخصیشه نه درمانی...تو رو خدا تو واسه حرف من حداقل تره خرد کن... دستمو فشار میده و میگه مگه واسه خنده های به این شیرینی میشی تره خرد نکرد _خوابمو نشونت بدم؟ -ها؟؟؟ خوابتو نشونم بدی؟ -بریم محله قدیم شهر تا ببینیش؟ میریم سمت ماشین و راه میوفتیم به سمت کوچه پس کوچه های تنگ و پردرخت محله های قدیمی شهر... نزدیک دبیرستان سابقم میشیم. میگم همین جاها پارک کن پیاده میشیم میگم اینه یه خونه بزرگ و سنگ مرمر دوبلکس با یه دیوار بیرونی کوتاه یه بالکن بزرگ برای طبقه بالا... از این خونه قدیمی پولدارا... کلی درخت از بالای دیوار کوتاهش پیداس دستشو فشار میدم این خواب منه.... ارزوی این خونه رو دارم... مال یه ساواکی بوده که پولدار بوده... سنگ مرمر و درو پنجره آلومینیومی دقیقا شبک پولدارای قدیم.... - از کجا میدونی مال یه ساواکی بوده؟ -نمیدونم تخیل کردم میخنده دستممو فشار میده و میگه تخیلتم قویه... میدونی ادمای که بیشتر تخیل دارن باهوش ترن؟ همون موقع در خونه باز میشه و یه پیرزن از خونه میاد بیرون... میریم سمتش -سلام حاج خانم وقتتون بخیر شما صاحب این خونه هستین؟ پیرزن لاغر و قد کوتاه خوش رو و خمیده است -بفرمایید -شنیدم میخواین طبقه بالا رو کرایه بدین درسته؟ -بله ولی هنوز به بنگاه نگفتیم شما از کجا میدونین؟ -میشه یه نگاهی بندازم؟ -بله بفرمایید چرخ خریدشو که دستش بود رو میذاره کنار در و داخل میشیم.... یه حیاط بزرگ.... یه باغچه بزرگ با درختای محلی اینجا.... گل محمدی و یاس و گل کاغذی... ته حیاط هم مرغا تو لونشون صدا میکنن.... نه باغچه مرتبه نه حیاط -شما تنها زندگی میکنید؟ بله بچه هام از این شهر رفتن گفتن طبقه بالا رو به یه زوج جوون اجاره بده تا تنها نباشی به زور قفل در ورودی رو باز میکنه.... مثل خونه های تو فیلما یه سالن کوچیکه با یه راه پله عریض که به طبقه بالا راه داره... شما برو بالا ببین من نمیتونم بیام.... البته خرت و پرتای من هنوز اون بالان از پله ها میرم بالا.... -تو واقعا اینجا رو دوس داری؟ اینجا بیشتر مخروبه است -نه دوس ندارم... من عاشق اینجام. یه کوچولو میشه تعمیرش کرد اگه مجبور بشم تو این شهر زادگاه موندگار بشم دلم میخواد این خونه رو بخریم.... طبقه بالا یه سالن بزرگ داره که تمام دیوار جلویی درو پنجره است که رو به بالکن باز میشه.... یه سری مبل قدیمی و قهوه ای فکستنی... یه قالی پوسیده لاکی طرح شکارگاه.... برمیگردم به راه پله... یه در سمت راسته که بازش میکنم یه راهروی باریک که از یه در میخوره به یه اشپزخونه بزرگ با کابینتای فلزی درب و داغون یه قالی چروکیده کمدای چوبی پوسیده.... ته ته اشپزخونه دوتا پله هست با یه در.... حموم اونجاس... با کف سرامیک قهوه ای... یه دوش پر از رسوب.... به مدل حمومای قدیم هم رختکن داره.... -این خونه قدیمیا پر از سوسکه میتونی تحمل کنی؟ -اره بابا سوسکه دیگه... مگه چیه از اشپزخونه میام بیرون یه در سمت راستمه.... وارد میشم یه اتاق 18متری....