روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۹۴ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۳مهر
تاحالا شده از احساس خودتون شرم داشته باشید؟بعضی چیزا رو نمیشه گفت بعضی حس ها رو نمیشه به زبون اورد...سنگینیش میمونه رو قلب ادم که حتی ادم نمیفهمه چه حسیه...شرم؟نفرت؟حسادت؟شکست؟دوست داشتن؟ مگه میشه ادم حس خودشم درک نکنه؟مگه میشه اینهمه حرفت راست تو گوش یکی دیگه دروغ باشه؟مگه میشه اینهمه سنگینی رو قلب ادم باشه؟مگه میشه اینهمه بی تفاوت بود؟اینهمه عکس العمل نشون داد؟ یکی از بدترین حس هاست...که انقدر از حس های خودت احساس شرم کنی که حتی نخوای درموردش حرف بزنی یا بروزش بدی به درک که بقیه چه فکری میکنن...مگه مهمه؟هرچند دوست ندارم قضاوت بشم من دختر شادیم و چیزی برام مهم نیست...اینو مطمینم
زیرزمینی
۲۳مهر
تاحالا شده از احساس خودتون شرم داشته باشید؟بعضی چیزا رو نمیشه گفت بعضی حس ها رو نمیشه به زبون اورد...سنگینیش میمونه رو قلب ادم که حتی ادم نمیفهمه چه حسیه...شرم؟نفرت؟حسادت؟شکست؟دوست داشتن؟ مگه میشه ادم حس خودشم درک نکنه؟مگه میشه اینهمه حرفت راست تو گوش یکی دیگه دروغ باشه؟مگه میشه اینهمه سنگینی رو قلب ادم باشه؟مگه میشه اینهمه بی تفاوت بود؟اینهمه عکس العمل نشون داد؟ یکی از بدترین حس هاست...که انقدر از حس های خودت احساس شرم کنی که حتی نخوای درموردش حرف بزنی یا بروزش بدی به درک که بقیه چه فکری میکنن...مگه مهمه؟هرچند دوست ندارم قضاوت بشم من دختر شادیم و چیزی برام مهم نیست...اینو مطمینم
زیرزمینی
۲۳مهر
خودتو بذار جای اون ...توهم بودی همین کارو میکردی
زیرزمینی
۲۳مهر
خودتو بذار جای اون ...توهم بودی همین کارو میکردی
زیرزمینی
۲۲مهر
خواب دیدم دارم میمیرم و خواهر جان برای دیدنم نی نی جانش رو برداشت اورد این سر دنیا...قبل از مرگم
زیرزمینی
۲۲مهر
خواب دیدم دارم میمیرم و خواهر جان برای دیدنم نی نی جانش رو برداشت اورد این سر دنیا...قبل از مرگم
زیرزمینی
۲۱مهر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۲۱مهر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زیرزمینی
۲۱مهر
یه تیکه چوب از توی پارک برداشتم که ببرم برای تکیه گاه گیاهم ازش استفاده کنم...گفت بده برات تمییزش کنم...با ابزار نوی ماشینش شاخه های اضافشو برام زد و صاف دادش دستم...شیرینیش از تمام کارایی که برام کرده بود بیشتر بود...یعنی خودش میدونست با همین کار ساده چقدررررررر خوشحالم کرده پی نوشت:کوتاه نگار ها معمولا خاطرات یا فکرهایی هستن که یهو به مغزم هجوم میارن و برای اینکه از ذهنم خارجشون کنم اینجا مینویسمشون
زیرزمینی
۲۱مهر
یه تیکه چوب از توی پارک برداشتم که ببرم برای تکیه گاه گیاهم ازش استفاده کنم...گفت بده برات تمییزش کنم...با ابزار نوی ماشینش شاخه های اضافشو برام زد و صاف دادش دستم...شیرینیش از تمام کارایی که برام کرده بود بیشتر بود...یعنی خودش میدونست با همین کار ساده چقدررررررر خوشحالم کرده پی نوشت:کوتاه نگار ها معمولا خاطرات یا فکرهایی هستن که یهو به مغزم هجوم میارن و برای اینکه از ذهنم خارجشون کنم اینجا مینویسمشون
زیرزمینی