روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

حرف هایی از جنس دیوانگی

روزهای دکتر تمام وقت

یک عدد پزشک جوان...در تلاش برای ادم خوب بودن و دکتر خوبی بودن...تمام وقت چون تنها کاری که توی زندگیم کردم پزشک بودن بود...بافتنی میکنم...اشپزی میکنم...یه زمانی ساز میزدم ناشیانه...
این وبلاگ همیشه زندگی حقیقی نیست...گاهی مجازی گاهی خیالی...پس "من" نوشته ها همیشه این خانم دکتر تمام وقت نیست.
حالا این دکتر زیرزمینی کنار دندون موشیش خوشبختترینه

بایگانی

۷۱ مطلب با موضوع «دستیاری نوشت» ثبت شده است

۲۳شهریور

کی فکرشو میکرد من ارتوپدی تهران بیارم؟؟؟

کارنامه دوم اومده و من ارتوپدی هم قبول شدم...یعنی اگه داخلی شهر زادگاهو نزده بودم الان ارتوپدی تهران داشتم میخوندم

زیرزمینی
۱۵شهریور

خب ما فعلا ابزرور هستیم و اجازه مهر کردن پرونده بدون اجازه سال بالاهامون نداریم...تو دوتا چیز من خیلی شانس اوردم یکی اینکه با اورژانس شروع کردم...یکی اینکه بهترین رزیدنت سال بالا افتاده با من ...کم کم دارم دارم یاد میگیرم چجوری شرح حال بگیرم چجوری نت بذارم چجوری مریص ها رو منیج کنم و غیره

رروزای اول یه مریض داشتم ازمردم شهر طرح یه اقای 22 ساله که با کمک لوله نفس میکشید وفلج بود و از 11 سال پیش بدون هیچ علت مشخصی تشنج غیر قابل کنترلش شروع شده بود...با چشمای ابی و درشت و همیشه بازش که پر اشک بود به ما زل میزد...صحنه خیلی غم انگیز بود ما منتظر مرگش بودیم و خونوادش با ازدواجای فامیلی و کم کاریای دیگه باعث شده بودن یه ادم به اینجا برسه

یه مریضم داشتیم خونریزی شدید ریه...همینجوری خون خالص و شدید و با هر سرفه بالا میورد و در حال خفه شدن بود...ترسناک بود من برای اولین بار بود که میدیدم ...

یکی از بچهای رشته ای که من عاشقش بودم انصراف داده و دلم میخواست برم خفش کنم

دوتا از بچه های خودمون تا حالا انصراف دادن

دوتا از بچه های قلب هم تو فکر انصراف هستن

شروعم با اورژانس و بهترین رزیدنت رو به فال نیک گرفتم و دارم هرروز به خودم انرژی میدم که روزای سخت میگذره و همش تا عیده فقط

خدای به امید خودت

یادم رفت بگم یه چیف رزیدنت هم داریم که خیلی خیلی کشیک هارو بد میچینه...

یه چیز دیگه هم که خیلی حرصمو درمیاره ادمایی ان که خیلی خنگن ولی میبینیم خیلی رشته های بهتر قبول شدن و یا لول بالاتر از ما هستن...اینش البته خیلی حرص ادمو درنمیاره اینکه خیلی ادعاشون میشه خیلی حرص ادمو درمیاره و فکر میکنن ما گوشامون درازه که نمیفهمیم با سهمیه اومدن

بعدا نوشت:شهر زادگاه خیلی جالبه برخلاف تصور من اینجا هم خیلی زود ازدواج میکنن...اکثر اینترنایی که میبینیم زن و شوهر هستن...همش باهمن با هم کشیک وایمسن...همش با همن...حوصله دارن بخدا...چقدر زوج زوج...جالبترش اونجاس که همو دکتر یا با اسم کوچیک صدا نمیکنن با فامیل صدا میکنن جلو بقیه...یه چیز دیگشم اینکه هرچی پسره خفن تر دختره محجبه تر...وباید پسراشون رو ببینی که چقدر ادعای قدرت و سواد و منیج بیمار و غیره دارن...کم کم دارم میرم تو فاز تدافعی بازم...دارم شروع میکنم با پسرا دعوا کنم...دوباره دارم با هم لول ها و پسرای اینترن مخصوصا مجرد ها دعوا میکنم و با متاهل ها خوبم تقریبا...خیلی مزخرفه این اخلاقم...شدم مثل این دختر ترشیده حسودا غرغروها😂😂😂

زیرزمینی
۰۹شهریور

فردا اولین روزیه که برامون کشیک گذاشتن و طبق معمول من روز اول کشیک افتاده بهم...بریم به امید خدا ببینیم چی میشه

زیرزمینی
۰۴شهریور

همکلاسی نفر اول دختری متولد ۶۸ و از مازندرانه...خب من خودم مازندران زدم ولی قبول نشدم ولی این خودش میگه ترجیحش اینجا بوده دوره عمومی هم از خونواده دور بوده...یه دختر جدی و مصمم که سرع هم قاطی میکنه ظهر تا خونش رسوندمش...از ظهر تا حالا تو فکرشم که خوش بحالش کاش منم خونه داشتم کاش منم یه شهر دیگه و وقتی گفت حتما پیشم بیا کلی خوشحال شدم...شاید اون تعارف کرده ولی من کلی استقبال کردم