با یه تخت جیر جیرو.... دو لایه قالی که معلومه یکی یا پوسیده یا تیکه تیکه شده که اینجوری چیدنش.... یه کمد دیواری بزرگ اون ته وباز هم کلی پنجره و در به سمت بالکن.... با این پرده تور چرکای قدیمی.... میرم به سمت بالکن.... یه بالکن بزرگ با یه میز صندلی دونفره فلزی.... وسط شاخ و برگ درختا که کلی صدای مرغ و پرنده میاد... می ایستم لبه بالکن یه لبخند میزنم چشمامو میبندم یه نفس محکم... دستاشو دورم حلقه میکنه...- - اینجا خیلی قدیمیه مطمینی دووم میاری؟ دستاشو که دورم حلقه شده محکم فشار میدم و میگم امتحانش مجانیه -مادر جان دیدی؟ صدای پیرزنه از پایین میاد میریم پایین. دم پله ها دوباره میگه پسندیدی -اره. حالا باید چکار کنیم،،؟ -پول پیش و کرایه رو شماره پسرمو میدم بهش زنگ بزن بپرس... شوهرت نباید بیاد خونه رو ببینه؟ بچه ندارین؟ دستشو محکم فشار میدم.... دستشو دور بازوهام حلقه میکنه و محکم منو به خودش فشار میده.... میخندم و میگم -من مجردم تنها زندگی میکنم.... پی نوشت:دلم گرفت که از مریضا...بلند شدم دست خودمو گرفتم و بردم یه چیکن استراگانف خودمو مهمون کردم...خدا رو شکر که من کار میکنم و پول در میارم
زیرزمینی
۰۴اسفند
-مریض بدون نوبت میاد داخل کلی اصرار میکنه که ازمایششو ببینم ...میبینم بهش میگم دفتر چتو بده دارو بنویسم... میگه نه عصر میرم پیش متخصص -مریض اومده داخل میپرسم قند و چربی و فشار چی ئاری؟دوتا ورق اتوراستاتین از دوتا شرکت مختلف میذاره رو میزم یکی و نشون میده میگه یکی از این صبح میخورم واسه فشار یکی از این شب میخورم واسه چربی هرچی بهش میگم این دوتا یه قرصن قبول نمیکنه و همونو براش تو دفترچه مینویسم و میره -پوست دستشو میگیره جلوم میگه ببین لک زده...لکی نمیبینم میگم لک نداری خشکه کرم برات مینویسم...میگه مگه میشه کرمو به کل بدن زد -بهم میگه تقویتی برام بنویس میگه برا چه...میگه چند وقت پیش رفتم پیش فلان پیرزن تو فلان دهات بهم گفته ضعیف شدی چون طحالت دررفته!!!میگم خب چکارش کرد میگه با یه چوب زد رو شکمم طحالم جا افتاد و یه گرمای زیادی از پاهام زد بیرون!!! -پسر 18 ساله است از کل سرتا پاشو درد میشماره برام هرچی میگردم از منم سالم تره میگم راستشو بگو چه دارویی میخوای؟میگه یه سرم و 7-8 تا امپول پودری دوتا مسکن سه چهارتا تقویتی -مریض علایم کامل پیلونفریت توی بارداری رو داره کلی نامه بهش میدم و اینور اونور ثبت میکنم میگه بیمارستان نمیرم به زور میفرستمش بیمارستان دوروز بعد زنگ میزنیم پیگیری و خودش و شوهرش و میخوام هنوز تمام علایمشو داره...میگم رفتی دکتر میگه اره ماما میگم نه متخصص میگه اره ماما میگم نامه رو نشون دادی میگه اره یه نگاهی کرد و گذاشتش کنار یه اب نمک داد گف برو!!! -دفترچشو میذاره جلوم میگه این ازمایشارو برام جدا بنویس انجام بدم...میبینم مهر ماماست برا همین براش انجام ندادن میگه ویتامین دی رو جدا بنویس...عین احمقا مینویسم....میپرسه ویتامین دی برا چیه از عصبانیت دارم منفجر میشم میگم نمیدونم از همونی که برات نوشته میپرسیدی -زنه اومده داخل میگم چی شده؟میخانم دکتر دها.نه و.... خیلی ح....
