روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۱۶ مطلب با موضوع «خاطرات یک پزشک» ثبت شده است

۳۱مرداد
1.میگه خانم دکتر ازمایش میخوام.میگمبیماری خاصی دارید میگه نه.روتین ها رو براش مینویسم میگه یه رابطه غیر ایمن داشتم 2.ازم ادرس دکتر زنانی رو میخواد که کار زیبایی ژنیتالیا انجام بده در صورتی که چند لحظه پیش گفت شوهر نداره 3.بهم میگه دکتر اقا کی دارین؟زول میزنم تو چشمای قرمزش و وقتی میره پا میشم دستامو میشورم 4.میگم استینتو بزن بالا نمیزنه.از وقتی وارد شده نگاهم نمیکنه.میگم ریه ات خرابه سیگار میکشی میگه نه سپاهیم.میگم با مواد شیمیایی کار میکنی؟میگه اره.میگم ماسک بزن.میگه این سوسول بازیا مال ما نیست 5.از رنگ لباسا و ارایشش میگم تازه عروسی میگه نه.میگم مثل تازه عروسا لباس پوشیدی.میگه ادم واسه شوهر جوونش باید مثل تازه عروسا باشه همیشه 6.وقتی بهش میگم حتما باید بره پیش متخصص میگه من جوونما فقط70 سالمه میگم منم چون جوونید گفتم اخه جوون باید زیاد عمر کنه...یه ابنبات از تو جیبش درمیاره بهم میده 7.دارم کلیدو تحویل میدم که اروم میاد سمتم و بهم میگه خانم دکتر بلند میگم بفرمایید یکم نگاهم میکنه میگه یکم از سرمم مونده بود...خودم دیدم که سرمش تموم شد و کشیدنش.میدونم این حرفی نبود که میخواست بزنه.میگم اشکال نداره و خداحافظی میکنم 8.میاد داخل اشک تو چشماش جمع میشه میگه خدارو شکر خانم دکتر هست روم نمیشد به مردا بگم.مشکلشو بهم میگه براش دارو مینویسم و میگم همچین مشکلیو پشت گوش نندازید 9.میپرسم لبش چه مشکلی داره میگه همانژیوم و مشکل همراهی نداره.پسر بچه میزنه زیر گریه که من امپول نمیزنم.میخندم و میگم من بچه ها رو دوس دارم امپول نمینویسم.داروهارو میگیره و طرز استفاده رو بهش میگم.میگه میخوام لبشو جراحی کنیم تو مهد اذیتش میکنن.میگم برای خودش و مربیش توضیح بدین.تصمیم برای جراحی با جراحه. 10.چقدر عاشق بچه هام.مخصوصا3تا6 ساله ها شیرینن.میخوام معاینشون کنم میگم ببینم چندتا دندون داری.دهنشونو تا ته باز میکنن.میگم دکتر بازی کنیم قلبتو بشنوم.میذارن گوشی بذارم روسینش.بامزه ترش اونجاس که بچه دیگه ای همراهش باشه و حسودی کنه و اونم بیاد دهنشو تا ته باز کنه.یا بگه یه چوب بستنیم به من بده.وقتی هم میرن بهشون میگم بای بای نکردی باهام 11.براش ازمایش مینویسم دارو مینویسم ادرس متخصص رو بهش میدم.میره به منشی میگه دکتر که برای من کاری نکرد ویزیتمو پس به.انقدر دعواطولانی میشه که به منشی میگم بعد از مریضا بفرستش تو.حین دیدن مریضام دیگه صداش عصبیم میکنه.داد میزنم خانم فلانی برگه نسخه دفترچه اشو بکن ویزیتشو پس بده
زیرزمینی
۲۰مرداد
