روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۱۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

۱۰اسفند

بد مسافرت ترین ادمی که میتونید تو دنیا پیدا کنید بابای منه...سه روز رفتیم روستا و من حالا دارم از سر درد و درد انقباض عضلات فکم میمیرم....

و فهمیدم چقدر با تمام وجودم میتونم از تمام موجوداتی که کروموزم وای دارن متنفر باشم...انقدر که خودم از این حجم تنفر هم ترسیدم هم تعجب کردم...چقدر دلم میخواد این شهر برام تموم بشه شاید بفهمم زندگی چجوری بوده

چقدر نیاز دارم مدام و مدام برای یکی غر بزنم شاید این احساسات مسخره تموم بشه...دارم فکر میکنم حالا که کسی نیس که تمام این تف های سر بالا رو براش تعریف کنم شاید لازم باشه برم مشاوره تا اونجا بتونم از همه چیزهای مخفی زندگی حرف بزنم

انقدر تحت فشار بودم که یه روز که رفیق اینجا بود شب که میخواستیم بریم خونه تو ماشین که مجبور نبودم نگاهش کنم براش گفتم...سعی کرد که حرفمو قطع کنه بهم بگه که نباید در بارش حرف بزنم...گفتم بذار حرفمو بزنم...دارم میترکم...من احمق تمام این مسائل برام مهمه...من احمق نمیتونم مثل بقیه اعضای خونواده بی تفاوت باشم...تمام این اتفاقا وجود منو کرده یه پارچه نفرت...نفرتی که تمومی نداره...نفرتی که منو تبدیل کرده به ادمی که حتی خودمم نمیتونم باور کنم و هر لحظه و هرلحظه دارم سعی میکنم نباشم این ادمی که هستم...که جای نفرت عشق بریزم توی قلبم و خدا رو جایگزین جایی که باید باشه...ولی شب من انقدر تار شده که انگار تموم نمیشه...و من لوس ترین و ضعیف ترین ادم دنیام در برابر مشکلاتم

زیرزمینی
۰۶اسفند

دیدم 5 تا قسمت اولشو...باحاله که...کدومتون نوشته بودین خوب نیس

به نظر من پر از رنگ و شعر و اهنگه برای بچه ها و تکه های اجتماعی برای بزرگترا

زیرزمینی
۰۵اسفند

باهر پاسخنامه جدیدی که میاد قد نمره منم اب میره...انقدر که انگار به غیرمجاز میخواد برسه

پی نوشت:برای اعتراص دوستان که ناامید نباشم...از جام بلند شدم و دارم کارایی که باید بکنم مثل ورزش و رژیم و کتابایی که باید بخونم فیلمایی که باید ببینم رو دارم لیست میکنم برای حدود 3 ماه اینده...تا بعدش ببینم میخوام دوباره درس بخونم یا بیخیال همه چی بشم...ولی با همه اینا به خودم حق میدم ناراحت باشم و گریه کنم و دلم نخواد از جام تکون بخورم

زیرزمینی
۰۴اسفند

تصمیم داشتم اگه نمره ام خوب شد تا اول مهر فقط تفریح کنم و یه کار خیلی خفیف...و اگه بد شد برم دنبال کار تو بهداشت برای صبحا و عصرا هم کار کنم و دیگه هم بمیرم درس نخونم...حالا باید یه چند روزی با این درد سنگین کنار بیام ...و حالا هی فکر میکنم باید دوباره درس بخونم و رفیق میگفت اصلا به فکر درس دیگه نباش و بیخیالش شو...

حالا من موندم چجوری برم سرکار دوباره...چجوری خودمو ریکاوری کنم و چجوری تصمیم بگیرم برای اینده...شما بودین چکار میکردین؟

الان نه دلم میخواد فیلم ببینم نه کتاب بخونم نه ورزش کنم...ولی میدونم باید این کارا رو انجام بدم...اخر هفته یه برنامه دوروزه داریم...دارم برنامه میریزم دوسه روز برم تهران

پی نوشت:چند وقت یه مطلبی خوندم درباره و موفقیت و اینا ...یادتون میاد یه زمانی فیلم راز راندا برن چه غوغایی کرده بود...این مطلب هم در ادامه اون که چرا وقتی چیزی رو با تموم وجود میخواین بهش نمیرسید...میگفت وقتی شما بیشتر از ارزش اون چیزی که میخواید تلاش کنید باز هم بهش نمیرسید...به نظر من که نظریه مسخره ایه.نظر شما چیه؟

زیرزمینی
۰۲اسفند

خب بالاخره تموم شد و من الان به یه ورمه ازمون و دیگه برام مهم نیس ...حالا حداقل تا پاسخنامه اصلی وزارتخونه بیاد...


بعد الان نشستم مثلا تفریح بکنم نشستم دارم فیلم چهارراه استانبولو میبینم های های گریه میکنم...یعنی همینقدر تباهم

زیرزمینی
۰۲اسفند

خب پارسالم قبل ازمون همچین لیستی نوشتم ولی حالا دوباره مینویسم و چه قبول بشم چه نشم بعد ازمونم این کارا رو میکنم:

فلسفه

خیاطی

روانشناسی

پازل

زبان خارجی

خوندن کتابهای نوجوانان

باشگاه

بافتنی

اشپزی

زیرزمینی
۰۱اسفند
امشب آروم بخواب خدا از هرچیزی که قراره فردا باهاش روبرو بشی بزرگ تره
زیرزمینی