خواب دیدنام شروع شده که استاد داشتیم دوره جی پی که خیلی داف بود...استاد اطفالمون بود روز اولی که توی دوره استیجری دیدیمش نصف دخترا عاشقشش شدن...یه اقای قد بلند موهای سفید صورت اصلاح کرده مرتب بلوز مردونه ابی یه شلوار کتونی ابی اسمونی با کالج پوشیده بود اما فوق العاده بداخلاق و جدی و سختگیر...کلی منو تو اون دوره دعوا و توبیخ و اخراج از بخش و غیره کرد بماند...از همون دوره من هی خواب میدیم این میاد به من میگه من عاشقتم...خلاصه کلی خنده دار همیشه اینو به هم خونم میگفتم و کلی با هم میخندیدیم...حالا هم دوباره همون خوابو میبینم هی به همخونه میگم من اصلا ضمیر ناخوداگاهم میخواد که زن این بشم...بعد یه زنی داشت از خودش صد برابر دافتر...خوشگل و جوون

امروز دخترای متاهل کلاس میخواستن منو شوهر بدن و من از ارتوپدیا پسندیدم...خلاصه انقدر مسخره بازی سر کلاس دراوردیم و خندیدیم که حد نداشت

زیرزمینی
۰۲شهریور

امروز روز معرفیمون بود همه رزیدنتهای وردی جدید همه رشته ها بودیم...رییس دانشگاه و دانشگده و اموزش و اینا اومدن برامون حرف زدن...البته حرف که نه تهدید

1_جز چشم هیچی نمیگید

2_حجابتون اسلامی و ناخونتون کوتاه باشه

3_یا برید انصراف بدید یا تا اخر سال یک زنده بمونید...فقط زنده بمونید وماهی یبارم حموم کنید

امروز در کنار اینکه کلی تهدید شدیم و به همش خندیدیم کلی هم ترسیدیم ...خیلی هم من خسته شدم با وجودی که فقط نشسته بودمتقریبا از بین دخترا و پسرا همه متاهلند به جز من و 68 خانم و یه اقا که لو نمیده سنشو...چرا مهمه تاهل؟چون متاهل ها یه سری شرایط ویزه دارن دیگه مثل گرفتن خوابگاه و غیره

خلاصه که بگذریم...خواب دیدن هام شروع شده...احساس خستگی...درد پاهام...ترس و احساس شدید غم...خلاصه همون چیزایی که توی اینترنی داشتم...سعی میکنم ولی مثل اون موقع به خودم سخت نگیرم و تو روی هر کی که بگه چرا این رشته چرا این شهر و برو انصراف بده بایستم و خلاصه به قول استادمون سال اول رو زنده بمونم...این روز ها میخندیم ولی میدونیم روزای سختی در انتظارمونه...در هرصورت توکل برخدا...

این دو روز به اندازه کل این سه سال از اینترنت دور بودم

پی نوشت:خیلی دوست دارم بهش بگم دوسش دارم دلم براش تنگه و خیلی خیلی ازش ممنونم ولی مثل یه مرد قوی میمونم و نمیگم

زیرزمینی
۱۸خرداد

هیچوقت فکر نمیکردم از قبول شدنم انقدر ناراحت بشم...داخلی.شهر زادگاه.سهمیه ازاد(یعنی سهمیه نداشتم)

در حالی که همه بهم تبریک میگن و خوشحالن ...من تو درلم اقیانوس اشک راه انداختم...چرا خر شدم و اینجوری انتخاب رشته کردم؟چرا شهرزادگاهو زدم?

پی نوشت:مشکل من داخلی نیست من عاشق رشته داخلی هستم ولی مشکلم شهر زادگاهه ...من درس خوندم فقط برای اینکه از زادگاه برم...ولی بازم خدا رو شکر

زیرزمینی
۱۸اسفند

کارنامه ها هم اومد و رتبه من داغون تر از همه اون چیزایی که شد که تمام گروه ها میگفتن...وحالا باید برای چالش بعدی یعنی خوندن برای سال سوم مواجهه بشم

زیرزمینی
۰۵اسفند

باهر پاسخنامه جدیدی که میاد قد نمره منم اب میره...انقدر که انگار به غیرمجاز میخواد برسه

پی نوشت:برای اعتراص دوستان که ناامید نباشم...از جام بلند شدم و دارم کارایی که باید بکنم مثل ورزش و رژیم و کتابایی که باید بخونم فیلمایی که باید ببینم رو دارم لیست میکنم برای حدود 3 ماه اینده...تا بعدش ببینم میخوام دوباره درس بخونم یا بیخیال همه چی بشم...ولی با همه اینا به خودم حق میدم ناراحت باشم و گریه کنم و دلم نخواد از جام تکون بخورم

زیرزمینی
۰۱اسفند
امشب آروم بخواب خدا از هرچیزی که قراره فردا باهاش روبرو بشی بزرگ تره
زیرزمینی
۲۹بهمن

دیشب خواب دیدم ازمون رو قبول نشدم ...پزشکی رو ول کردم رفتم المان فلسفه میخونم

بعدشم رفتم یه جا دیگه دوباره فلسفه خوندم...نمیدونم پراگ بود یا پاریس....اخرشم رفتم تارک دنیا شدم توی یه عبادتگاه بالای یه کوه خیلی خیلی بلند تنهای تنها زندگی میکردم...بعد تو خواب به خودم میگفتم اینجا خیلی به خدا نزدیکم...بعد تو خواب به خودم میگفتم بابا تو اومدی اینجا تارک دنیا شدی از هیچ کس و هیجی خبر نداری الان باید خیلی ناراحت باشی...ولی انقدر خوشحال بودم که حد نداشت

زیرزمینی