1.پسری قد بلند ساکت و مبهوت...هیکل ورزیده دستای خشک و زبر...افغانی...شرح حال مصرف مخدر رو نمیده...میگه از خونوادش فقط خودش ایرانه...فارسی مارو زیاد بلد نیس...به صاحب کارش میگم شما بیمه اش نمیکنید؟گفت افغانین بیمه ندارن.خرج دکترش باخودشه.میگم سرم و امپول میتونی بخری؟میدونم که باید سرپاش کنم تا فردا بتونه کار کنه 2.پسر جوون و 24 ساله...خجول و سربه زیر...صدای دورگه...ازش شرح حال سابقه واکسن رو میپرسم.میگه ماه دیگه اعزامه ...لب مرز...سیستان و بلوچستان...میگم تو قلب کدوم مادری که داری دور میشی 3.میگم مادرزادی فلجه؟میگه نه بلند شد راه رفت حرف زد یه سالگی فلج شد دیگه حرف نزد.گفتم علتشو بهش نگفتن؟گفت خرج بیمارستان 3تومن بود نتونستم بستریش کنم.گفتم شما شناسنامه ایرانی نتونستین بگیرین که بیمه باشین؟گفت نه 4.گفتم ناراحتیم داشتین؟خواهرش گفت داره میره کانادا...یه ماه دیگه...ناراحتیش دوریشه 5.بچه اروم و بی حرکت تو بغل مادرش بود...مادر بزرگ و مادر هردو گریه میکنن...پدر عصبیه...شرح حال بچه:دیشب دوبار استفراغ کرده 6.میگه مگه دخترا هم مشروب میخورن؟میگم مگه دخترا ادم نیستن؟میگه یعنی سیگارم میکشن میگم گل ماری جوانا و هرویینم میکشن میگه یعنی تو دیدی میگم اره دوستای خودم سعی میکنم با مریضام بخندم...با بچه ها بازی کنم...یه سوال درمورد زندگیشون بپرسم...یه شوخی درباره کار و زندگیشون...شاید درست نباشه ولی گاهی لازمه مریض دکترو به خودش نزدیک بدونه...(البته مسلما متوجه شخصیت ادم ها و رفتارشون هستم و سعی میکنم شان خودمو احترام رو حفظ کنم) پی نوشت:میهن بلاگ هر روز داره یه مقدار از ارشیومو میخوره.چرا اخه بیشعور؟
زیرزمینی
۰۸مرداد
1-مهر که میزنم زیر نسخه میگه نکنه تو همون پسر دکتری که فلان شهر دندون پزشکی میخوند؟میگم نه من دختر دکترم که پزشک شدم 2_برگه مدارس رو که پر میکنم میگه منم میخوام مثل شما دکتر بشم میگم ایشالا هرچی که صلاحه میگه شما رتبتون چند بود؟میگم من قد مادربزرگت سن دارم میگه ولی بهتون میاد خیلی جوون باشید 3_میگم مادرتون قلبش نا منظم میزنه باید ببرید نوار بگیرید میگه خانم دکتر این مادر ما خیلی لوسه 4_فارنژیت داره بهم میگه سرم نمیزنم میگم فشارتون پایینه من نمیتونم فقط امپول بنویسم میگه باید برم سرکار میگم پنی سیلین زدی میگه نمیزنم خیلی درد داره یه امپول سرما خوردگی بنویس خوب بشم میگه نمیشه امپول خالی بزنی ضعف میکنه میگه فشار خودمه تو بنویس 5_میپرسم باردارنیستی میگه نه چرا میگم بخاطر دارو هایی که میخوام بنویسم.پیشگیری میکنی؟میگه نه میگم بچه میخوای میگه نه...میره دارو رو میگیره و میاد میگه خانم دکتر نکنه حامله بشم؟میگم یعنی چی؟میگه این داروها حاملم نکنه 6_برای مریض مرخصی نوشتم...تا بخوام برگه رو بکنم و بهش بدم نفهمیدم چجوری به رژ قرمزم برخورد کرد و گوشش رژی شد.حالا مریض یه اقای جوون مذهبی بود که تو چشمم نگاه نمیکرد...منتظر بودم مثل فیلم پدر از ترس گناه خودشو از پنجره بندازه بیرون ولی اتاقم پنجره هم نداشت
زیرزمینی
۱۰تیر
رفته بودم نظام پزشکی واسه انجام کارای اداری که اقایی اومده بودن برای طرح شکایت از یه جراح...منتظر بودم تا کارم انجام بشه شکایت اقا رو هم میشنیدم پسر جوونی بود و ظاهر نشون میداد از نظر مالی خیلی میزون نیس و کارگر طوری بود...شرح حالی که میداد همشو نشنیدم ولی اینجوری بود که میگفت مادرش رو میبرن بیمارستان خیره شهر و نمیدونم مشکلش چی بوده که 4 بار عمل میشه طی 2 ماه...بیمارشتان خیره اینجوریه که امکاناتش رو از خیره میگیره و پزشکانی که اونجا میرن بدون دست مزد مریض رو ویزیت میکنن و جراحی و بستری و سایر ماجرا ها...