زیرزمینی
۰۴اسفند
-مریض بدون نوبت میاد داخل کلی اصرار میکنه که ازمایششو ببینم ...میبینم بهش میگم دفتر چتو بده دارو بنویسم... میگه نه عصر میرم پیش متخصص -مریض اومده داخل میپرسم قند و چربی و فشار چی ئاری؟دوتا ورق اتوراستاتین از دوتا شرکت مختلف میذاره رو میزم یکی و نشون میده میگه یکی از این صبح میخورم واسه فشار یکی از این شب میخورم واسه چربی هرچی بهش میگم این دوتا یه قرصن قبول نمیکنه و همونو براش تو دفترچه مینویسم و میره -پوست دستشو میگیره جلوم میگه ببین لک زده...لکی نمیبینم میگم لک نداری خشکه کرم برات مینویسم...میگه مگه میشه کرمو به کل بدن زد -بهم میگه تقویتی برام بنویس میگه برا چه...میگه چند وقت پیش رفتم پیش فلان پیرزن تو فلان دهات بهم گفته ضعیف شدی چون طحالت دررفته!!!میگم خب چکارش کرد میگه با یه چوب زد رو شکمم طحالم جا افتاد و یه گرمای زیادی از پاهام زد بیرون!!! -پسر 18 ساله است از کل سرتا پاشو درد میشماره برام هرچی میگردم از منم سالم تره میگم راستشو بگو چه دارویی میخوای؟میگه یه سرم و 7-8 تا امپول پودری دوتا مسکن سه چهارتا تقویتی -مریض علایم کامل پیلونفریت توی بارداری رو داره کلی نامه بهش میدم و اینور اونور ثبت میکنم میگه بیمارستان نمیرم به زور میفرستمش بیمارستان دوروز بعد زنگ میزنیم پیگیری و خودش و شوهرش و میخوام هنوز تمام علایمشو داره...میگم رفتی دکتر میگه اره ماما میگم نه متخصص میگه اره ماما میگم نامه رو نشون دادی میگه اره یه نگاهی کرد و گذاشتش کنار یه اب نمک داد گف برو!!! -دفترچشو میذاره جلوم میگه این ازمایشارو برام جدا بنویس انجام بدم...میبینم مهر ماماست برا همین براش انجام ندادن میگه ویتامین دی رو جدا بنویس...عین احمقا مینویسم....میپرسه ویتامین دی برا چیه از عصبانیت دارم منفجر میشم میگم نمیدونم از همونی که برات نوشته میپرسیدی -زنه اومده داخل میگم چی شده؟میخانم دکتر دها.نه و.... خیلی ح....
