روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۷۱ مطلب با موضوع «دستیاری نوشت» ثبت شده است

۱۰دی

خوشحالی یعنی وقتی من تشخیص و درمانم درسته و دو اشتباه میگه و از حرص اینکه منه سال پایینی درست گفتم برام کشیک اضافه میزنه...

الان با وجودی که بیشتر 24 ساعته چیزی نخوردم جز قهوه و بیسکوییت ولی خیلی خیلی خوشحالم...اینکه جون مریضو نجات دادم خیلی خوشحالم میکنه...اینکه پرسنل حرف منو قبول میکنن ولی حرف دو رو نه منو برده تو ابرا...خوشحالی اینکه پرسنل اصرار میکنه مریض منو میخوام خودت ببینی نه هیچ سال یک یا حتی سال دو دیگه منو برده تو هوا...

خدایا عاشقتم خیلی زیاد...هرچند بخاطر کشیک بدم نتونستم نمازمو بخونم

خدایا مرسی که هوامو داری...مرسی که مراقبمی...مرسی که خوشحالم

قسمت غم انگیز ماجرا اونجاس که وقتی من بدو بدو کار مریضو میکردم حتی کارای پرستاریشو...سال دو احمق منو توبیخ کرده که نامتو رد میکنم که چراوسط حرف من ول میکنی میری بالای سر مریض من نمیفهمم کدوم مریض بدحاله کدوم نیس...تو که ماه سه هستی میفهمی من سال دو نمیفهمم مریض بد حال نیس...و بد بختی اونجاس که مریض فقط چند ساعت بعد 40 ساله خیلی ناگهانی مرد...احمق حالا تو مریض بدحالو تشخیص میدی یا من؟

زیرزمینی
۰۶دی

خیلی دوست دارم بیام و از بیمارستان و مریضام بنویسم ولی خستگی زیاد ...خستگی خیلی زیاد کشیکای پشت سر هم استرس روانی و تمام انرزی روحی و جسمی که بیمارستان و سال بالایی ها از ادم میگیرن و مردم شهر زادگاه و نزاد شهر طرح همه و همه پر از انرزی های منفی هستن که تمام قدرت روحیم برای شاد بودن ادامه دادن رو ازم میگیره...مزخرفاتی که تحویلمون میدن...تحقیر و توهین و تهدید هایی که اموزشی پشتش نداره هر روز منو بیشتر از این دانشگاه ناامید و دلسرد میکنه

۲ نفر انصرافی داشتیم و توی تکمیل ظرفیت هیچ کس این شهرو انتخاب نکرده...و من هر روز بیشتر به تنفرم و انصراف فکر میکنم

بدجوری این روزا سیاه شدن برام ولی چقدر خوبه چند نفر ادم پر انرزی کنارم هستن هرچند شرایط مشابه من ندارن...چقدر خوبه که دوستایی دارم که بهم میگن توهین ها به یه ورت باشه و طاقت بیار

زیرزمینی
۱۶آذر

گاهی وقتا باید همه چیو بذاری و بگذری....

زیرزمینی
۰۱آذر

1.میگه خانم دکتر حرصمو درمیاری چرا تو هر رابطه ای خودتو عقب میکشی؟!

2.موقع خداحافظی پشت سرم داد میزنه خیلی خوبی یکم قدر خودتو بدون

3.میگم خیلی زندگی رو ایده ال میبینی ...اینده و جامعه اصلا اونقدری که میخوای ایده ال نیستن

4.بغلم میکنه و میگه تو خیلی خوب بودی

6.میگه بیخیال دنیا

7.مرگ دختر 35 ساله و اشک و اشک و اشک تا ساعتها

8.مریض 50 ساله اینتوبه میشه و میزنیم تو سر خودمون و ترس و درد و ترس

9.میرم ارایشگاه...میبینم هنوز ادمایی هستن که میخندن لباسای قشنگ میپوشن خسته نیستن...زندگی عادی دارن

10.من باید انقدر غرق خستگی بشم تا اول خودمو بعد زندگی رو یادم بره...باید هر ل حظه از خستگی ارزوی مرگ کنم باید هر لحظه حرص بخورم...باید هر لحظه از استرس تمام بدنم بلرزه...این زندگی برای من ایده ال تره