حالا این اقا شاکی بود که ما خواستیم مادرمونو ببریم تهران اون اقای دکتر گفت گرونه نبرید...دکترم خودش 15 روز تهرانه 15 روز اینجا و حالا کامل دیگه رفته تهران و ما دسترسی بهش نداریم و...(منم دقیقا نفهمیدم از چی شکایت داشت بالاخره)خلاصه پرونده پزشکی به دست اومده بود شکایت...واسه شکایت هم نظام پزشکی اول یه پولی از مریض میگیره تا پرونده رو باز و بررسی. کنه... یعنی میخوام بگم مادرشونو بردن خیره عمل کردن بعد اومده پول میده که شکایت کنه که یه دکتری تو اوج معرفت مجانی مادرشو درمان کرده...کلی پول خیره صرف درمان مادرش شده...اونوقت... شما اسم اینو چی میذارین؟شما بودین چه فکری میکردین؟قضاوتتون چیه؟ با وجودی که نظام پزشکی ایران یکی از سختگیر ترین هاس ولی معمولا توی پرونده های اینجوری پشت پزشکو خالی نمیکنه...یعنی اگه قصور پزشکی رخ نداده باشه بدون اطلاع به پزشک حتی.جوری گوش مریضو میپیچونه که ادب بشه...البته خیلی بستگی به پارتی و موارد غیره روتین درسیستم اداری ایران هم داره ولی واقعا همچین ادمایی کاری میکنن که ادم از کمک کردن به بقیه پشیمون بشه پی نوشت:کامنتای پست قبلو خوندم.باید مفصل جواب بدم واسه همین یکم طول میکشه
زیرزمینی
۲۵ارديبهشت
1.تاحالا کلوگوم مادرزادی درمان نشده ندیده بودم.ولی عنبیه انقدر بزرگ شده بود که اولین چیزی که به نظر میرسید مگا کورنه ا بود.من حتی کسی که یه چشم نابینا باشه هم ندیده بودم.پسر بچه 3 ساله با مگا کورنه ا وکج کردن صورتش برای دیدن.به مادرش میگم چشم پزشک بردینش؟میگه اره میگم خب؟میگه گفتن اب سیاهه مادرزادیه دیگه کور شده.میگم مگه همون موقع تولدش نفهمیدین؟میگه چرا همون موقع گفتن ببرینش چشم پزشک ولی نبردیمش....واقعا دلم میخواد همون موقع پدر و مادر بچه رو از وسط نصف کنم 2.به خانمه میگم سونو برات مینویسم برو انجام بده.همراهش میگه نه زوده نمیخواد.برمیگردم با خونسردی کامل نگاهش میکنم و میگم شما دکتری؟میگه نه خودش میگه.برمیگردم به خودش میگم تو دکتری؟میگه نه خب همه میگن.میگم همه دکترن؟میگه نه ولی شوهرم بیکاره.میگم اینکه سونو میخواد یا نمیخواد من تعین میکنم که 20 سال درس خوندم.بگو شوهرم بیکاره پول ندارم انجام بدم 3.مرده هر روز نه ولی یه روز درمیون تو بهداشت افتاده.باماشین خارجی با دفترچه روستایی میاد بهداشت و هر بار بدون استثنا میاد اول شرح حال میده بعد میگه یعنی برم ویزیت بگیرم؟یعنی دلم میخواد تموم دندوناشو تو دهنش خرد کنم ولی خیلی گنده و دعواییه میترسم ازش 4.متنفرم از مریضایی که نمیدونم چه اصراری دارن بگن خنگن و هرچیزیو صد بار میپرسن...ولی از اونا بدتر مریضایین که ویزیت میشن و ده دفه میرن و وسط مریضای دیگه برمیگردن و چرت و پرت میپرسن 5.نمیدونم اینو نوشتم یانه.دوتا مریض داشتم.دوتا هوو.هردو باردار.کوچیکه 7 ماهه باردار.زیبا 19 ساله.مطلقه.بزرگه 5 ماهه باردار 37 ساله.و هردو اصرارداشتن که رفتیم سونو گرافی نگفتن جنسیتش چیه و من نمیدونم چرا حس میکردم هر دو جنین دختر هستن.و هردو اصرار داشتن که ناخواسته باردار شدن.نمیدونستم به وضعشون بخندم یا گریه کنم 6.