زیرزمینی
۰۱اسفند
به دریا که تورا برای همیشه از من گرفت تا من بفهمم دریا تو بودی گاهی بیشتراز انچه که فکر میکنی دوستت دارم به انکه هیچ عددی به هیچ عددی اضافه شود طوری که تفریق به شکل مزخرفی هرز میرود پس چطور همیشه یازده پاهایت را درکفش های ورنی مردانه با زیشت اشتباه میگیرم؟ چطور ساعت پنج عصر که قرار میگذاریم درکافه نمیدانم به ساعت کدام کشور منتظرت باشم؟ دوستم داشته باش بی دلیل با عکس های دونفره ای که دست انداخته دور تنهایی خود مونتاژکن مرا روی لبخند مونالیزا واز زن بودنم تابلویی نقاشی کن که همیشه دیوارها عاشقش میشوند بگذار دوستت داشته باشم از شانه هایت سرگیجه بگیرم از دست هایت که کمربندایمنی ام هستند درهمه جا بگذاراز تو بگویم ازتو بنویسم درسپیدترین گوشه این کاغذ وشعر دیوانه ای باشد که ما برایش در تیمارستان گل میبریم نگران من نباش انقدر زیبا شده ام که وقتی به خرید میروم مردهای زیادیدرخیابان سیگارهایشان را به سلامتی ام روشن کنند به اندازه تمام برفهایی که در تهران میبارد دلم برایت تنگ شده است به اندازه بلندی کاموایی که در اتاقی سرد فلسفه ی گرما را میبافد به اندازه ی حوض بزرگ پارک نیاوران که درشتی ماهی هایش درچشمهایم، نهنگ بودند. وبا ته مانده ی نان ساندویچ من هرروز به عروسی مجللی میرفتند به اندازه ی سپیدی گیسهای مادربزرگ که هرروز با کشی سیاه حلق اویزمیشدند به اندازه زیبایی سارهای تجریش که دیگر هیچ چنار پیری نشان از انها ندارد اندازه یطعم سرخ لبو در بذاق دهانم که موذیانه تراوش میشد ویا اندازه شیطنت پاندول ساعت دیواری در ساکت مهمان سرای خانه که دنگ دنگگگگگگگ نبودن من را به یاد پدر می انداخت و چه کسی میداند من چه اندازه دلتنگ تو میشوم؟ اهام گردی
زیرزمینی
۰۱اسفند
به دریا که تورا برای همیشه از من گرفت تا من بفهمم دریا تو بودی گاهی بیشتراز انچه که فکر میکنی دوستت دارم به انکه هیچ عددی به هیچ عددی اضافه شود طوری که تفریق به شکل مزخرفی هرز میرود پس چطور همیشه یازده پاهایت را درکفش های ورنی مردانه با زیشت اشتباه میگیرم؟ چطور ساعت پنج عصر که قرار میگذاریم درکافه نمیدانم به ساعت کدام کشور منتظرت باشم؟ دوستم داشته باش بی دلیل با عکس های دونفره ای که دست انداخته دور تنهایی خود مونتاژکن مرا روی لبخند مونالیزا واز زن بودنم تابلویی نقاشی کن که همیشه دیوارها عاشقش میشوند بگذار دوستت داشته باشم از شانه هایت سرگیجه بگیرم از دست هایت که کمربندایمنی ام هستند درهمه جا بگذاراز تو بگویم ازتو بنویسم درسپیدترین گوشه این کاغذ وشعر دیوانه ای باشد که ما برایش در تیمارستان گل میبریم نگران من نباش انقدر زیبا شده ام که وقتی به خرید میروم مردهای زیادیدرخیابان سیگارهایشان را به سلامتی ام روشن کنند به اندازه تمام برفهایی که در تهران میبارد دلم برایت تنگ شده است به اندازه بلندی کاموایی که در اتاقی سرد فلسفه ی گرما را میبافد به اندازه ی حوض بزرگ پارک نیاوران که درشتی ماهی هایش درچشمهایم، نهنگ بودند. وبا ته مانده ی نان ساندویچ من هرروز به عروسی مجللی میرفتند به اندازه ی سپیدی گیسهای مادربزرگ که هرروز با کشی سیاه حلق اویزمیشدند به اندازه زیبایی سارهای تجریش که دیگر هیچ چنار پیری نشان از انها ندارد اندازه یطعم سرخ لبو در بذاق دهانم که موذیانه تراوش میشد ویا اندازه شیطنت پاندول ساعت دیواری در ساکت مهمان سرای خانه که دنگ دنگگگگگگگ نبودن من را به یاد پدر می انداخت و چه کسی میداند من چه اندازه دلتنگ تو میشوم؟ اهام گردی
زیرزمینی