زیرزمینی
۲۴آبان

1.من عاشق تدریسم و فکر میکنم همونجوری که هیچ کس سعی نکرد چیزی به ما یاد بده من باید سعی کنم مریض ها رو با زبان ساده به استیجر ها و اینترن ها یاد بدم در مقابل بیگاری که دانشگاه از اونا میکشه

2.اینترنا معمولا دوسم دارن مخصوصا خانما چون ازشون سو استفاده نمیکنم و ازشون تشکر میکنم

3.اینترنم بعداز اینکه هرچی بلدم یادش میدم میگه خانم دکتر نمیدونی وقتی مورنینگ میدی چه شکلی میشی...گفتم چه شکلی میشم...میگه وقتی اون بالایی و سوال ازت میپرسن استادا یه جوری نگاه استاد میکنی انگار با نگاهت داری میگی احمق من بعد از یه کشیک انقدر خستم که خوابم میاد و توعلط میکنی ازم سوال میپرسی...میخندم و میگم خب واقعا احمقانس چرا بعد از کشیک من یه ساعت باید یه لنگه پا وایسم اون بالا اونا زر بزنن...والا نشسته هم میشه مورنینگ داد

4.رزیدنتم میگه الان امشب که خوب بود چرا باز قیافت چندشه؟میگم واقعا به نظرم احمقانس که اتند طب برای اینکه پول بیشتری به جیب بزنه مریضا رو ترخیض نمیکنه و میفرسته تو سرویسای مختلف و همه مریضا رو چند سرویسه میکنه و باید بیگاری بکشیم که اتند طب پول دربیاره

 

5.این ماه شاید 16 مورنینگ برگذار شد که 12 تاش به من خورده بود و من رفتم بالا...و اینترن و رزیدنت چند نفر با همین لفظ که وقتی میری بالا ازت سوال میپرسن یه جوری نگاه عاقل اندر سفیه به استاد میکنی و با چندش نگاهشون میکنی که تو چشمات میشه خوند داری به اتند فحش میدی😂😂😂واقعا به نظرم کارشون احمقانس...مارو توبیخ میکنن بخاطر بیگاری که میکنیم بخاطر چیزایی که بهمون یاد ندادن...بخاطر فحش و دعواهایی که تو این خراب شده ا دمها دعوا میکنن باهامون...واقعا متنفرم از زادگاه

6.به همراه مریض ساعت 2 شب میگم وارفارین برای چی میخوری میگه تو که انقدر نمیفهمی وارفارین رو برای تغلیظ خون میخورن برو با بزرگترت بیا و فحش میشنوم و فحش و فحش فحش...بخاطر مریضی که ربطی به من نداره بخاطر بیخوابی که کاردم میکشم بخاطر پاهام که از درد در اختیار خودم نیست بخاطر اتند بی سوادی که بخاطر صد نوع سهمیه اتند شده بخاطر پولی که باید بره تو جیب اتند طب...بخاطر سیستم احمقانه و مردم احمق تر شهر زادگاه

زیرزمینی
۲۶مهر

سی پی ار که تموم شد مریض که از ارست تنفسی برگشت...چپیدم توی حمام اورژانس ....مقنعمو کردم تو دهنم و با بلندترین جونی که داشتم زار زدم...زار زدم...زار زدم

پی نوشت:از دیروز تا الان دارم برای گریه کردنم توبیخ میشم

زیرزمینی
۱۴مهر

سرطان پانکراس که به خیلی جاهای بدن پخش شده...

من میگم مرگ جز زیبایی از زندگیه که ما پزشکا خیلی زشتش میکنیم...مریضی که میدونیم حتما به زودی منظورم طی چند روز اینده اس میمیره رو به زور هزار دارو و خون و لوله و دستگاه زنده نگه میداریم برای چی؟چرا خونواده ها نباید بفهمن که مرگ برای عزیزشون راحتترین قسمته...