زیرزمینی
۱۱ارديبهشت
1.از مردای روستامون خیلی میترسم...خب شاید چون ادم های قلدر بی ادب و پرخاشگری هستن.معمولا به پذیرش تاکید میکنم که مریض های مرد مخصوصا بدون همراه خانم رو پیش من نفرسته...مخصوصا جوون تر ها رو...ولی خب گاهی شیطنت میکنه و میفرسته...مردی اومده بود که میگفت چیزی گزیده اش که نمیدونه چی بوده و یه مرد 4 شونه قد بلند وجوون بود...و من با بیشترین فاصله ممکن ازش نشستم.چون واقعا ازشون میترسم و بعد از یک سال و چند ماه این ترس همچنان باهام هست 2.اقای جوون با ظاهر نحیف و پوست تیره که خیلی شبیه معتادها بود سراغ مسیول مرکزو ازم گرفت و گفتم نیست اومد داخل اتاق من...با همون لحن گراندیوزیتی که معمولا اینجور معتادها دارن اروم اروم شروع کرد حرف زدن که من سل داشتم خوب شدم...حالا مردم میگن من ایدز دارم ولی من ایدز ندارم بچه هامم ایدز ندارن...زنمه که ایدز داره...و از من میخواست که تایید کنم که ایدز نداره تو همین حین و بین من داشتم سکته میکردم و به یکی از پرسنل پیام دادم که بیاد نجاتم بده که نیومد بعد مستخدم مرکزو صدا کردم و اون خیلی سریع فهمید موضوع چیه و مرده رو بیرون کرد...هر حرفی به اینجور ادم ها زدن میتونه باعث سواستفاده اونها بشه...وبعد من ضعف کردم از بس ترسیدم 3.مریض یه اقای جوونی بود با همون حالت گراندیوزیتی و چشم های خیره...اومد و گفت که دفترچه زنشو مهر کنم...اول دعوا کرد که زیاد مهر کنم گفتم نمیکنم و رفت و ظهر دوباره برگشت و گفت که نسخه صفحه قبل افتاده رو این صحفه و دکترش قبول نکرده توش بنویسه...یعنی شما بلد نیستی این مقوای دفترچه رو بای بذاری لای برگه ها که عکسش چاپ نشه روزیریا...حالا شما بیا حالی این ادم کن که احمق من اصلا نسخه نوشتم مگه.مال دکتر قبلیه که رفتی...پذیرشو صدا کردم و گفتم دیگه این اقا رو پیش من نمیفرستی...چند روز بعد برگشت و دوباره عین احمقا از بین 4پزشک مرکز سرشو مثل بز انداخت پایین که مهر کن گفتم برو پذیرش.بعد پذیرشو صدا کردم گفتم این اقارو نمیفرستی برا من.بعد اومد دیدم به اسم من برگه داره مهر کردم و با عصبانیت رفتم پیش پذیرش و گفتم مگه نمیگم اینو نفرست پیش من؟میگه ای وای خانم دکتر من فکر کردم اون یکیو میگی.گذشت دوباره چند روز بعد اومد و گفت مهر کن.گفتم برو پذیرش باز به پذیرش گفتم نیاد پیش من و باز نوبتش برای من بود.از اونجایی که رفتارش خیلی شبیه ادمای سایکوتیک بود میترسیدم جلو خودش چیزی بگم دوتا مهر کردم گفت بیشتر مهر کن.گفتم میتونی بری بیمه روستایی شکایت کنی قانونش دوتاس.رفت سرظهر برگشت و اومد گفت از بیمارستان گفتن چرا بهداشتتون مهر نمیکنه مهر کن.من که دیگه داشتم از عصبانیت منفجر میشدم.گفتم میتونی بهون بگی زنگ بزنن اینجا ببینم چی میگن.اونا رییس من نیستن که حرفشونو گوش کنم.رفت پیش پذیرش و دعوا کرد و پذیرش اومد گفت مهر کن خانم دکتر سرظهره این ادم دعوایی.گفتم ریختشو نبینم فقط دفترچه رو بگیر مهر کنم گورشو گم کنه.مهر کردم و رفت و من هنوز داشتم منفجر میشدم.گفتم من خلاف کنم واسه رضایت اینا؟اصلا غلط کرده یه دفه دیگه بیاد اینجا ببینم چی میگه.هرجاهم خواست بره شکایت کنه.بعد یکی از همکارا گفت خانم دکتر این مثلا درس خونشونه رفته لیسانس بگیره وسط درس زنش دادن حالا مجبور شده درسو ول کن خرج زنو بده که حامله است.عقده ای شده.گفتم غلط کرده بابا دخترنبوده که به زور زنش بدن.اصلا زورکی زنش دادن زنش که از هوا حامله نشده خاطراتی از این دست از مردای جوون این روستا زیاد دارم...مردهایی که به خودشون اجازه میدنحتی منو توی تجویز تشخیص درمان و معاینه مسخره کنن...با لودگی بیان داخل و...مردهای این قوم به گفته خودشون حتی.از مرد بودن فقط اسمشو یدک میکشن...کار نمیکنن معتاد میشن...زنهاشونو میزنن...خواهر یا مادرشونو سر مسایل ناموسی میکشن پی نوشت:هنوز یه هفته هم از امتحان نگذشته و من حس میکنم صد ساله که درس نخوندم.
زیرزمینی