فرح زنی میانسال با سرطان پانکراس...متنفرم از تمام سال بالایی ها و استاد هایی که مدام بهش خون و دارو میدن و مجبورش میکنن زنده بمونه...متنفرماز برادراش که مرگ خواهرشونو قبول کردن اما نمیذارن بچه های مریض بیان و کنار مادرشون باشن...ما ادما چقدر گاهی بی رحمیم...من میگم این مادر روحش سرگردون مونده تو بدنش فقط برای اینکه لحظه ای بتونه بچه هاشو ببینه...لحظه ای دختراش بیان و دستشو بگیرن و ببوسنش و براش اشک بریزن...مراقبش باشن و بهش عشق بدن...کاش ما دکتر ها انقدر نفرت انگیز نبودیم...کاش قوانین کشور انقدر نفرت انگیز نبود...کاش ما ادمها مرگو جز زیبای زندگی میدیدیم...دوست داشتم فرح توی این 5 روز تو اورژانس زیر دست خودم میمردتا میذاشتم با ارامش بمیره...ولی منتقل شد به ای سی یو...

فرح مادر عزیز و جوون...برات ارامش و مرگ راحت میخوام بیش از هر چیز دیگه ای

زیرزمینی
۰۸مهر

1.ادلین روزی که کشیک بودم هم بیمارستانم جدید بود هم رزیدنتام هم سانتر مریضایی که میومد...سال بالایی و سال بالایی...خلاصه از 6 صبح که اورژانش بودم تا 1 شب که برای 1س1ساعت اف شدم همش درحال دویدن بودم...وقتی خسته و ترسیده خزیدم تو پاویون وقتی که سال بالایی شلوغ میکرد تو خواب بیداری خواب عجیبی دیدم...خواب دیدم با مردی که روزگاری عاشقش بودم و اون الان ازدواج کرده ازدواج کردم و تو یکی از همون خونه هایی که دوس دارم داریم زندگی میکنیم...یادم نیس دیگه چه اتفاقایی افتاد تو خوابم ولی خوابم جالب بود...وقتی برای دماغ عملی گفتم گفتم مغزت تو اوج خستگی یاد چیزی افتاده که بیشتر از هرچیزی تو زندگی هم ارومت کرد هم ازارت داد...حرفش برام جالب بود

2.بعضی مریضا و همراهاشون خیلی خوبن مثلا خانمی که با کاهش سطح هوشیاری اومده بود و ما درمان گذاشتیم و خوب شدِ...چقدر همراهاش دل سوزوندن برای من که هلاک شدی تو اورژانس ماهی میبینیم تو هستی حتی ندیدیم بری اب بخوری و بهم خوراکی تعارف میکردن...وقتی مریض و همراهش ازت تشکر میکنن خیلی لذت بخشه...انگار حالا درست سرجای خودتی

3.امروز یه مریض داشتم که وقتی اینترنم داشت شرح حالشو میگرفت خیلی پرخاشگر بود و کلی دری وری به اینترن گف که شما بیسوادین و فلان و بیسارید ...و من فقط با استادتون حرف میزنم...تخت جفتی هم مریض من بود که با حال خیلی بد اومده بود و حالا خوب شده بود...همراهش خیلی جلوی اونا تشکر کرد و بهم گفت که تا من هستم مطمئنه کهر مریضش انجام میشه و غیره...اونا هم با تعجب زل زده بودن به ما...وقتی من دیدم مریضم هوشیار شده و ازمایشاش بهتره کلی ذوق مرگ شدم...مریض جالبیه یه اقای78ساله که سکته مغزی کرده و تنش فلجه...صبحا برادرزادش و عصرا پسرش میان...چقدر به این ادم فلج و مصیبت محبت میکنن و چقدر میخوان زنده بمونه خدا میدونه...مخصوصا خواهرزادش که کلی ازش مراقبت میکنه...چون ما خیلی از مریضا رو میبینیم که خونوادشون ترجیح میدن بمیرن مخصوصا مریضای زمین گیر

زیرزمینی
۰۷مهر

وبالاخره سال بالا اشکمو وسط اورژانس در اورد به تاریخ 6 مهر کشیک سوم

زیرزمینی
۰۴مهر

کشیک ها داره خیلی بد میگذره...انقدر از سال بالا حرف شنیدم که اگه یبار دیگه بشنوم حتما بالا سر مریض میزنم زیر گریه...وشرایط یه جوریه که هیچکس برات ناراحت نمیشه...توهین تحقیر و کار کشیدن از نیروی ارزونی مثل ما کاملا احمقانس...به جای اموزش فقط از ما کار میکشن...و ما در عوضش فقط میشیم سیبل هدف برای عقده های روحی و فشار های بقیه برای تخلیه شدن

زیرزمینی